بكرى اندلسى جغرافى دان (متوفّاى 487 هجرى، در معجم ما استعجم، جلد1، صفحه 492) به گفته سكونى استناد كرده كه: «مَوضِع غدير خم يقال له الخرّار». وادى «الخرّار» كه امروزه به «الظهر» شهرت دارد، در امتداد «وادى الخانق» است. پس، از خود پرسيدم چگونه مى توان موقعيت جُحفه را در اين وادى شناخت؟ تا براساس چنين موقعيّتى، مكان تاريخىِ غدير خم را پيدا كرد؟! مدّت ها به پژوهش پرداختم و در عبارات متناقض و نامفهوم سرگردان شدم، هرچه بيشتر مى رفتم از زبان علمىِ جغرافيا دور مى شدم و در واژه هاى راويان و سياق عبارات مورّخان به دور مى افتادم. هيچ محقّقى را نيافتم كه در پژوهش هاى خود در باره سخنان پيامبر در غدير خم، با ديد جغرافيايى، اين واقعه تاريخىِ اسلام را بررسى كرده باشد. راهى نداشتم جز آن كه خود بار سفر بر دوش كشم، بيابان هاى حجاز را طى كنم تا تاريخ را در مكانش بخوانم... راهى نداشتم جز آن كه در منطقه جغرافيايى رابُغ فرود آيم و در پىِ منزلگاه غدير، اين سوى و آن سوى بگردم و بجويم، ببينم و بخوانم تا با دل، جاى پاى پيامبر را بيابم و بر آن بوسه زنم. چون در عرض جغرافيايى 47 . /22 و طول 58 ./038 بيابان هاى رابغ را طى كردم تا به سوى ميقات جحفه در عرض 42 ./ 022 و طول 8 ./ 039 جغرافيايى ره سپارم. نخستين پرسشى كه به ذهنم رسيد، اين بود كه: آيا مكان فعلىِ ميقات در همان مكانى است كه در تاريخ به جُحفه شهرت دارد؟ اگر آرى است، دليل آن چيست؟ و اگر نيست، فاصله ميان آن دو مكان چقدر است؟ براى رسيدن به پاسخ، مسجدِ ميقات جُحفه را به سوى شمال شرقى طى كردم تا بر تلّى كه در برقاء القطيعا قرار داشت رفته، به مشاهده بيابان هاى اطراف پردازم. وقتى بر فراز اين تلّ نيمه سنگى رسيدم و به اطراف نگريستم، در شمال غربى، آثار بناى تاريخى عظيمى را ديدم كه در ميان رمل ها فرو رفته بود. در آن لحظه، هم بنا را بقاياى قصرى ديدم و هم شبيه قلعه اى مرتفع كه دقيقاً در آغاز وادى الحلق قرار دارد و هر بيننده اى را در شكوه خاموش خود مبهوت مى سازد. موقعيت چنين بنايى را حدّ ميان حرّه شرقى كه آن را «ابوبره» مى گويند و حرّه جنوبى كه به «العزوريه» شهرت داشت، ديدم. دقيقاً در مسيرى كه به الخرّار مى رود. چون خواستم موقعيت جغرافيايى اين حصن يا به گفته مردمِ آن حوالى، قصر عُليا را مشخص كنم، به نزديك ترين مقياس ها در عرض جغرافيايى 44 . / 22 و طول 7 ./ 39 رسيدم. دقيقاً 16 كيلومترىِ شهر رابغ، در كنار بحر احمر و 9 كيلومترىِ شرق جاده ساحلىِ مدينه، جده و مكه. با توجه به اين كه مسير «وادى مر» و «وادى الخانق» به «وادى الخرار» و از آنجا به طرف «وادى الحلق» تغيير مسير داده و به «وادى الغائضه» متصل مى شود، وجود چنين بناى برافراشته اى از قرون گذشته نشانگر مركزيت كدام وادى در جحفه است؟ آيا غير از اين است كه دقيقاً محلّ تجمع مردم جحفه را در تقاطع اين وادى ها مشخص مى كند؟ اگر چنين است پس بايد محل ميقات دورتر از مركز شهرك جحفه بوده باشد. اجازه دهيد با حوصله و رعايتِ امانتِ تمام در استناد و منابع، موضوع پژوهش را بكاويم تا بتوانيم درباره موقعيت محل غدير خم ابهام هاى تاريخى را بشناسيم و پاسخ هاى تاريخى را بجوييم. بقاياى بناى تاريخى با ديوارهايى به ارتفاع هشت متر و طول سى و سه متر، مجموعاً داراى 1089 متر مساحت است و در يك مجتمع كم سكنه اى مانند جُحفه در قرن 3 و 4 نمى تواند صرفاً يك دژ نظامى بوده باشد. بايد قسمتى از يك حصارى به نظر آيد كه اهل جحفه درآن به سر مى بردند و در آن از مصريان و مغربيانِ راهيان حج و عمره پذيرايى مى شده تا تداركات سفر آنان را از ميقات جحفه تا مكه فراهم سازند. چنين برداشتى از جغرافياى تاريخى جُحفه، مطابق است با سخن امام حربى كه در اواخر قرن سوم مى زيسته و نوشته است: «جُحفة... عَليها حِصْن و بابان، و المنازل في السّوق داخل الحصن» .(1) از خود پرسيدم چرا محدوده چنين حصارى در فاصله 4/5 كيلومترى مسجد ميقات جحفه ساخته شده است؟! به بررسى پرداختم تا به يك سند معتبر تاريخى و جغرافيايى رسيدم و آن گفته البكرى اندلسى است كه نوشت: «و في أوّل الجُحفة مسجدالنّبي(صلى الله عليه وسلم) به موضع يُقال لَهُ عَزوَر». اين چه مسجدى است كه به نام پيامبر ساخته شده و در مجاورت سمت شمال شرقىِ همين محدوده حصارهاى فعلىِ جحفه قرار داشته است؟ آنچه مسلّم است، دو موقعيت مهم تاريخى اسلام به جحفه اهميت خاصى بخشيد،يكى انتخاب محلّ به عنوان ميقات و دوم واقعه اى كه در جريان بازگشت پيامبر از حجّة الوداع به وقوع پيوست. درباره اين واقعه معنوى، در سيره، از ميان چند مأخذ اصيل، تنها به گفته يك تاريخ نگار بزرگ بسنده مى كنيم: ابن واضح يعقوبى مى نويسد: پيامبر اسلام، «خرج ليلاً منصرفاً الى المدينة، فصار الى موضع بالقرب من الجُحفة يقال له: غدير خم، لثماني عشرة ليلة خلت من ذي الحجّة، و قام خطيب، فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ...». به اعتبار چنين واقعه تاريخى، از توقّف پيامبر و ايراد خطبه، مسجدى بنا شد كه در نظر تابعين و ديگر مسلمانانِ قرون نخستينِ اسلام، از اهميت ويژه اى برخوردار بود. وقتى البكرى اندلسى مى گويد: «... غدير خمّ على ثلاثة أميال من الجحفة ... و هي الغيضة الّتي تسمّى خمّ» معلوم مى گردد كه محلّ غدير دورتر از محلّ ميقات (جحفه) بوده است. اسدى هم بنا به تصريح سمهودى در «وفاء الوفا» (صفحه 1204)، همان فاصله 3 ميل را نوشته اند، نبايد ما را به اشتباه اندازد; زيرا تعيين محدوده جنوبى جُحفه در هر قرنى تفاوت داشته است. بدين لحاظ ، اگر فاصله 3 ميل را از كانون ميقات جحفه محاسبه كنيم، حدوداً محلّ بناى تاريخى، در محدوده مسجد غدير خم بوده است; زيرا وقتى فاصله ميان مسجد ميقات تا بقاياى بناى تاريخى را