در اين روز يا در روز 29، سنه 320، ((قاهر بالله )) بعد از ((مقتدر)) بر مسند خلافت نشست و چون بر خلاف مستقر شد آل مقتدر را بگرفت و ايشان را تعذيب و شكنجه كرد از جمله مادر مقتدر را بزد و بعد او را بحلق آويزان كرد بنحوى كه بولش بر صورتش جارى ميشد و بهمين حال معذب بود تا بمرد و قاهر مدت يكسال و نيم خلافت كرد و در پنجم جمادل الاولى سنه 322 در خانه او ريختند و او را بگرفتند و چشمانش را كور كردند و از خلافت او را خلع كردند.نقل شده از مردى كه گفت من در جامع منصورى در بغداد نماز ميخواندم كه ناگاه مرد نابينائى را ديدم كه جبه كهنه اى در بر داشت كه از كهنگى واندراس روى آن رفته بود همينقدر آسترى از آن باقدرى پنبه در آن مانده بود و ميگفت : ايهاالناس بر من تصدق كنيد، همانا من ديروز امير شما بودم و امروز از فقراء مسلمين ميباشم . پرسيدم كه اين كور كيست . گفتند قاهر بالله خليفه عباسى است و بس است از براى مرد عاقل دانا همين يك قضيه ، در بى اعتبارى دينا (( اعاذنالله تعالى من نكبات الزمان )) .
روز : 30
در ((مصباح كفعمى )) و ((تقديم المحسنيين )) است كه در آخر شوال بوده ايم نحسى كه هلاك كرد حق تعالى در آن قوم عاد را يعنى اول ايام نحسات بوده و لكن آنچه حقير از تاريخ يافتم ايام نحسات كه مراد و زيدن رياح عواصف بوده در آن هفت شب و هشت روز كه عاديان را كه قوم هود نبى عليه السلام بود هلاك كرد مبدء وزيدن آن بادها، اول شوال مطابق اول ايام بردالعجوز بوده و بدان جهت آن ايام را بردالعجوز گفتند كه عجوزى در آن چند روزه ، مسكنى در زير زمين مرتب داشته ، پنهان بود. در روز ششم ، باد به آنجا نيز داخل شد و او را هلاك كرد.((والله اعلم ))