روز جمعه 24/1/1375 هـ. ش. = 23ذيالقعده 1416 هـ. ق. به منظور ديدار; با شيخ محمد، علي عمراوي امام جماعت و روحاني معروف شيعيان مدينه و نشست و گفتگو با ايشان، به منزلشان رفتيم.وي كه اهل مدينه و يادگاري از تبار شيعيانِ صدر اسلام است به خاطر انتساب به شاخه و دستهاي از قبيله اوس يا خزرج به «العمروي» نامبردار گشته و گويا اين شاخه به «عمرو...» منسوب است كه خود آقاي عمروي اطلاعي روشن در اين باره ارائه نكرد.وي سالخورده مردي است كه چهره و سيمايي مَدَني دارد و به سان اكثر اهل مدينه و چون رنگينپوستان مينمايد. او حدود هشتاد و شش سال قمري را پشت سر نهاده و بر حسب روايت يكي از آقايان موثق ـكه اخيراً حشر و نشري با ايشان داشتهـ در اين سن و سال داراي فرزندي چهارساله است.براي نشست و گفتگو با ايشان، پيشتر حضرت حجةالاسلام والمسلمين جناب آقاي قريشي ـحفظهالله تعاليـ زمينه را فراهم آورد و به اتفاق ايشان و محقق ارجمند جناب آقاي رسول جعفريان حدود ساعت ده، به منزل ايشان درآمديم و با استقبال گرم و صميمانه وي روبه رو شديم و با ميوه و چاي به اضافه دوغِ بسيار مطبوعي از ما پذيرايي كردند. جناب آقاي قريشي ـبه علت كارهاي ضروري كه به عهده داشتندـ پس از معرفيِ ما به آقاي «العمراوي» به محل كارشان بازگشتند.ايشان از پي پرسش هايي كه پياپي مطرح ميساختيم مطالبي را، كه از اين پس ميخوانيد، در جواب سؤالاتِ ما خاطرنشان ساختند و در پاسخ اين پرسش كه:ــ «مجموع شيعيان مقيم در مدينه به چند هزار تن ميرسد؟» گفت: جمعيت شيعيان حدود بيست و پنج نفر است. ولي از لحن بيانش استفاده ميشد كه تشكّلي ندارند و نميتوانند به عللي از تشكيلاتي كه آنان را هماهنگ ساخته و ميانشان همبستگي و همسويي در اهدافشان به هم رساند برخوردار باشند.ــ درباره حوزه علميه در مدينه پرسيديم در جواب ما گفت: حوزه علميّه وجود ندارد و چنين حوزهاي در اَحساء و قطيف داير است كه طلابي را در حد درس هاي سطح تربيت ميكنند. البته حدود هيجده تن از طلاب علوم ديني كه از اهل مدينهاند در خارج كشور عربستان از قبيل سوريه و جمهوري اسلامي ايران (حوزه علميه قم) و احياناً احساء و قطيف سرگرم تحصيل علوم ديني هستند. در سوريه كه بيشترين طلاب مدينه در آن تحصيل ميكنند، زير نظر علامه سيد محمد حسين فضلالله هستند كه هفتهاي دو روز از لبنان به اين كشور در آمدوشد است.ــ از وي درباره كلمه «نخاوله» كه درباره شيعياني از مدينه به كار ميرفت و فعلا از آنان و محل اقامتشان اثري به چشم نميخورد، سؤال شد كه: اين كلمه ريشه در چه واژهاي دارد و چه مفهومي را ارائه ميكند؟ پاسخ آقاي العمروي چندان مشخص و روشن نمينمود; گويا بر آن بودند كه اين اصطلاح، با واژه «نخل» داراي پيوندي است و «نخاوله» كشاورزاني هستند كه با «نخل» سر و كار داشته و به امر كشاورزي نخل ميپرداختند. از بيان ايشان چنين استفاده ميشد كه اين اصطلاح سابقهاي چند قرني و بس طولاني دارد و ضمناً عاري از شائبه تحقير هم نيست.ــ مرحوم طالقاني (برادر جلال آلاحمد) در زمان مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهاني نماينده ايشان بوده و در مدينه زندگاني ميكردند، و در قبرستان بقيع مدفوناند. از ايشان پرسيديم كه آيا وي را شهيد كردند و آيا با ايشان ارتباطي داشتيد؟ پاسخ دادند: با ايشان مربوط بودهام و نزد من ميآمدند; ولي شهادت ايشان، واقعيتي ندارد; بلكه با مرگ طبيعي از دنيا رفتند.