آمريكا كشورى است سابقه تاريخى بسيار محدود و در مقايسه با اروپاى ناهمگون از نظر نژادى و فكرى و فرهنگى و زبانى، هماهنگ و همگون و يك دست. هر چند آمريكا نيز از مهاجران كشورهاى مختلف تشكيل يافته است اما اين مردم فرا آمده از چهار سوى جهان در آمريكا با كسب هويتى جديد و با كنار نهادن عوامل متمايز كننده در يك هماهنگى و انسجام به سمت اهداف خود به پيش مى روند. در اروپا هر چند افكار نيچه به ظهور پيوست اما عمل به اين افكار واقعاً در آمريكا تحقيق يافت. آمريكائها مردمى هستند كه به هيچ چيز جز دنيا فكر نمى كنند و در اين راستا حقيقتاً خود را از قيود رها ساخته اند. هيچگونه معنى براى رسيدن به اهداف يك فرد وجود ندارد. در آمريكا واقعاً مردم از قيد و بندهاى مذهبى و اخلاقى خود را آزاد مى بينند و هيچگونه زمينه و پس زمينه مذهبى به مانند آنچه در اروپا هست وجود ندارد. لذا درگيريهاى مذهبى به چشم نمى خورد. از نظر فرهنگى آمريكا پيشرو و يكه تاز ميدان است و مظاهر تمدن آمريكايى تمام اروپا را در بر گرفته است چه از نظر فيلم و چه از نظر لباس و چه از نظر خوراك و هر آنچه كه بعنوان فرهنگ از آن نامبرده ميشود و البته يكى از مهمترين عوامل آن امكانات مالى سرشار آمريكا است كه صد البته با استفاده از افكار به نخبه هاى سراسر جهان و درآمد كشورهاى محروم تامين شده است.
*اختلاف سياسى ميان اروپا و آمريكا
مى دانيم كه اروپا و آمريكا هر دو به دنبال جهانى هستند كه بتوانند نيازهاى خود را به بهترين وجهى تامين نمايند. در مواردى منافع اين دو در تضاد با يكديگر واقع ميشود از جمله اينها، تمايل آمريكا براى قدرت برتر جهان و تك قطبى كردن جهان به رياست آمريكا ميباشد. لذا اروپا با تشكيل اتحاديه اروپا ايجاد پول واحد سعى در مقابله با اين انحصارطلبى آمريكا دارد. آمريكا خواهان تسلط بلامنازع خود بر خاور ميانه و از جمله منطقه بالكان و قاره آفريقا است و لذا از طريق حمايت كامل خود از اسرايل اين هدف را دنبال ميكند اما اروپا مايل است كه در اين بهره برى دارى از خاورميانه و آفريقا سهمى داشته باشد.از ديگر موارد اختلاف اينها نحوه برخورد با عراِ است; اروپا مايل نيست آمريكا بلامنازع باشد. در ناتو آمريكا خواهان رهبرى است و اروپا از جمله فرانسه نيز براى خود سهمى كمتر از آمريكا را نمى پسندد. اختلاف بر سر رهبرى ناتو در يكى دو سال گذشته بين دو كشور به طرز آشكار مشاهده ميشد. در هر حال اروپا سياست جهان يك قطبى به رهبرى آمريكا را در تضاد با منافع خود مى بيند و با آن مخالف است.
*دين و اخلاِ در جوامع غربى
با توجه به آنچه در مباحث قبلى اشاره شد به طرز خيلى خلاصه ميتوان به اين مسئله اشاره كرد كه اصولا دين و اخلاِ در غرب بطور كلى به حاشيه مسائل شخصى رانده شده است. سياست حاكم بر غرب، سكولاريزم در حد كامل آن يعنى پست مدرنيزم است. پست مدرنيزم مرحله اى است كه حاكميت اخلاِ بر جوامع و رفتار انسانى پذيرفته نيست. و اخلاِ را نيز بر محدوده فردى مى راند و حاكميتى براى آن متصور نيست. بر آوردن نيازهاى اين جهان و توسعه مادى و دفاع كامل و تسلط بر جهان از اهدافى است كه در اين جوامع دنبال ميشود. هيچگونه جايى براى خدا در هيچ نقطه از زندگى انسانى بصورت جمعى وجود ندارد اما افراد خود ممكن است هنوز تحت تاثير نداى درونى خود و معنويت قرار بگيرند و به دنبال اين نياز دست به تشكيل گروهها و حلقه هاى عرفان گونه بزنند هر چند كه در اين مسير به گمراهى و ضلالت تازه اى مبتلا شوند. عرفان منهاى خدا واژه جديدى در فرهنگ غرب نيست و اين حكايت از روح تشنه انسانها در جامعه عارى از دين غربى مى كند.