اندازه گرفتند، حدود 4000 ـ 5000 متر است، با توجه به اين كه هر ميل عربى حدود 1700 متر است، با نشانى امام حربى، البكرى و زمخشرى و نووى تطبيق اصولى دارد. پس از اطمينان از حصول اين نتايج، پژوهشى بر نظرياتى كه مغاير اين دستاوردها بود تعمّق كردم، پس از جمع بندى با دو نظر در خور توجه روبرو شدم: نخست بر نظريه عرام، مبنى بر يك ميلى فاصله جحفه و غدير، تأمّلى داشتم، يافتم كه اين نظريه بدان جهت كه معلوم نكرده مبدأ اندازه گيرى از حصن جحفه بوده يا از محلّ ميقات، نمى تواند يك نظريه مغاير با نظريه ما باشد، به خصوص آن كه اگر فاصله يك ميل را از مركز حصن جحفه در نظر آوريم، همان نتيجه 3 ميل بين محدوده ميقات تا غدير خم به دست مى آيد. نظر ديگر، احتمالى است كه عاتق بن غيث بلادى، پژوهشگر مكّى دورانِ ما داده است. او مى نويسد: در اثناى بررسى موقعيت جغرافيايى جحفه، مردى را در بيابان ديده و از او محلّ غدير خم را پرسيده است. آن باديه نشين: «أشار الى نخلات مطلع الشمس فقال: هذيك الغُربة، و يقع شرق رابغ بما يقرب من 26 كيلا» اولا: در هيچ مأخذى نيافتم كه مورّخ يا سيّاح و جغرافى دان و اديبى، غدير خم را در غربه دانسته باشد. آن چه ما از مسير كاروان ها ميان مكه و مدينه دانسته ايم و بانقشه هاى تاريخى آن ها آشناييم، هيچ جا مسير قوافل، شرق وادى مر نبوده است، آن چه كه وجود دارد و مى توان به آن اطمينان داشت، مسيرجحفه رو به شمال از طريق العزرويه بوده است و نه از كنار حره ذويبان و در همين مسير، بناى مسجد غدير محلّ عبادت راهيان حج بوده است. ثانياً:اگرحصن جحفه را مركز جحفه بدانيم، محل غدير خم به زعم عاتق بلادى، در 8 كيلومترى; يعنى 17 ميلى شمال شرقى جحفه است و اين فاصله را در هيچ مدرك تاريخى نمى توانيم بيابيم، هر چه هست سخن از 1 تا 3 ميل، يعنى حدّ اكثر 2 تا 5 كيلومتر است. ثالثا: اگر محلّ ميقات را مركز جحفه بگيريم، فاصله غدير خم تا ميقات، 14 كيلومترمى شود و اين در راه هاى كاروانى كاروان هاى حجاج راه كمى نيست كه جغرافى دانان ومورّخان را به اشتباه اندازد تا بنگارند: «غدير خم، عند جحفة...» رابعا: چگونه مى توان به گفته فردى اعتماد كرد كه نشانى غديرخم را بعد از قرن ها به عنوان چاهى در نظر مى آورد كه چند نخل در اطراف آن روييده شده است! حال آن كه همه محقّقان از محل غدير خم به عنوان بناى مسجدى به نام غدير خم ياد كرده اند كه لا اقل 5 قرن در معرض ديد جغرافى دانان و محل عبادت راهيان مكه و مدينه بوده است. اكنون اجازه دهيد سند تاريخىِ ذيل را مورد مطالعه قرار دهيم: كلينى در «الفروع من الكافى»تحت عنوان «كتاب الحج»، بابى را به مسجد غديرخم اختصاص داده. اين سند تاريخى قرن 2/4 را ذيل آن ثبت كرده است: عَنْ أَبان عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) قَالَ: «يُسْتَحَبُّ الصَّلاةُ فِي مَسْجِدِ الْغَدِيرِ لاَِنَّ النَّبِيَّ(صلى الله عليه وآله)أَقَامَ فِيهِ». 