ــ پرسيدم شما در كجا تحصيل كردهايد؟ گفتند: در سن پانزده يا شانزده سالگي همزمان با حيات و مرجعيت آيات عظام مرحوم حاج سيد ابوالحسن اصفهاني و ميرزاي ناييني و حاج آقا ضياء عراقي براي تحصيل به نجف اشرف كوچيدم و بيست سال را در تحصيلِ علوم ديني در آنجا پشت سر نهادم.ــ از ايشان سؤال كرديم پس از اين مدت اقامت در نجف، بلافاصله به مدينه باز گشتيد؟ پاسخ دادند: گزارش اين جريان، بازگويي داستاني را بدين قرار درخواست ميكند:«سال 1349 يا 1350 هـ .ق. پدرم براي زيارتِ امام رضا(عليه السلام) از طريق دريا و كشتي از مسير بمبئي در هندوستان به مشهد رفت كه اين سفر مجموعاً يكسال به طول انجاميد، و در محرم سال بعد، از راه دريايي به عراق رفت; و در آنجا تصميم گرفت مرا از مدينه براي تحصيل به نجف اشرف گسيل دارد; چرا كه دو نفر به نام شيخ مبارك و شيخ عطيه به پدرم پيشنهاد كرده بودند فرزندت را براي تحصيل علم به نجف بفرست. پدرم كه وكيل و نماينده مرحوم آيةالله سيد محمد كاظم طباطبايي و نيز مرحوم حاج سيد ابوالحسن اصفهاني بود مرا با شيخ عطيه به نجف فرستاد. [بنابراين، وي هنگام رفتن به نجف بيست ساله بوده!] ماه صفر بود كه به نجف يا كربلا رفتم و در محرم سال بعد ـكه در مدرسه مهديه نجف مقيم بودم. اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) را در عالم رؤيا ديدم. خواب ديدم براي استماع روضه به بيت مرحوم سيد بحرالعلوم عازم گشتهام، (معمولاً قبل از ظهرِ ايامِ عزا در بيوتِ آياتِ عظام و اساتيدِ برجسته، مجالس روضه و عزاداري حضرت ابيعبدالله الحسين(عليه السلام) داير بود و آقايان علما و طلاب و توده مردم در اين مجالس شركت ميكردند) وقتي ميخواستم واردِ بيت مرحوم بحرالعلوم شوم، دمِ در ايشان شخصي را ديدم نشسته با اين اوصاف: «عالي الصدر، بعيد المنكبين، عَلَيهِ عمّامة زيتونية»; «مردي سينه فراز و چهارشانه كه عمامهاي زيتوني رنگ بر سر داشت» عمامهاي با تحتالحنكِ آويخته.فرمود: شيخ محمد علي؟! پاسخ دادم: نعم، يعني آري، من شيخ محمد علي هستم. فرمودند: تعال: جلو بيا. وقتي نزد او رفتم فرمود:«أنا علي بن أبيطالب، أتيت لزيارة زائر ولدي الحسين; الشيخ رجب» «من علي بن ابيطالب هستم و براي زيارت و ديدارِ زائرِ فرزندم حسين; يعني شيخ رجب به نجف آمدهام.» شيخ رجب اهل تبّت بود و در مدرسه به سر ميبرد و به بيت مرحوم حاج سيد ابوالحسن اصفهاني رفت و آمد داشت [و به اصطلاح از خواصّ آن مرحوم به شمار ميرفت.] اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) به من فرمود: آيا بنا است به مدينه برگردي؟ عرض كردم ممكن است به مدينه بروم. فرمود اگر به مدينه رفتي فوراً و ضربالأجل به نجف باز گرد [شايد منظور آن حضرت چنان بود كه تحصيلاتم را ادامه دهم و با سرمايهاي علمي و معلوماتي در خورِ وظائفم، به مدينه روم] پرسيدم چرا به سرعت از مدينه به نجف بايد باز گردم؟ فرمود: «لأنّه فيما بعد يصيح الويل» ; «زيرا بعدها عذاب بر مردم مدينه بانگ بر ميآورد.»1 بعد از آن از خواب بيدار شدم، ديدم خبري نيست و كسي را هم نديدم. وضو گرفتم و به زيارت بارگاه اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) رفتم.