*تحول مفهوم سكولاريزم در غرب
تاريخچه
در حدود 300 تا 400 سال قبل تغييرات و دگرگونيهاى بنيادى در ساختار و طرز تلقى و نگرش غربيها به جهان حاصل شد و اثرات اين تغيير و تحول در تلقى و تفكر به تمام روساختها و حوزه هاى فكرى و رفتارى غربيها پديدار شد. بعد از رنسانس كه بازگشت و پشت كردن به ميراث فرهنگى و دينى مبتنى بر كتاب مقدس پايه ريزى ميشود فلاسفه ظهور مى كنند كه حوزه ديد و تفكر انسان را كه قبلا معطوف به دو عالم علوى و سلفى بوده به سمت يك عالم و در مركز آن خود انسان بعنوان محور محدود مى كنند;در دوره رونسانس حوزه عالم علوى كم و محدود ميشود. درانتهاى رنسانس دكارت مى گويد قبل از اثبات هر عالمى و هر حوزه مورد بحث و نگرش بايد من انسان ثابت بشوم. قبلا حقايقى فراى، انسان داراى اصالت بود و خدا و يا امر قدسى خارج از انسان مورد توجه بود. قبل از افلاطون و تا زمان بعد از مسيحيت اوليه همان امر قدسى مورد توجه قرار مى گرفت و با اثبات آن ما سواى آن و انسان اثبات ميشد. اما با آمدن دكارت اين هرم بر عكس ميشود و اين با ابتدا بايد «من» بعنوان محور اساس جهان اثبات بشوم و در پرتو آن ديگر چيزهاى مرتبط با انسان اثبات مى شوند. «من فكر مى كنم پس هستم» در واقع انسان را محور هستى قرار ميدهد اما در اين نظام دكارتى براى ارتباط منطقى بين اجزاى نظام ارتباط ذهن و عين وجود خدا لازم ميشود لذا خدا در مرحله دوم و بعنوان ابزارى در خدمت اثبات «من» قرار مى گيرد.اين رويگردانى از عالم بعنوان امر قدسى و توجه به انسان بعنوان محور هستى نقطه آغازين تفكر ميگردد كه تحت عنوان سكولاريزم عرضه ميگردد.
- بسترهاى اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى
در بحث تاريخچه سكولاريزم اشاره شد كه با رويگردانى از عالم علوى بعنوان اصل اصيل و رويكرد به انسان بعنوان محور هستى، پايه هاى تفكر سكولاريزم بنا نهاده شد. اما اين تغيير و تحول امكانپذير نمى شد ماداميكه زمينه هاى اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى لازم براى آن فراهم نگشته بود.تا قبل از فروپاشى اقتدار دينى مسيحيت در اروپا، و اقتدار سياسى نظامهاى دولت - شهرى يا فئوداليزم، نگرشهاى متافيزيكى بر افكار متفكران حاكم بود و حملات بر عليه كليسا زمينه بروز و مجال خود نمايى نمى يافتند. اواخر قرن 15، اوج حاكميت كليسا و همزمان با آن اوج تفتيش عقايد و شكنجه و آزار متفكران بخصوص در اسپانيا بود. تا آن زمان و تا قبل از شكل گيرى دشمن بين اعراب و اسرائيل و يا به تعبيرى مسلمان و يهوديان (صهونيست) يهوديان و اصحاب كليسا از بزرگترين دشمنان يكديگر به شمار مى رفتند لذا يهوديان فقط در مناطق مسلمان نشين ساكن ميشوند.سراسر كتابهاى تفسيرى يهود مانند تلمود آكنده از فحش و ناسزا به مسيحيان و مقدسات آنان بود.دو عامل مهمى كه باعث فروپاشى مسيحيت و حاكم شدن افكار يهوديان بر اروپا شد عبارتند از اول انقلاب فرانسه كه باعث فروپاشى مسيحيت وحاكم شدن افكار يهوديان بر اروپا شد عبارتنداز اول انقلاب فرانسه كه باعث سقوط دولت شهرها يا فئوداليزم (كه نيروى سياسى حافظ مسيحيت به شمار مى رفت)شدودوم ظهور لوتر كه باافكار از كليساى كاتوليك از قدرت وحاكميت دينى افتاد.مسيحيت قرون وسطى به هيچ وجه قابل دفاع نيست،اما تا زمان اقتدار مسيحيت راه بر جريان آزاد پول،دين افتاد دين طلبى بعنوان يك ايدئولوژى مرام وجايگزين كردن انسان به جاى خدا در هستى،بسته بود وهر كس نمى تواند هر چه مى خواست انجام دهد.اما با شكست كليسا راه براى تفكر باز ميشود. يهوديان با جريان آزاد پول و بناى بانكدارى زمينه اقتصادى رافراهم مى آورد واصحاب روشنگرى مانند ديرور،روسو،ولتر كه عمدتاً فرانسوى زبان هستند راه را براى اصالت انسان با كليف دارة المعارفهاى بشرى فراهم مى كنند تا جائيكه خود انسان داراى اصالت فى حد ذات انگاشته ميشود و تربيت او هم بر اساس طبيعت و نه الگويى خاص تعيين ميشود. مبانى و پايه هاى دينى اخلاِ به تدريج از ميان برداشته ميشود و اخلاِ طبيعى - وجدان جايگزين اخلاِ دينى ميشود با آمدن نيچه زمينه براى ورود به مرحله جديد تفكر غرب فراهم ميشود كه در جاى خود به آن پرداخته شد.
- تحولات فكرى در غرب: (مدرنيته، پست مدرنيسم)
- مدرنيته
سرآغاز تحولات فرهنگى در اروپا به فروپاشى اقتدار كليسا و شروع رونسانس بر ميگردد در زمان حكمفرمايى دينى كليسا جهان پيرامون انسان شامل 2 بخش قدسى و طبيعى بود كه اولين دارى اصالت محسوب ميشد و دومين در سايه اولى اثبات ميشد. همزمان با كاهش قدرت كليسا، متفكران مخالف كليسا به اشاعه افكار خود پرداختند كه در اين ميان به دركارت به عنوان پايه گذار فلسفه انسان گرايى در مقابل خداگرايى بايد اشاره كرد. به تدريج از وسعت حوزه غير مادى و قدسى كاسته ميشد و قوانين حاكم بر جهان ماده و يا مفاهيم رياضى و اخلاِ بعنوان تنها حوزه هاى تقريباً مجرد و غير مادى باقى ماندند. در اين دوره كتابهايى كه در قالب رومان اصول اخلاقى مورد توصيه كليسا را به مصخره مى گرفت و به وفور در ديد و نظر مردم قرار گرفتند و انسان بعنوان محور و مركز اصالتها قرار گرفت و تعليمات كليسا به طرز شديدى مورد بازى و تمسخر قرار گرفت. و تمام ارزشهاى كليسايى از هر گونه حقانيت و اصالت تهى گرديد. در نتيجه اين امر اخلاِ نيز مبانى خود را از دست داد و بحث بر سر اينكه خاستگاه اصلى اخلاِ كجاست بالاگرفت و عده اى اخلاِ طبيعى يعنى وجدان را تنها پايه مورد اتكاى اخلاِ دانستند. همزمان با تكميل فروپاشى كليساى كاتوليك و آمدن لوتر و سقوط فئودالزيسم كه از نظر سياسى و نظامى حامى كليسا بود راه براى ظهور افكار نيچه باز و هموار شد.