7 قرن بعد، سمهودى در وفاء الوفا(2) محل غدير خم را مسجدى به نام غديرخم دانسته، مى گويد: «وَ أخبرني مُخبر أنّه رأى هذا المسجد على نحو هذه المسافة من الجحفة، و قد هدم السيل بعضه». به شك ديگرى افتادم كه شايد كسانى كه خطبه پيامبر را در غديرخم روايت كرده اند، مكان ديگرى غير از جحفه را نشان داده اند. به بررسى پرداختم، در مجموعه چنين اسنادى، همه نظرها به غديرى است كه در جحفه وجود داشته و از زمان هاى دور به آن «مَهْيَعَه» مى گفتند. تأكيد مى كنم: جحفه يا مهيعه اى كه در منابع متعدّد به آبگيرهاى آن در مسير ارتباطى ميان مكه و مصر و عراق و شام اشاره شده، در مسير بازگشت پيامبر از مكه به سوى مدينه قرار داشته است. براى اين منظور به ذكر چند مدرك تاريخى مورد اعتماد بسنده مى كنيم: در حديث جابربن عبدالله از واقعه اى كه ابن عقده آن را در «حديث الولايه» آورده مى خوانيم: «كُنّا مَعَ النَّبِىّ في حَجّةِ الْوداع فَلَمّا رَجَعَ اِلىَ الُْجْحَفة نَزَلَ ثُمَّ خَطب النّاس...» و به سند حذيقة بن اُسيد در «الفصول المهمه» ابن الطباغ المالكى مى خوانيم: «لَمّا صَدَرَ رَسُولُ اللهِ مِنْ حَجَّةِ الْوَداعِ وَ لَمْ يَحُجَّ غَيرها أَقْبَل حَتّى اِذا كان بالجُحفةِ...» و در گفته زيدبن ارقم كه ابن طلحه شافعى آن را در كتاب «مطالب السئول» (ص 16) ثبت كرده، عبارت: «نَزَلَ رَسُولُ الله الجُحفة ثُمَّ أقْبل عَلَى النّاسِ...» را مى خوانيم و... جز تصريح راويان از صحابه پيامبر، به: اذا كان بالجحفة و ذلك يوم غدير خم من الجحفة و له بها مسجد معروف»... «لمّا خرج النّبيّ الى حَجّة الوَداعَ نَزل بالجحفة»...اشاره به مكانى ديگر نيافتم و هيچ مدركى در اسناد تاريخى سفر الهى حجة الوداع نديدم كه به جز جحفه به خرار و يا وادى مر و يا... تصريح كرده باشد. پس به خود گفتم: چرا بايد مانند عاتق بلادى به دنبال سخن فردى ناشناخته، حدود 18 ميل از جحفه دور شويم؟!وآن هم به جاى بررسى محدوده آثار مخروبه، بناى مسجدى مشهور در تاريخ، دنبال چاه و چشمه غدير در مكان ناشناخته اى به نام «الغُرُبة» بگرديم؟! عاتق كه براى من دانشمندى دوست داشتنى است، از چنين احتمالى نامطمئن بوده كه در كتاب «معجم معالم الحجاز»اصلاً به جايگاه اين غدير در الغربه اشاره اى نكرده و به همان اقوال قدما بسنده كرده كه زمخشرى گفته است: «بالجحفة، و قيل: هو على ثلاثة اميال من الجحفة... و قال عرام و دون الجحفة على ميل» و «قال الحازمي خمّ واد... عند الجحفة بغدير» (صفحه هاى 156 ـ 158) در حالى كه عاتق كتاب «على طريق الهجره» خود را در سال 1393 هجرى برابر 1973 م . بوده، چرا از چنين كشف و نتيجه اى ذيل واژه خمّ در كتاب «معجم معالم الحجاز» يادى نكرده است؟ با آن كه چاپ اول آن را پنج سال بعد، از كتاب «على طريق الهجره»درسال 1979م. برابر 1399 هجرى ارائه داده است؟! فكر مى كنم كه در زمان هجرت پيامبر اسلام، جحفه جز به عنوان محلّ تلاقى كاروان ها شهركى نبوده و الاّ در مسير هجرت، از موقعيت آن نام برده مى شد و بعدها در قرن دو كه به صورت شهركى درآمد; چرا آبادى هاى آن را در محدوده محل مسجد غدير خم ندانيم كه هم در قرن هاى دوم تا پنجم مورد توجه حكومت هاى علوى در مدينه و مغرب بوده و هم خلفاى فاطمى مصر. قبول اين نظر مستلزم آن است كه بتوانيم يك دليل تاريخى موثقى، مبنى بر دور بودنِ محلّ مسجد غدير خم، در 3 ميلى مسجد ميقات، ارائه دهيم كه بعدها به مركز جحفه، در محل بقاياى تاريخى دژ مسكونى ياد شده تبديل شده است و عمران و آبادانى آن منطقه هم به انگيزه حفظ خاطره غدير در مسير بازگشت از حجّة الوداع و هم به دليل اهميت به اهتمام سفر حج مصريان و مغربيان، مورد توجه خاص ادارسه مراكش در فاصله 172 تا 310 هجرى و خلفاى فاطمى قرار گرفته است. نبايد فراموش كرد كه منطقه حرمين مكه و مدينه جزء لاينفك حكومت مصر بود و پس از سقوط فاطمى هاست كه ضميمه متصرفات صلاح الدين گرديد و نبايد فراموش كرد كه بناى تاريخى به جاى مانده در جحفه، به لحاظ هنر معمارى متعلّق به قرن 3 ـ 4 هجرى است و در اين دوران گرچه خلفاى عباسى بر اريكه حكومت جاى داشتند ولى نمى توان اسنادى ارائه داد كه بناى آن را مربوط به همت خلفاى عباسى دانست. همه اين نظريه ها بر مى گردد به ارائه شواهد تاريخى جغرافيايى كه اثبات كند محل مسجد ميقات از مركز جحفه به دور بوده است. ماه ها در خلال پژوهش هاى خود، اين موضوع را مد نظر داشتم، به هر كتابى كه در تاريخ، جغرافيا، حديث و... مراجعه مى كردم، با حوصله با مفاد آن تعمق و دقت مى كردم، شايد پاسخ ابهام خود را بيابم، ليكن نيافتم تا اين كه در ديار غربت، بر حسب اتفاق به سندى برخوردم كه فكر مى كنم مى تواند دليل تاريخى موثّقى محسوب شود: اين سند را محمدبن عمر واقدى (متوفاى 207 هجرى) در كتاب «المغازى» (ج3، ص839 ) ترجمه فارسى از افلح بن حُمَيد، از پدرش، از ابن عمر نقل كرده كه: «پيامبر در مسجدى كه پايين گردنه اراك در راه جحفه است نماز گزارد و روز جمعه در جحفه فرود آمد و هنگام عصر حركت كرد و در مسجدى كه بيرون جحفه است و از آن محرم مى شوند نماز گزارد.» پس مسجد ميقات، بنايى بيرون جحفه بوده است. متن عربى; «فَحَدَّثني أفلح بن حُمَيد، عن أبيه، قال: «... وَ نَزَل يَوم الجُحفة، ثمّ راح منها فصلّى في المسجد الَّذي يحرم منه مشرفاً خارجاً من الجحفة...». دليل تاريخى تأكيد اين سند بر جمله «خارجاً من الجحفة» مى باشد. مفهوم جغرافيايى «خارجاً من الجحفة»; يعنى خارج از محدوده مسكونى جحفه است كه بعدها داراى حصارى شد و بقاياى آخرين بناى آن تاكنون باقى است.