اين رؤيا در سوم و يا چهارم محرم الحرام براي من دست داد. بعد از آن سه نفر نزد من آمدند به نام هاي سيد عبدالحميد حبوبي، و شيخ سعيد صراف و شخص ديگري كه شغل او عبافروشي در نجف بود. گفتني است كه وقتي پدرم به نجف رفته بود به اينان سفارش كرده بود كه هزينه زندگاني مرا در نجف تأمين كنند و من از آنها پولِ خرجيِ خود را دريافت ميكردم و پدرم نيز طلبِ آنها را به نجف ميفرستاد. پدرم از دنيا رفته بود و من دچار عسرت گشته و زندگاني را به سختي ميگذراندم.پس از گزارش درگذشت پدرم راهي بيتِ مرحومِ حاج سيد ابوالحسن اصفهاني شدم. ايشان به سيد عبدالغفار و شخص ديگري دستور داد براي مرحوم شيخ علي عمروي; يعني پدرم مجلس ترحيمي داير كنند. اين مجلس را تشكيل دادند كه خود مرحوم حاج سيد ابوالحسن اصفهاني نيز در آن شركت كرد.با اين كه چندان علاقهاي براي بازگشت به مدينه در خود احساس نميكردم خود را ناگزير ديدم به مدينه باز گردم. پس از بازگشت به مدينه، ديدم چيزي از ماتَرَكَ مرحوم پدرمـجز زميني كه آنچنان ارزش نداشتـ وجود ندارد. الحمدلله كه به مدينه بازگشتم و يكسال در آنجا ماندم، و پس از آن با مادرم رهسپار نجف اشرف شدم. بايد يادآوري كنم پدرم مُعَمَّر بوده و در سنِ هشتاد و پنج يا هشتاد و شش سالگي از دنيا رفت و خودِ من در سال 1330هـ.ق. به دنيا آمدم.» آقاي عمروي چنانكه اشاره شد هم اكنون ـ كه اين گزارش مرقوم ميافتد ـ يعني 1416 هـ.ق. = 1375 هـ.ش. هشتاد و شش سال قمري را پشت سر نهاده و داراي فرزند چهارساله نيز ميباشد.ــ از ايشان سؤال شد: يكي از فرزندان آقا نجفي اصفهاني ـبه نام حاج آقا كمال شريعتمدارـ در سال 1339 يا 1340هـ.ق. يعني همان زماني كه شما ده يازده ساله بوديد همراه شريف مكه و ديگران به مدينه آمد، و پيشنهاد كرد قبور ائمه بقيع(عليهم السلام)بازسازي شود. به همين جهت براي توسعه فضاي كار، قبول شماري از اهل سنت را ويران كرد. در اين زمان درگيري و نزاع ميان شيعه و سني ـيعني دو سال قبل از روي كار آمدن خاندان سعوديـ پديد آمد و در نتيجه كارها به هم ريخت; و همين امر موجب كينه اهل سنت نسبت به شيعه گشت. آيا شما اين جريان را شنيديد؟ او در پاسخ گفت: من در اين زمان در سنين كودكي به سر ميبردم كه ما را به زيارت بارگاه نبوي و ائمه بقيع(عليهم السلام) ميبردند و قبرستان بقيع. دو در داشت; يكي شرقي و ديگري شمالي. و بارگاه حضرت زهرا(عليها السلام)داراي ضريح زرد; يعني طلايي رنگ و يا طلايي بود; اما ضريح ائمه بقيع(عليهم السلام)و عباس عموي پيامبر(صلي الله عليه وآله) از ضريح حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) جدا بود و ميان اين دو، راهي وجود داشت كه به راحتي به اين دو بارگاه جابهجا ميشديم. و نيز فاصله بارگاه ائمه بقيع(عليهم السلام)تا بيتالأحزان حدود ده تا پانزده متر بود و از پانزده متر به طور قطع تجاوز نميكرد، و بيتالأحزان در داخل بقيع قرار داشت! بر همه اين بارگاه ها فرش گسترانده بودند و ميگفتند: حاج آقا كمال شريعتمدار آمد و لوله آب به قبرستان بقيع كشيد كه براي شستشوي حرم و آبياري پارهاي از اشجار مورد استفاده قرار ميگرفت.شخصي به نام حاج جعفر اصفهاني كفشبان [كفشدارِ] اين قبرستان بوده و قبر عثمان نيز در اين قسمت داراي گنبد و بارگاه بوده است.در ماه شعبان يعني تابستان 1343هـ.ق. به دستور خاندان سعودي به ويرانكردن اين قبور و بقعه و بارگاه ها آغاز كردند و تا آخر رمضان همين سال اين ويراني خاتمه يافت كه ضمن آن بارگاه حضرت حمزه سيدالشهدا را نيز در اُحد ويران ساختند.