-پست مدرنيزم
با از دست رفتن پايگاه غير مادى اخلاِ كه نتيجه وفرايند رويكرد به انسان وتفكر انسانى بود تقريباً هيچگونه امر قدسى وغير زمينى كه اصالتى در مقابل انسان داشته باشد باقى نمى ماند، لذا در پايان قرن 19 ودر سالهاى پيرامون 1900 نيچه عملا و رسماً مرگ هر چيزى و راى انسان و اراده انسان را اعلام كرد نيچه ميگويد چيزى جز اراده من وجود ندارد: من «ابر مرد» هستى هستم و به اين ترتيب دوره پست مدرنيزم شروع ميشود، در دوره مدرنيزم اسنان و غرايز تحت سيطره عقل قرار مى گرفت و هدايت ميشد، در پست مدرنيزم حتى انسان سيطره و بكن نكنهاى عقل نيز خلاصى مى يابد و فرمانروايى اخلاِ دوره مدرنيزت را نيز نمى پذيرد، در اينجا فرمانروايى با اراده معطوف به عقل است و عملا انسان و غرايز او در بسترى طبيعى با تكيه بر قدرت فرمانرواى هستى مى گردند
- جامعه اروپا (ساختار-چشم انداز، گرايشات درونى، نمودهاى بيرونى)
ساختار فعلى جامعه اروپا كه پس از تحولات روى داده در غرب ما اكنون شاهد آن هستيم بر پايه و بستر تحولات و بر ويرانه هاى بازمانده از فروپاشى دين و متا فيزيك بنا شده است سيستم فساد كليسا، آزادى ميدان عمل براى ايدئولوژى پول محورى يهود و از دست رفتن خاستگاه معين براى اخلاِ جمعى نتيجتاً منجر به منيت وانانيت شده است، بعبارت ديگر امروزه غرب بعنوان هويت جمعى و نه فردى مظهر منيت است، يعنى آنچه را كه من جمعى، من آزاد و رها ميخواهم بايد باشد. البته غرب امروزه يكپارچه و هماهنگ به اين سمت حركت نمى كند. با فروپاشى كليسا يهود يكه تاز ميدان اروپا گرديد و غرب را در راستاى اميال دنيوى خود به پيش برد. حتى در شكل گيرى انقلاباتى نظير اكتبر روسيه و پرورش كمنيزم، فراماسونرى و صهيونيزم مانعى در سر راه خود نمى ديد، با اين حال امروزه در ساختار فرهنگى، اجتماعى اروپا اخلاِ به امرى شخصى مبدل گشته است، مسيحيت بعنوان ويژگى شخصى در جامعه باقى ماند و هنوز در حافظه جمعى بعضى اقوام وجود دارد. اختلافات ناشى از اين حافظه به جا مانده از مسيحيت در گوشه و كنار اروپا مانند ايرلند، اتريش و آلمان و يوگسلاوى به چشم ميخورد. لذا گرايات درونى و هويت جمعى اروپا هنوز دين را فراموش نكرده است هر چند اين هيچگونه تاثيرى در رفتارهاى اجتماعى بروز نمى دهد.نمودهاى بيرونى جامعه اروپا نمودهاى جامعه است كه رفاه و منابع مادى ركن اصل اهداف آنرا تشكيل ميدهد و در تحقق اين هدف از هيچ چيز روى گردان نيست لذا مى بينيم فسادى كه در اروپا شايع است و در رابطه با حذف توريست شكل گرفته روز به روز گسترده ميشود وحتى از منابع مهم درآمد اين كشورها را تشكيل ميدهد.
*اسلام در غرب
- تاريخچه حضور اسلام در غرب
تاريخ حضور اسلام در اروپا يكسان نيست. ورود مسلمانان به آمريكا بنا به شواهد مدارك تاريخى به قبل از ورود كريستف كلمب بر ميگردد در نقشه آمريكا شهرهايى به اسم مكه و مدينه ديده ميشود. كريستف كلمب همراهان دريا نورد خود را مسلمان تبار ميداند. تعدادى از سياهپوستان كه به اثر برده دارى و يا عوامل ديگر به آمريكا برده شده اند از مناطق مسلمان نشين آفريقا و يا مناطق داراى مسلمان بوده است. اما بطور عمده در اوايل قرن نوزدهم عده اى ازعثمانيها و مردمى از سوريه بزرگ به آمريكا رفته اند. بعد از جنگ جهانى دوم از مناطق مختلف مانند فلسطين و پاكستان و افرادى ماند ماديانيها و احمدى ها به آمريكا مهاجرت صورت گرفته است. يمنى ها و لبنيها و عده اى از ايرانيان نيز در جريان انقلاب و غير آن به آمريكا رفته اند.ارتباط مسلمانان و اروپائيان از دو طريق بوده است اول از طريق تنگه جبل الطارِ كه مسلمانان وارد اسپانيا شده اند و در آنجا تمدن مهمى نيز به وجود آورده اند و دوم از طريق تركان عثمانى بوده است كه تاوين پيش رفته اند (از شرِ اروپا) ونفوذ خود را در لهستان، يوگسلاوى چك و اسلواكى و خود اتريش بجاى نهاده اند اما حضور جدى مسلمانها در اروپا به بعد از جنگ جهانى اول و دوم يعنى فروپاشى عثمانى برميگردد. تركها عمدتاً در آلمان و آفريقاييان مسلمان در فرانسه بيشتر مستقر شده اند. در انگليس مسلمانان هندى و پاكستانى تبار هستند.