ازاين روى،چاه غدير به دوراز مكان ميقات و در كنار بناهاى مركز جحفه قرون دوم و سوم جاى داشته است. اكنون اجازه دهيد اين موضوع را بيشتر مورد پژوهش قرار دهيم و به جاى برهم نهادن اسناد و اقوال تاريخى، بر مفهوم جغرافياى واژه ها در مستندات تاريخى، عميق شويم و آن را با موقعيت جغرافياى فعلى منطقه جحفه تطبيق دهيم: الحربى مى نويسد: «و بين مسجد و العين، الغيضة، و هى غدير خم» سمهودى نيز همين عبارت را به نقل از اسدى در صفحه 1204 «وفاء الوفا» ثبت كرده است. ولى از اسدى نپرسيده كه مفهوم عين در اين عبارت چيست؟ وقتى بررسى كردم ديدم حربى درباره آن گفته است: «عين في بطن الوادي عليها حصن و بابان و المنازل في السوق داخل الحصن»، (ص457). پس اگر ميان مسجد ميقات وچشمه (= عين) الغيضه قراردارد و بنا به دلايل و مستندات ارائه شده، در فاصله 4 ـ 5 كيلومترى مسجد ميقات، ترديدى نيست كه محل الغيضه كه به تصريح امام حربى در قرن 3 هجرى: «و هي غدير خم» در همين مجموعه بقاياى بناهايى است كه در كنار جحفه است. پس اين كه البكرى در «معجم ما استعجم» (ص492) مى نويسد: «موضع غدير خمّ يقال له الخرار» اشاره به يك فاصله دورى از اين بناها نيست; زيرا البكرى در همان منبع ولى در صفحه 368 نوشته است كه: «و هي الغيضة التي تسمّى خمّ». و اين گفته صاحب المشارق كه:«انّ خمّا اسم غيضة هناك و بها غدير» مورد استناد عاتق بلادى در صفحه156 «معجم معالم الحجاز» قرار گرفته ولى از اهميت و استناد به سنديت آن در تعيين محل غدير غافل مانده است. لذا مى توان گفت محلى كه به نام الخرار در منطقه جحفه آمده، همان محل غدير است و الاّ سمهودى در «وفاء الوفا» (ص 1200) تصريح نمى كرد: «الخرار: انّه بالجحفة» در اينجا يك ابهام اساسى وجود دارد و آن اشاره الحربى به دو مسجد در جحفه است; بى آن كه نامى از مسجد غدير خم برده باشد: ذيل الجحفه نوشته است: «و في اوّلها مسجد للنبي و يقال له عزور و في آخرها عند العلمين مسجد للنبىّ، يقال له مسجد الائمة» (ص 457). أوّلاً: اين نشانى مربوط به قرن سوّم هجرى است و به درك حقير دليل آن نمى شود كه در قرن 4 و 5 هجرى همين نام ها باقى مانده باشد. ثانيا: جحفه تا قرن 5 آباد مانده و در قرن ششم هجرى به ويرانه اى تبديل شده است و آن چه جغرافى دانان قرن ششم به بعد گفته اند، اوصاف جحفه قرن 1 تا 3 مى باشد و نه اوصاف جحفه عصر فاطمى ها و سلطه آن ها بر حجاز در قرن 4 تا اواخر قرن 5 هجرى قمرى است. براى اطمينان بيشتر تلاش كردم تا دقيقاً منابع تاريخى جغرافيايى را مورد بازنگرى قرار دهم و آن ها را با پژوهش هاى نوين مراكز تحقيقاتى و دانشگاهى عربستان سعودى مقايسه كنم: نام عَزوَر با نام حرّه عزور (امروزه با نام العزورية) كه دقيقاً در شمال بناى تاريخى جحفه قرار درد، مطابق است. دقيقاً منطقه آبادى كه پس از ويرانى آثار حصارها در برابر ديدگانم قرار داشت. بنابراين، بناى اين مسجد كه در زمان الحربى به عزور شهرت داشته ديگر وجود