ــ از «مسجد ثنايا» سؤال شد; پاسخ دادند: تا آنجا كه به ياد دارم، مسجدي به اين نام وجود نداشت; بلكه «ثنايا» نامِ محلهاي بوده است.ــ با گزارش آقاي عمروي چنانكه قبلا يادآوري كرديم اطلاع يافتيم كه هيجده تن از طلابِ مدينه در خارج عربستان سرگرم تحصيلات ديني هستند كه بيشتر آنها در سوريه ـزيرنظر علامه محمد حسين فضلاللهـ به تحصيلات خود ادامه ميدهند و شمار كمتري از آنها در قم مقيم ميباشند و براي رفت و بازگشت آنها از عربستان موانعي از سوي دولت وجود ندارد. در خود مدينه اساساً حوزهاي براي شيعيان داير نيست; اما در قطيف و احساء، حوزههاي عبدالهادي علمي شيعي داير ميباشد.ــ راجع به آقاي دكتر عبدالهادي فضلي كه از علماي حوزه و دانشگاه و هماكنون بازنشسته دانشگاه امالقراي مكه است جويا شديم كه آيا با ايشان تماس و ارتباطي داريد؟ گفتند: بيارتباط نيستم; ولي تماس و ارتباط من با ايشان كمتر اتفاق ميافتد و ايشان به خاطر تحصيل حوزوي و دانشگاهي در نجف و عراق مردي بسيار فاضل و محقّقي خوش ذوق و سليقه است و آثار فراواني را تأليف كرده است كه مطبوعِ خاطرِ علما و محققان است و اينك متقاعد و بازنشسته ميباشد و به تدريس و خطابه سرگرم است و در دمام (قطيف) به سر ميبرد، و سفرهاي علمي به لندن دارد.ــ سؤال كردم: از دو تن از طايفه نسوانِ دمّام در سال گذشته (1415هـ.ش.) شنيدم كتابخانهاي را در دمام كه از آن شيعيان و حاويِ كتبي به ارزش و بهاي شش ميليون ريال سعودي بوده است به آتش كشيدند; آيا واقعاً اين حادثه ناگوار در دمام روي داد؟ گفتند آري، اين خبر و گزارش واقعيت دارد. [ليكن آقاي عمروي توضيحي كافي در اين باره ارائه نكرد].ــ پرسيدم شما قبلا اشارتي داشتيد كه «بيت الأحزان» در داخل بقيع بوده، آيا «مشهدِ علي»(عليه السلام) نيز در درون بقيع بوده است؟ به اين سؤال پاسخ مثبت داد و گفت اين مشهد در داخل بقيع قرار داشت.ــ راجع به «مسجد دِرْع» در اُحد ـكه حضرت رسول(صلي الله عليه وآله وسلم) در آنجا براي شركت در جنگ، زره در بر كردند و نيز از «مسجد الشيخين» كه همزمان با حيات رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) زن و شوهري پير و سالخورده، آن را بنا كردند سؤال شد. آقاي عمروي راجع به اين دو مسجد اظهار بياطلاعيكرد.ــ درباره «مسجد توبه» در قبا و نيز «مسجد فاطمه زهرا»(عليها السلام) و يا خانه آن حضرت پرسيدم. گفت: «مسجد توبه» مسجدي جدا و مستقل از «مسجد قبا» نبوده، و در پيشاپيش مسجد قبا خانه اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) قرار داشت كه هم اكنون از ميان رفته و در شمال مسجد قبا قرار داشت، و در زماني كه من خردسال بودم ما را به آنجا ميبردند و ميگفتند خانه اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) است.ــ درباره «مسجدِ شمس» در محله «قربان» پرسيدم. گفتند اينجا مسجد نبوده است; بلكه قبرستاني براي دفن كودكان و خردسالان به شمار ميرفت كه پشت اين قبرستان را «مسجد شمس» ميناميدند كه درست نيست، و مسجد شمس در واقع همان «مسجد فضيخ» ميباشد.ــ درباره «مشربه امّ ابراهيم» سؤالي با ايشان در ميان گذاشتيم. پاسخ دادند: مشربه امابراهيم قناتي بيش نبوده و من در آن مسجدي نديدم. فقط محوطهاي محصور به چهار ديوار بوده و هست.ــ و بالاخره سؤالات گوناگوني براي ايشان مطرح ساختيم كه در پاسخ به آنها دريغ نميكرد; از آن جمله گفتند يكي از فرزندانم به نام «كاظم» از طلاب و دانشجويان حوزه و دانشگاه ميباشد و به تحصيلاتِ مزدوجِ خود در «احساء» ادامه ميدهد، و دروس سطح را در حوزه علميه احساء فرا ميگيرد.