- رويكرد غربيها به اسلام
در داخل اروپا ودر خارج اروپا يعنى جهان اسلام دو نوع تلقى در اروپا نسبت به اسلام وجود دارد. تلقى اول اينكه گفته ميشود مسلمانان افرادى بنيادگرا هستند و اصلاح پذير نمى باشند زيرا دين با سكولاريزم قابل جمع شدن نيست زيرا خاستگاههاى متفاوتى دارند. بر طبق اين تلقى مسلمانان هيچگاه اروپايى نخواهند شد و هميشه مشكل آفرين خواهند بود.تلقى دوم اين است كه اروپائيان بتوانند قرائنى از اسلام را عرضه كنند كه با شرايط اروپا و سكولاريزم هماهنگى داشته باشد يعنى چيزى بنام اسلام اروپايى وبومى اروپا كه با شرايط آنها سازگار باشد مطابق اين الگو اروپاييان ميتوانند منافعى در داخل اروپا و خارج از آن يعنى در جهان اسلام بدست آورند. اين منافع عبارتند از: الف-برداشته شدن تنشها و درگيريها از ميان جوامع اروپايى زيرا اسلام اروپايى شده منافاتى با غرب نخواهد داشت وهمانند مسيحيت خواهد شدكه مشكلى براى سكولاريزم غرب ندار. ب-اين اروپائيان مسلمان با مسلمان يا مسلمانان اروپائى شده الگوهاى خوبى براى ارائه بر جهان اسلام خواهند بود. به تدريج افكار و عقايد مسلمانان جهان اسلام را تعديل خواهن د كرد و آنها را در مسير دلخواه اروپا و غرب سوِ خواهند داد. اكنون فرانسويان در فرانسه با ساختن مثلا مساجد و توبلى بلر در انگلستان به دنبال اين هدف هستند. البته تا كنون مسلمانان اين كشورها در اين امر قرار نگرفته اند و آنرا نپذيرفته اند.
*غرب،ايران و جهان اسلام
تحولات اخير در روابط آمريكا و اروپا با ايران
بعدگذشت بيش از 20 سال از انقلاب اسلامى ايران و پايدارى ايران بر اصول اصلى خود و ايجاد ثبات و آرامش در داخل كشور و كم كردن تنشها با همسايگان بخصوص جنوبى خود و آرامش كلى اوضاع در رابطه با همسايه هاى متعدد، نقش ايران به عنوان قدرت مهم خليج فارس و نقش تعيين كننده آن در منطقه با توجه به ذخاير عظيم گاز و نفت ايران و موقعيت استراتژيك آن كشورهاى اروپايى و همچنين آمريكا منافع خود رادر نزديك شدن به ايران مى بينند.اكثر كشورهاى اروپايى خواهان رابطه گرم با ايران هستند و تمايل دارند باخارج شدن آمريكا از ايران و تيرگى روابط دو كشور جاى خالى آمريكا را در معاملات و تجارات عمدتاً بگيرند. دعوت از رياست جمهورى براى سفر به شورهاى اروپايى در راستاى همين سياست است. البته اين نكته را از نظر نبايد دور بداريم كه غرب ماهيتاً آمادگى پذيرش اسلام واقعى را ندارند و بطور كلى هدف جلوگيرى از قدرت گرفتن اسلام و كشورهاى اسلامى را هميشه در راس برنامه هاى خود دارد و در نزديك شدن به ايران نيز بدون عوض كردن ماهيت خود الفاظ متفاوتى بكار مى برد ولى اصل مورد نظر آنها بهره بردارى از موقعيت كشورها و كشور ما است لذا در برخورد با آنها هوشيارى كاملى لازم است. در رابطه آمريكا با ايران، كشور آمريكا از ماهيت خصمانه خود نسبت به ايران دست برنداشته است هر چند اظهار علاقمندى به داشتن رابطه با ايران مى نمايد اما عملا هيچ گامى كه به فروريختن ديوارهاى بلند بى اعتمادى بيانجامد برنداشته است.