ندارد، ولى مسجدى به نام «الائمه» بوده كه از نظر جغرافى دانان دانشگاه ملك عبدالعزيز جده، همان مسجد جنوبى است و در رساله «امارة رابغ» به صراحت نوشته اند: «مسجد الائمة هو في موضع ميقات» ص17. با توجه به اين كه به تصريح همه محقّقان قديم، دو مسجد در جحفه به نام پيامبر ساخته شده بود، يكى ميقات براى احرام و ديگرى غدير، به ياد خطبه غدير، ترديدى نيست كه مسجد عزور كه الحربى آن را «مسجد للنبى» دانسته، نمى تواند غير از مسجد غدير خم باشد. بناى اين مسجد را سمهودى در فاصله نيمه آْر قرن نهم هجرى، خود نديده است ولى گفته است كه: فردى به او اطلاع داده كه «أنّه رأى هذا المسجد على نحو هذه المسافة من الجحفة، قد هدم السيل بعضه»، «وفاء الوفا» (ص1018). اين نظر با دليل تاريخى ديگرى روشن تر مى شود. توجه كنيد: سمهودى ذيل فصل سوّم «فيما ينسب اليه(صلى الله عليه وآله) من المساجد التي بين مكّة و المدينة» (ص 1001) از همه مساجد ميان اين راه چهارصد كيلومترى نام برده، ولى چون به منطقه جحفه رسيده، فقط نامى ازمسجدالجحفه برده و موقعيت آن را بسيار اجمال وصف و سپس دنباله آن مسجد غدير خم را نام برده است و بعد از آن مسجد قديد كه همين خيمه امّ معبد است. پس مسجد الائمه و عزور كجاست، اگر «الائمه» را ميقات ندانيم و عزور را غدير خم نخوانيم؟... مسلّماً نام عزور در زمان الحربى همان مسجد غدير خم در منابع تاريخى جغرافيايى قرن هاى سه تا اوايل ششم است كه از همان قرن ويران شده و سمهودى از ويرانى آن خبرى يافته و تا به امروز در كنار ويرانه هاى جحفه نام و نشانى ندارد. اهم مداركى كه در اين خصوص يافته ام نظر نصر است كه گفته است: «عَزوَر ثنية الجحفة عليها الطريق بين مكة و المدينة». به عنوان يك محقّق در بيابان هاى حجاز، از خود پرسيدم: چرا جحفه آباد ويران شد و امروزه جز يك صحراى خشك، نشانى از آن آبادانى ها نيست؟! جحفه اى كه در اقوال بزرگان تحقيق، اشارات صريحى به آبادانى آن شده است. از آن جمله: اين رسته صاحب اثر جغرافيايى «الاعلاق النفيسه» در قرن سوم هجرى كه نوشته بود: «و آن قريه بزرگى است كه در آن بازارى است و آب مشروبش از چاه است». و مقدسى جغرافى دانى دگر در «احسن التقاسيم» (ص 11) آن را «شهريست آباد» وصف كرده است و استخرى كه در نيمه اول قرن 4 هجرى از آن به عنوان: «منزل عامر» ياد كرده و ابن خلدون در «تاريخ العبر» (ج3، ص52) نوشت: «عامرة في عهد المأمون» و حميرى در «الروض المعطار» به عنوان: «قرية جامعة، لها منبر» ياد كرده است. و البكرى در قرن 5 با همين مضمون و... ولى چطور شد كه جحفه به سرنوشتى دچار شدكه ياقوت حموى (متوفاى 616 ق .) در كتاب «معجم البلدان» از آن همه اهميت در يك عبارت كوتاه نوشت: «و هي الآن خراب» (ج 2، ص111)، اين ويرانى با ويرانى مسجد غدير خم همدوره بوده و محققان جغرافيا در دانشگاه ملك عبدالعزيز جده قبول دارند كه: «و لقد دثر المسجد الشمالي مع اندثار الجحفة» (ص 17). و در صفحه 33 قبول دارند كه از عوامل اين ويرانى، هجرت قبايلى از بنو سليم بوده; «اضطراب ظروف المنطقة في العصر العباسى الثاني ... الى بلاد المغرب العربي». در نتيجه اگر اين ويرانى را بدان جهت بدانيم كه عباسيان تمركز مردمى را حول مكان غديرخم پراكنده كردند؟ درك صحيحى از منابع تاريخى ارائه نداده ايم؟ آيا طرح كردن عوامل جغرافيايى مانند تغيير مسير وادى مر عُنيب مى تواند آن اهميتى را داشته باشد كه تغيير مسير قوافل حج از جحفه به رابغ داشت؟ هجرت قبايل در منازعات مذهبى فاطمى ها و عباسيان؟! مراجعه شود به كتاب «بنو سليم»، تأليف: عبدالقدوسى الأنصارى، چاپ عربستان و كتاب «صبح الأعشى» اثر: القلقشندى در نيمه قرن پنجم هجرى، كه نوشته است در زمان او: «و من الجحفة و حولها الى ثنية المعروفة بعقبة السويس لسليم» (ج4، ص385). وقتى تحقيق كردم كه مصريان و مغربيان كشتى نشين چگون مى توانستند در سفر حج محرم شوند، بى آن كه در ميقات جحفه توقف كنند؟ توقّفى كه به هرحال مى توانست موجب رونق و بازسازى خرابى ها شود، پى بردم كه آنان هنگام رسيدن كشتى به رابغ، در ساحل شرقى بحر احمر توقّفى براى اين منظور به جاى مى آوردند، بى آن كه عازم جحفه شوند معيار را بر حد حرم مى نهادند. حتى در بسيارى از موارد بى آن كه در ساحل رابغ پياده شوند، چون كشتى مقابل رابغ مى رسيده مسافران رسم احرام را به جاى مى آوردند. ابراهيم رفعت پاشا در «مرآة الحرمين» (ج1، ص15)، ضمن شرح سفر حج مصريان در سال 1318 هجرى برابر با مارس 1901 م . به آن اشاره كوتاهى كرده است. پس به عنوان يك محقق از خودم پرسيدم: چرا بايد قرن ها اين ميقات ويرانه بماند تا رخداد توقف پيامبر در مكانى به نام غدير خم، مزاحم جمعى و وسيله جمعى ديگر نشود؟! سقوط فاطمى ها در سال 567 هجرى به دست صلاح الدين ايّوبى و روى كار آمدن ايّوبيان مصر 564 ـ 648 هجرى برابر با 1169 ـ 1250 م . است كه متأسفانه باعث شد تا رونق دادن به بندر جده، جحفه رو به ويرانى نهد و خوشحال باشند از اين كه به جاى فهم درست تاريخ، توانسته اند تاريخ را حذف كنند! اكنون كه بناى مسجد ميقات نوسازى شده و امكانات رفاهى براى مردمى كه مى خواهند از اين ميقات، ترك خود كنند تا خود را در برابر او نهند، فرصتى است كه با احياى بناى مسجد غدير در سمت شمال شرقى بقاياى بناى تاريخى، تاريخ مهمترين مكان در مسير بازگشت پيامبر از حجّة الوداع را زنده نگهدارند. به همان اعتبار تاريخى و شرعى كه به همت نوسازان مسجد ميقات، بناى مسجد بدر را در بدر و بناى مسجدالعقبه را در منا و مسجد عمر و مسجد على(عليه السلام) را در مدينه بازسازى و مرمّت كردند. شايد جحفه بار ديگر موقعيت تاريخى ـ فرهنگى خود را در كنار اين دو مسجد تاريخى اسلام باز يابد. كلن،آلمان،دسامبر1999 ـ بهمن 1378