((مجلسى اول )) گفته كه من با استادم ((ملا عبدالله )) روزى رفتيم خدمت ((شيخ ابوالبركات )) واعظ، در جامع عتيق اصفهان و او مردى معمر بود و قريب صد سال عمر كرده بود چون بر او وارد شديم ، تكلم كرد از جمال حرفهاى او آن بود كه گفت : من از ((شيخ على محقق )) بغير واسطه روايت ميكنم . آنگاه اجازه داد بجناب مولانا. بعد امر كرد يك كاسه شربت قند آوردند و در نزد مولانا نهادند، چون نظر مولى بر آنان افتاد، فرمود: منكه مريض نيستم و اين شربت هم مال مريض است . ((ابوالبركات )) آيه قل من حرم الله خواند پس عرض كرد شما رئيس مومنين ميباشيد و اينها بجهت مؤ منين خلق شده است . مولانا عذر خواست و فرمود من هنوز خيال نميكردم كه آب قند را غير از مريض هم ميخورد.اين ((ملا عبدالله )) غير از ((ملا عبدالله بن محمود تسترى )) خراسانى ، عالم زمان ((شاه طهماسب صفوى )) است كه درس سنه 997، طايفه او زبكيه بمشهد ريختند او را گرفتند و به بخارا و ماوراء النهر بردند و با علماى آنجا مباحثه كرد و بر همه غالب شد آنگاه فرمود: من شافعى ميباشم ، قبول نكردم ، و او را شهيد كردند و بدنش را آتش زدند. رحمة الله عليه .