*روابط ايران و واتيكان - (همكارى. رقابت)
جمهورى اسلامى ايران و واتيكان در سطح بين المللى در پاره اى موارد با هم همكارى نزديك دارند. در اجلاسها و سمينارهايى كه بهمين منظور دفاع از حقوِ زنان در جوامع مختلف بر پا ميشود بعضاً قوانين براى دفاع از حقوِ انسانها عرضه ميگردد كه از نظر مفاد با روح كلى اديان توحيدر در تعارض است. اديان توحيدى جملگى سست گشتن بنيانهاى خانواده، از بين بردن اطفال قبل از به دنيا آمدن و زندگى انسانها خارج از ضوابط ازدواج با يكديگر (بين زن و مرد) را مردود ميداند. در اينگونه موارد و به طور مثال در اجلاس پكن+5 ما شاهد همكارى نزديك جمهورى اسلامى و نمايندگان پاپ بوده ايم. در مواردى مانند نقض حقوِ بشر در فلسطين، بوسنى و هرزگوين و ديگر كشورهاى بالكان و غير آن و غصب سرزمينهاى فلسطين توسط اسرائيل و محكوم كردن اين اعمال اغلب ايران و واتيكان نظرات مشابهى داشته اند. شركت فعالانه هر دو دولت در اجلاسهاى رهبران مذاهب و اديان در آستانه برگزارى اجلاس هزاره سازمان ملل و نظاير آن و همكارى نزديك در رسيدن به اهداف مورد نظر اجلاسها، از موارد همكارى آنها شمرده ميشود.رقابت بين دو كشور نه به صورت محسوس بلكه به طور غير مستقيم همواره در مناطقى كه مسلمانان و مسيحيان در كنار هم زندگى مى كنند وجود داشته است البته اكثراً از رقابتها بدون درگيرى و به طريق مسالمت آميز بوده است. طبعى است پيرامون و متوليان هر دينى در نشر معارف دين خود و حمايت از پيرامون خود در مناطق مشترك همواره در حال رقابت هستند. جنوب سودان، اندونزى، كشورهاى بالكان و روسيه، لبنان و بعضى كشورهاى آفريقايى از مناطقى هستند كه ميتوانند صحنه اين رقابتها بين اسلام و مسيحيت باشند.
*پيام ما براى مسلمانان در غرب
پيام ما در رابطه با مسلمانان در غرب بيشتر از آنكه بصورت گفتگو و دعوت زبانى باشد بايد بصورت ارائه الگوى عملى شايسته به آنها باشد. همانگونه كه ائمه معصومين فرموده اند بايد به غير زبان و با عمل نيكو دعوت كننده به سوى دين و تقوى باشيم. مسلمانان در غرب شايد تمام مظاهر دنيا و رفاه و راحت زيستن را تجربه كرده اند و تقريباً هيچگونه مشكلى در تامين نيازهاى مادى خود نداشته باشند اما چيزى كه مسلمان و غير مسلمان در غرب نمى يابد چيزى و حقيقتى است كه برتر از جهان مادى باشد. حقيقتى را مسلمان در غرب جستجو ميكند كه روح تشنه معنويت خود را سيراب نمايد. لذا براى او روح زلال دين و آن حس عطوفت و انسان دوستى كه بعنوان وظيفه دينى يك مسلمان واقعى مى شناسيم بگوييم. مسلمان غربى احتمالا از واقعيت همانگونه كه موجود است مطلع است اما از روح و حقيقت هستى و حق كه در وراى واقعيت پنهان است بى خبر است لذا سخن گفتن از عمق فلسفه عبوديت و مطيع محض حق و حقيقت بودن فقط به خاطر ارزشى كه در نهفته است ميتواند براى فرد مسلمان غربى تازگى و طراوت داشته باشد.