ــ و از آن جمله پرسيديم شخصي به نام حاج ميرزا علي [هستهاي] اصفهاني، كه همراه مرحوم سيد محمد طباطبايي (فرزند مرحوم آيةالله العظمي سيد محمد كاظم طباطبايي يزدي) كه در سنين چهل و اندي سالگي از دنيا رفت، در سال 1331هـ.ش. به مدينه آمد و در همين سال سفرنامهاي راجع به حج نوشت؟ گفتند اين سفر به زمان شريف مكه ميپيوندد و شيعيان و يا اشراف و سادات در آن زمان عزاداري ميكردند و دستههاي عزا به راه ميانداختند و به طرف بقيع ميرفتند كه چشماندازها و دورنماهايي از اين دستهها به خاطرم ميآيد. و خاطرنشان شد كه شريف مكه رسماً و علناً اظهار تشيع ميكرد. و شرفا يا اشراف و سادات مدينه هرچند هم اكنون تشكلي ندارند ليكن از انساب خود نگاهباني كرده و براي آنها مضبوط است، و شخصي به نام سيد منصور ناظر و مراقبِ موقوفاتِ آنهااست.ــ در مدينه براي شيعيان، مركزي به نام و عنوان «مسجد» وجود ندارد; چون اگر به نام و عنوانِ «مسجد» مركزي در اين ديار داير كنند دولت و حكومت رسماً روي آن دست ميگذارد و آن را زير نظر خود ميگيرد و اختيارات شيعيان از محيط و فضاي آن رخت بر ميبندد. لذا مراكزي كه عملا «مسجد» است به «مجلس» يا «حسينيه» نامبردار ميباشند.ــ در اثناي گفتگوي ما با آقاي عمروي، دو تن از شيعيانِ محله «مهد» واقع در آبادي «سلاقيه» ـكه با مدينه حدود يكصد و بيست كيلومتر فاصله داردـ نزد ايشان آمدند، و يكي از آنها راجع به نوع حجي كه بايد برگزار نمايد سؤالاتي در ميان گذاشت و پاسخ هاي لازم را دريافت كرد. پس از رفتنِ آنها آقاي عمروي درباره «مهد» توضيحاتي داد كه در اين محله كوهي از [معدنِ] طلا وجود دارد كه سابقاً دولت بريتانيا از آن بهرهبرداري ميكرد، و اكنون تحت تصرف و نظارتِ دولت سعودي قرار دارد. و اهالي سلاقيه كه محله مهد در آنجا واقع است، همگي از شيعيان ميباشند، و چون اين نقطه گرفتار كمبود آب است گروهي از شيعيان از آن مهاجرت كردند، و شمار سكنه آن فعلا اندك ميباشد.در خاتمه يادآور ميشويم آقاي عمروي تنها فرزندِ پدرشان بوده و خواهر و برادري نداشت.روزها نماز ظهرين را به صورت جمع، در زيرزمين ساختمانِ برافراشتهاي ـدقيقاً به صورت شيعيانـ در محلهاي بسته نزديك به حرم نبوي(صلي الله عليه وآله وسلم) برگزار ميكند و نماز مغرب و عشا را در مسجد يا مجلسي واقع در نخلستاني در مسير خيابان «العوالي» به جماعت اقامه مينمايد.ما از اين كه آقاي عمروي به مددِ مشهوداتِ خود و نيز منابع ديگر اين اطلاعات را در اختيار ما قرار داد سپاسگذاري كرده و نماز ظهر و عصر را در همان زيرزمين و مسجد يادشده كه تا اندازهاي وسيع بود با اقتدا به ايشان برگزار نموده و باري ديگر مراتب تشكر خود را بدو تقديم داشته و عكس و تصويري در همين جايگاه اقامه نماز در معيّت ايشان گرفتيم.بر روي هم وجود ايشان براي شيعيان مدينه منوره بسي مغتنم و پناهگاهي براي دوستداران اهل بيت(عليهم السلام) ميباشد. از خداوند متعال طول عمر و توفيقات روزافزون ايشان را در خدمت به شيعيان و نشر تعاليم خاندان نبوت و نيز عزت و سرفرازي پيروان ائمه(عليهم السلام) را ـ كه در اين ديار به سر ميبرند درخواست مينماييم.والحمدلله أولا و آخراً و صلّي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين