زمزم در تحولات تاريخ (4) - زمزم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زمزم - نسخه متنی

فواد علی رضا، سید علی قاضی عسکر، محمد تقی رهبر؛ مترجم: محمدرضا جلالی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

زمزم در تحولات تاريخ (4)

تأليف: محمد تقي رهبر

احرام، آغاز راه در بخش هاي گذشته، به سرآغاز و چگونگي پيدايش زمزم پرداختيم.

اكنون كه از آن واقعه مهم و تاريخ ساز چهارهزار سال مي گذرد، زلال زمزم همچنان در جوار كعبه معظمه جاري است و جرعه نوشان عشق و تشنه كامان وصل را سيراب مي كند و تا قيامت مي جوشد تا گواهي صادق از رويش نهال محبت در كوير انقاع و درخشش نور اميد در وادي حيرت و نوميدي ها باشد كه خاندان حضرت ابراهيم (ع) بذر آن را پاشيدند و ثمره اش را ديدند; { ...وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ ...}.

در طول چهار هزار سالي كه بر اين پديده شگفتِ حرمِ الهي گذشته، زمزم تحوّ لاتي را از سر گذرانده است و بي شك در رهگذر حوادث، به يك روال طي مسير نكرده است.

مدّت زماني آشكار بود و از آن استفاده مي شد و در فترتي از زمان، در دل صخره ها و رمل ها پنهان ماند و در فترتي ديگر غواصان بحر محبّت و ساقيان حرم، اين گوهر گرانسنگ را در اعماق زمين و ميان سنگ هاي سوخته كاويدند و لايروبي كردند تا سرچشمه آن را براي لب هاي خشكيده و جگرهاي تفتيده ميهمانان خدا جاري سازند و زائران بيت عتيق را در آن ديارِ بي آب و علف سيراب كنند. هر چند تفصيل اين تحو لات، از حوزه تحقيق و كاوش كنوني بيرون است امّا اجمال اين وقايع را بر اساس مستندات تاريخي مي توان مرور كرد و در چند مقطع تاريخي به بررسي نهاد:

1ـ زمزم در دوران ابراهيم و اسماعيل (( سقايه اسماعيل(ع) ))

در آغاز به صورت چشمه اي از زمين خشگ بيرون زد و هاجر كوشيد با خاك و رمل، اطراف آن را مسدود كند تا آب هدر نرود و او و فرزندش بتوانند از آن استفاده كنند! و در اين حال بود كه آن فرشته مقرّب، كه براي مددكاري دو ميهمان غريب خدا آمده بود، به هاجر گفت: ((بر ساكنان اين وادي، از تشنگي هراس نداشته باش.

چه، اين چشمه اي است كه ميهمانان خدا از آن خواهند نوشيد.))1 و بدينگونه با بيان نقش تاريخي زمزم هاجر را آرامش داد و نه تنها هاجر و اسماعيل، كه قبائل صحرانشين حوالي مكه نيز بر سر سفره زمزم گرد آمدند تا جامعه نخستين ((ام القري)) را تشكيل دهند و پرندگان صحرا و وحوش و طيور به سوي آن چشمه شتافتند تا ريزه خواران زمزم شوند...

از روايات چنين برمي آيد كه ابراهيم و اسماعيل اين چشمه را به صورت چاهي درآوردند تا از دستبرد حوادث مصون بماند و آب آن فزوني گيرد و كفاف ساكنان و مسافران را بدهد.

در حديث مفصّلي كه از قول امام صادق(ع) درباره حوادث مكه و بناي كعبه و تحولات زمزم و شرح حال ابراهيم و اسماعيل و وقايع ديگري در اين خصوص در كُتب حديث آمده است، چنين مي خوانيم: ((اسماعيل (ع) از كميِ آب به ابراهيم(ع) شكايت كرد، آنگاه خداوند بزرگ به ابراهيم فرمود كه چاهي را حفر كند تا حاجيان از آن بنوشند، سپس جبرئيل فرود آمد و چاه آنان; يعني زمزم را حفر كرد تا آب آن نمودار گشت، آنگاه جبرئيل به ابراهيم گفت در چاه فرود آيد، بسم الله ...

بگويد و آن را از چهارگوشه حفاري كند، كه يكي از اين زاويه ها به طرف بيت الله بود و از هر يك از اين چهار زاويه چشمه اي جوشيد و جبرئيل و ابراهيم از چاه خارج شدند و جبرئيل به ابراهيم گفت: از اين آب بنوش و براي فرزندانت دعا كن و به طواف كعبه بپرداز كه اين چشمه اي است كه خداوند براي فرزندان اسماعيل پديد آورده است...))2 از صدر و ذيل روايت فوق چنين استفاده مي شود كه گفتگوي ابراهيم و اسماعيل در خصوص كم آبي مكه، پس از بناي كعبه و انجام مراسم حج بوده است; بدينگونه كه اسماعيل با پدرش در يكي از سفرهايش از شام به سوي مكه، در خصوص آب اين سرزمين صحبت كرد كه به حفاري زمزم با كمك جبرئيل انجاميد و اين واقعه با پيدايش زمزم در كودكي اسماعيل چند سال فاصله داشت و هنگامي بود كه اطراف كعبه و زمزم جماعتي زندگي مي كردند و كساني براي زيارت مي آمدند و آب كفاف نمي داد.

در هر حال، آنچه مدّ نظر ماست، حفر زمزم و به صورت چاه درآمدنش به وسيله ابراهيم است.

فاكهي، تاريخ نگار مكّه نيز از حفر زمزم به وسيله ابراهيم سخن گفته است.و ي از قول عثمان بن ساج از ((وهب بن منبّه)) چنين نقل مي كند: ((سرزمين مكه در آن روزگار آب نداشت و به همين جهت كسي در آنجا ساكن نمي شد، تا اينكه خداوند زمزم را براي اسماعيل پديد آورد و به دنبال آن، مكه آباداني گرفت و قبليه اي از ((جُرهُم)) به هواي آب در آنجا مسكن گزيدند...)) عثمان بن ساج اضافه مي كند: ((زمزم اثر پاي جبرئيل است.

چشمه اي كه خداوند براي اسماعيل پديد آورد، در آن روز كه او و مادرش تشنه بودند و جبرئيل آنان را از آن مشكل رهانيد.و از آن پس ابراهيم(ع) اين چاه را حفر كرد و آنگاه با گذشت زماني، ذوالقرنين آن چاه را تصرف كرد و بر آن سلطه يافت (وآسيب رسانيد) و به گمانم كه در آن حال ذوالقرنين از ابراهيم مي خواهد كه براي او به درگاه خدا دعا كند و ابراهيم به او مي گويد: چگونه دعا كنم در حالي كه شما چاه مرا ويران كرديد؟! و ذوالقرنين پاسخ مي دهد: من به چنين كاري دستور ندادم و كسي به من نگفت كه اين چاه از آن ابراهيم است و سرانجام سلاح جنگ بر زمين نهاد.))3

2ـ زمزم پس از اسماعيل(ع)

اسماعيل ذبيح، بيش از صد سال در جوار حرم زيست تا روزي كه بدرود حيات گفت و در جوار كعبه و در حجر اسماعيل آرميد و فرزندان اسماعيل در آن سرزمين مأوي گزيدند و قبايل جُرهم كه پيوند سببي با اسماعيل و با فرزندان اسماعيل برقرار كرده بودند، جامعه شهر مكّه را تشكيل دادند و آب زمزم همچنان سرچشمه حيات مكّيان بود اما از آنجا كه نسل ها و جامعه ها از آفات اعتقادي و اخلاقي همواره سالم نمي ماند، جُرهُم نيز از صراط مستقيم ترسيم شده به وسيله ابراهيم و اسماعيل منحرف شدند و نعمت خداوندي را ناسپاسي كردند.

و سرانجام آن ناسپاسي اين شد كه نعمت حق زوال پذيرد.

فاسي، مؤلّف ((شفاء الغرام)) مي نويسد: ((آب زمزم همواره در اختيار مردم مكه بود و از آن بهرمند مي شدند تا اينكه جرهم حرمت كعبه و حرم را شكستند و در نتيجه زمزم از آنها گرفته شد و طي گذشت برهه اي از زمان اثري از آن برجاي نماند.))4 و نيز ازرقي در كتاب خود (اخبار مكّه) از قول برخي از اهل علم نقل كرده است كه گفتند: ((جرهم از زمزم مي نوشيدند و تا آن زمان كه خداوند اراده كرده بود در آنجا رحل اقامت داشتند، امّا از آن هنگام كه نسبت به جرهم بي حرمتي كردند و حرمت خانه را پاس نداشتند و مال كعبه را كه به آن هديه مي شد آشكار و پنهان خوردند و علاوه بر اينها گناهان بزرگ ديگري مرتكب شدند، آب زمزم قطع شد و محّل آن چاه، به تدريج و بر اثر جاري شدن سيل، طي سال هاي متمادي ناپديد گشت.((عمرو بن حارث جُرهمي))، جرهم را به جهت اعمالشان نكوهش كرد و از پي آمد ستم و بي حرمتي نسبت به بيت الله برحذر داشت امّا اين هشدارها سودي نداشت، لذا شبانه در محل زمزم گودالي كند و دو غزال ((طلا)) و شمشيرهايي را كه در كعبه بود در آن گودال دفن كرد و از آن پس خداوند ((خزاعه)) را بر ((جرهم)) مسلط نمود تا آنها را از حرم بيرون راندند و امور مكّه را در دست گرفتند امّا چاه زمزم همچنان مخفي بود تا اينكه خدا آن را براي عبدالمطّلب آشكار ساخت.))5 در اينكه چه عواملي موجب اختفاي زمزم بوده است، ميان مورّخان و محقّقان اختلاف نظريه وجود دارد; برخي معتقدند عوامل جغرافيايي در اين امر مدخليت داشته است.

ياقوت حموي درباره زمزم مي نويسد: ((سا لها گذشت و بر اثر آمدن سيل و باران زمزم پوشيده شد و اثر از آن به جاي نماند.))6 به هر حال و چنانكه اشاره كرديم: ناسپاسي ساكنان حرم را در اين امر دخيل دانسته اند، هرچند تاريخ دقيق اين اتفاقات را نمي توان مشخص كرد.

گويند يكي از جرهميان به نام ((عمرو بن حارث بن مضاض بن عمرو جرهمي)) افراد قبيله خود را موعظه رد و از ارتكاب ظلم و ستم در حرم برحذر داشت و از انتقام الهي ترسانيد و گفت: مكه شهري است كه ستمكاران را تحمل نمي كند.

پس، از خدا بترسيد و حرمت او نگهداريد پيش از آنكه كساني بيايند و شما را با ذلّت و حقارت از حرم بيرون كنند و آنگاه شما آرزو كنيد كه به طواف خانه بياييد و قادر نباشيد.

با اين حال، آنان به هشدارهاي وي اعتنايي نكردند.

از اين رو عمرو دو غزال طلايي كه در كعبه بود و شمشيرهاي نقره را كه جزو اموال كعبه بودند، شبانه برداشت و براي آنكه از دست نرود به طور مخفيانه در چاه زمزم پنهان كرد و از آن پس خداوند خزاعه را بر آنان مسلط كرد تا جرهم را از حرم بيرون راندند و توليت كعبه و حكومت مكه را به دست گرفتند و اين جريان ادامه يافت و محل زمزم سال ها همچنان ناشناخته ماند.7 برخي ديگر از مورّخان، جريان را به گونه اي ديگر نوشته اند: آنها مي گويند: يكي از سران مكّه به نام ((مضاض بن عمرو جرهمي)) در يكي از درگيري ها شكست خورد و احساس كرد كه دشمن به زودي وي را از مكّه بيرون خواهد راند، اينجا بود كه تصميم گرفت دشمن را از آب هاي استراتژيك مكّه محروم سازد، از اينرو اشياي قيمتي و عتيقه و طلاهاي كعبه را در چاه زمزم پنهان ساخت و روي آن را پوشانيد و آثار آن را محو كرد و در اين ميان عوامل طبيعي نيز به كمك وي شتافتند و رمل هاي زيادي بر محل زمزم انباشته شد و هيچگونه اثري از آن برجاي نماند.

مضاض از آن پس به سوي يمن گريخت.8 اهالي مكّه با ناپديد شدن آثار زمزم، ناگزير شدند به دنبال منابع ديگري از آب بروند، از اين رو چاه هايي حفر كردند كه بيشتر آنها در حوالي مكّه بود.

چه، منابع آب شهر مكّه به دليل نداشتن نهرها و چشمه ها و محروميت از بارانهاي منظّم، تنها منابع زيرزميني و چاه هايي است كه حفر مي شد.

اين چاه ها، متعدد بودند و هر يك به نامي موسوم; ((چاه ميمون حضرمي))، ((چاه عجول)) كه قيس در خانه امّ هاني، دختر ابوطالب حفر كرد و نخستين چاهي بود كه در مكّه حفر شد، و چاه هاي ((الجفر))، ((الطوي))، ((سجله))، ((الحفر)) و((الغمر)) كه هر يك به قبيله اي از قبايل تعلّق داشت.

چاه هاي ديگري نيز در خارج مكه وجود داشت كه تاريخ آن به زعامت زعماي گذشته قريش بازمي گردد.

زمان ((مرّة بن كعب و كلاب بن مُرّة)) چاه هايي بود كه مشهورترين آنها چاه ((رم)) نام داشت و ((مرّة بن كعب بن لو ي)) آن را حفر كرد و نيز چاه ((ضم)) كه ((كلاب بن مرّه)) حفرش نمود. گويند ((قصيّ بن كلاب)) جدّ بزرگ عبدالمطّلب حاجيان را در حوضچه هايي از پوست آب مي داد.

او از خارج مكّه آب مي آورد تا زائران بيت الله بنوشند.9 3ـ عبدالمطّلب و حفر زمزم عبدالمطّلب نياي گرامي پيامبر گرامي(ص) را منزلتي است رفيع.

او چهره برجسته بني هاشم و قريش و برترين مرد موجّه مكّه بود كه سقايت حاجيان را بر عهده داشت. مقام و منزلت عبدالمطّلب، علاوه بر شخصيت خانوداگي اش، ايمان و شجاعت و بزرگواري و كياست او بود كه جايگاه اجتماعي او را در ميان مكّيان و اعراب منطقه موجّه مي ساخت و داستان گفتگوي او با ابرهه كه به قصد ويران كردن مكّه آمده بود، در تواريخ معروف است كه از عظمت اين شخيصت و روح بلند او حكايت دارد. به همين دلايل بود كه خداوند افتخار حفر زمزم و سقايت حاجيان را به او ارزاني داشت.

درست متعاقب پايدارياش در حرم و وفاداري اش نسبت به بيت الله بود كه آن خواب تاريخي را ديد و هاتفي وي را مأمور حفر زمزم ساخت. ازرقي در اخبار مكّه، از زهري نقل مي كند: نخستين چيزي كه از عبدالمطّلب، فرزند هاشم، جدّ رسول الله (ص) به ياد مانده، اين است كه قريش با شنيدن خبر هجوم ابرهه، از مكّه گريختند امّا عبدالمطّلب كه جواني برومند بود گفت: به خدا سوگند از حرم خدا بيرون نشوم كه عزّت را جاي ديگر جستجو كنم! اين بگفت و در كنار خانه كعبه معتكف شد و قريش او را تنها گذاشتند. آنگاه عبدالمطّلب در قالب يك شعر با خدا راز و نياز كرد و آن شعر اين بود: ((هُمَّ انّ الْمَرء يمنع رحله فامنع رحالك لا يغلبن صليبهم وضلالهم غدوا محالك)) ((بار خدايا! يك مرد از خانه و كاشانه خود دفاع مي كند، تو نيز از خانه و كاشانه ات دفاع كن.و البته كه صليب آنها و گمراهي شان بر اراده تو پيروز نگردد و فردا توطئه آنان كارگر نيايد.)) او همچنان در حرم ماند تا خدا سپاه ابرهه و اصحاب فيل را به هلاكت رسانيد و قريش به شهر مكّه بازگشتند و عظمت عبدالمطلب و پايداري اش در بزرگداشت حرم الهي، بيش از پيش آشكار گرديد.

در همين روزها بود كه خداوند حارث (فرزند ارشد عبدالمطّلب) را به او عنايت كرد و آنگاه در خواب ديد كه به او گفتند: ((احفر زمزم خبيئة الشيخ الأعظم)); ((زمزم، دفينه آن پير بزرگ (ابراهيم خليل (ع) را حفر كن.)) و چون بيدار شد از خداوند خواست كه محلّ آن را براي وي مشخص كند تا اينكه جايگاه آن را بار ديگر در خواب با علايمي مشخص كردند و گفتند: ((زمزم را حفر كن.

ميان خون و شكمبه، آنجا كه زاغي منقار مي زند لانه مورچگان قرار دارد، روبروي علايم سرخ)).

عبدالمطْلب برخاست و در مسجدالحرام نشست و مترصد بود تا علايم ياد شده را مشاهده كند.

در آن هنگام گاوي ذبح كردند و خون و شكمبه آن بر زمين ريخته شد و كلاغي آمد و منقار زد و همانجا نيز لانه مورچگان را يافت.

با ديدن اين علايم برخاست و به حفر زمزم پرداخت.

قريش آمدند و گفتند: اين چه كاري است؟! ما تو را نادان نمي انگاشتيم! چرا دور مسجد چاه مي كني؟ عبدالمطّلب گفت: من آن را حفر مي كنم و در راه آن مبارزه مي كنم.

او و فرزندش حارث به ادامه حفاري پرداختند.

با اين حال، قريش به دليل وجاهت و صدق و دينداري او مخالفت ننمودند تا اينكه پس از چندي عبدالمطّلب خسته شد و نذر كرد كه اگر خداوند ده پسر به او عطا كند يكي را قربان نمايد.

در همان حال كه به حفر چاه مشغول بود شمشيرهاي دفن شده در زمان جرهميان را يافت.

قريش پيش آمده، سهم خود را مطالبه كردند و عبدالمطّلب گفت: اينها متعلّق به خانه خدا است و به حفر ادامه داد تا آب زمزم جوشيدن گرفت آنگاه در كنار آن، حوضي آماده ساخت و آن را از آب پر مي كرد تا حاجيان بنوشند.10 چاره جويي براي كم آبي در خصوص اقدام عبدالمطّلب به حفر زمزم و مقدّمات آن، برخي تاريخ نگاران چنين گفته اند: عبدالمطّلب بزرگ قريش بود و سقايت حاجيان را بر عهده داشت و از چاههاي اطراف مكه با شتران خود آب مي آورد و به زائران بيت مي نوشاند.و چون فرزندي جز حارث نداشت، اين كار براي او دشواري بسيار به همراه داشت.

براي مدتي مكّه شاهد خشكسالي شد و بر اثر نباريدن باران، چاه هاي مكه خشكيد و مشكل بزرگي پديد آمد.

چون موسم حج سپري شد و قريش به محل زندگي خود مكّه برگشتند، در يكي از شب ها در خانه عبدالمطّلب گرد آمدند و از دشواري هايي كه عبدالمطّلب براي تهيّه آب تحمل كرده بود، سخن گفتند و در آن ميان از چاه زمزم گفتگو شد و آرزو كردند كه اي كاش مي توانستند به آن دست يابند.

در اين حال عبدالمطّلب به فكر افتاد كه اگر موفق به حفر زمزم شود آرزويي بزرگ تحقق يافته است و مشكل آب در مكّه حلّ خواهد شد.

به دنبال چنين انديشه و آرزويي بود كه آن خواب شگفت را ديد. خواب عبدالمطّلب در روايت كليني چگونگي خواب ديدن عبدالمطّلب را بيشتر مورّخان و محدْثان، با اندك اختلاف نقل كرده اند.

محدّث گرانقدر، مرحوم كليني از علي بن ابراهيم و برخي از محدّثان ديگر روايت كرده است كه: در كعبه مجسمه دو آهو، از طلا، به علاوه پنج شمشير(قيمتي) بود، همينكه ((خُزاعه)) بر ((جُرهم)) چيره شدند و در حرم حاكم گرديدند، جرُهم آن شمشيرها و آهوان را در چاه زمزم افكندند و محل چاه را پنهان كردند و چون قُصيّ بر خزاعه غلبه يافتند، جايگاه زمزم را نمي دانستند و محل آن پنهان بود تا اينكه عبدالمطّلب فرمانرواي مكّه گرديد و براي او در كنار كعبه فرشي مي گستردند و جز او كسي داراي چنين منصبي نبود.

در يكي از اوقات كه عبدالمطّلب در جوار كعبه آرميده بود، كسي را درخواب ديد كه به اوگفت: ((احفر برّة)); ((بره را حفر كن)).

پرسيد: برّة چيست؟ روز دوم آمد و گفت: ((طيبه را حفر كن)) و روز سو م آمد و گفت ((مضنونه را حفر كن))11 پرسيد مضنونه چيست؟ تا اين كه روز چهارم آمد و گفت: زمزم را حفر كن; آبي را كه نخشكد و مورد نكوهش قرار نگيرد و انبوه حاجيان را سيراب كند، آنجا كه زاغي با منقار و پاي قرمز بر لانه مورچگان منقار زند.و در آن حال بر محل زمزم سنگي بود كه مورچه گان از زير آن خارج مي شدند و زاغي آنها را مي خورد.

بدين وسيله عبدالمطّلب محل چاه را شناسايي كرد و قريش را گفت: ((چهار شب است كه مرا به حفر زمزم فرمان مي دهند و اين مايه عزت و افتخار ماست)).

اما قريش وي را ياري ندادند و او با كمك فرزندش حارث به حفر زمزم پرداخت و چون با دشواري اين كار روبه رو شد به در كعبه آمد و دست هاي خود را به دعا برداشت و در آن حال نذر كرد كه اگر ده پسر پيدا كند، عزيزترين آنها را قرباني نمايد و حفر را ادامه داد تا به نقطه اي رسيد كه اسماعيل آن را حفاري و اطرافش را سنگ چين كرده بود و در اين هنگام به آب دسترسي پيدا كرد و تكبير گفت و قريش نيز تكبير گفتند و خطاب به او اظهار داشتند: اي ابو حارث! اين ميراث (پدران) ماست و ما را در آن سهمي است! و عبدالمطّلب در پاسخ آنان گفت: شما در حفر آن مرا ياري نداديد و اين آب براي هميشه براي من و فرزندان من خواهد بود)).12 همچنين ابن اسحاق با تفصيل بيشتر مي نويسد: ((عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف در حِجْر(اسماعيل) و نزديكي كعبه خوابيده بود، خوابي ديد و بدنبال آن به حفر زمزم فرمان داد.

گويند زمزم پس از توليت فرزندان بزرگ اسماعيل و جُرهم، در دل زمين دفن شده بود تا اينكه عبدالمطّلب مأمور شد آن را حفر كند.

عبدالمطّلب نزد قريش آمد و گفت: اي گروه قريش، من مأمورم زمزم را حفر كنم.

آنها گفتند: از كجا چنين مأموريتي يافته اي؟ گفت: نمي گويم.

گفتند پس به خوابگاهت برگرد! اگر از طرف خداي بزرگ چنين مأموريت يافته اي براي تو بيان مي گردد.و اگر اين خواب شيطاني بود، ديگر تكرار نمي شود.

عبدالمطّلب به خوابگاه خود برگشت و مجدّداً به او گفته شد: ((اِحفر زَمْزم اِنَّك ان حَفرتها لَم تَنْدم هِي تراث مِن أبيك الأقدم، لا تنزف الدهر و لا تذم، تسقي الحجيج الأعظم، مثل نعام حافل لم يقسم ينذر فيها ناذر لمنعم فهي ميراث و عقد محكمه ليس كبعض ما قد يعلم و هي بين الغرث و الدم...)). ((زمزم را حفر كن، اگر آن را حفر كني پشيمان نشوي.

آن ميراث پدر پيشين توست.

در طول دهر نخشگد و پايان نپذيرد.

حج گزاران بسياري را سيراب كند.

مثل چهارپايان پرشيري است كه آن را نذركننده براي نيازمندان نذر مي كند، آن ميراث و پيمان استواري است.

مانند برخي چيزها نيست كه شناخته شده و آن در ميان شكمبه و خون قرار دارد!)).13 عبدالمطّلب چون آن سخنان بشنيد، پرسيد اين چشمه كجاست؟ به او گفته شد، نزديك لانه مورچگان، آنجا كه فردا زاغي منقار خواهد زد! فردا شد و عبدالمطّلب با فرزندش حارث آمدند و كسي ديگر از فرزندان او را همراهي نمي كرد.

لانه مورچگان را نشان كردند و كلاغي را ديدند كه نوك بر زمين مي زند.

اين نقطه جايي بود كه دو بت ((اساف)) و ((نائله)) كه قريش براي آنها قرباني مي كردند، در دو سوي آن قرار داشتند.

درخصوص ايندو بت، داستان هايي آورده اند.

ابن اسحاق از عايشه نقل مي كند كه گفت: همواره مي شنيديم كه اساف و نائله مرد و زني بودند كه در خانه كعبه عمل زشت مرتكب شدند و به كيفر اين عمل، به صورت سنگ مسخ شده درآمدند!14 عبدالمطّلب كلنگ برداشت كه آن نقطه را ميان دو بت حفر كند.

قريش كه اين بديدند پيش آمده، گفتند: به خدا نمي گذاريم ميان بت هاي ما و در محل قربانگاه مان حفاري كنيد.

عبدالمطّلب به فرزندش حارث گفت: اعتنا نكن و يا گفت: تو جلوي اينها را بگير تا من حفر كنم، به خدا آنچه را بدان مأمورم انجام خواهم داد.

همين كه قريش ديدند عبدالمطّلب در كار خود مصمّم است، او را به حال خود گذاشتند.

ديري نگذشت كه دهانه چاهي پيدا شد.

عبدالمطّلب تكبير گفت! قريش دانستند كه او راست مي گويد و به خواسته خود رسيده است.

آنگاه بپاخاستند و به عبدالمطّلب گفتند: اين چاه از پدر ما اسماعيل است و ما را در آن حقي است، ما را در آن شريك گردان.

عبدالمطّلب گفت: چنين نخواهم كرد، اين چيزي است كه به من محوّل شده نه ديگري، و از ميان شما به من تفويض گرديده است.

گفتند: به ما انصاف بده، ما دست برنمي داريم و با تو به مرافعه مي پردازيم. عبدالمطّلب گفت: پس هركس را كه مي خواهيد انتخاب كنيد تا نزد او به داوري برويم.

گفتند: زن كاهنه اي از فرزندان سعدبن هذيم.

گفت: مانعي ندارد و آن زن در حوالي شام بود.15 روايت ديگر ابن اسحاق: داستان خواب ديدن عبدالمطّلب و حفر زمزم را ابن اسحاق به گونه اي ديگر نيز آورده است.

او به اسناد خود از علي بن ابيطالب(ع) نقل ميكند كه: ((عبدالمطّلب در حجر خوابيده بود.

در خواب كسي به او گفت: ((برّه)) را حفر كن.

پرسيد برّه چيست؟ پاسخي نشنيد، روز بعد كه در حجر خوابيده بود شنيد كه به او مي گويند: ((مضنونه)) را حفر كن.

پرسيد: مضنونه چيست؟ و آن روز، ديگر صدايي نشنيد.

فردا شد و بار ديگر همانجا به خواب رفت.

به او گفته شد ((طيبه)) را حفر كن.

پرسيد طيبه چيست؟ و آن نيز گذشت.

فردا شد و به همانجا آمد و خوابيد و در خواب شنيد: زمزم را حفر كن، پرسيد زمزم چيست؟ پاسخ شنيد: آبي كه خشك نشود و نكوهش نگردد; ((لا تنزف و لا تذمّ)) و آنگاه محل آن را براي عبدالمطْلب مشخص كرد.

عبدالمطْلب برخاست و به كار حفر پرداخت. قريش گفتند: عبدالمطّلب! اين چه كاري است كه انجام مي دهي؟! در جواب گفت: مأمور شدم زمزم را حفر كنم.

همينكه چاه پيدا شد و دهانه آن را ديدند، گفتند: اي عبدالمطّلب، ما را نيز با تو در آن حقّي است.

آن، چاهِ پدرمان اسماعيل است.

گفت: به شما ارتباطي ندارد.

گفتند: در آن به داوري مي رويم.

گفت: باشد.

گفتند: ميان ما و تو زن كاهنه اي از بني سعد بن هذيم حكميّت كند و آن زن در اطراف شام بود. عبدالمطّلب با جمعي از برادران و اقوام خود آماده سفر شدند، قريش نيز از افراد هر خاندان شخصي برگزيدند و به اتفاق حركت كردند.

آن روز فاصله شام و حجاز بيابان هاي بي آب و علف بود.

در يكي از بيابانها آبي كه عبدالمطّلب و همراهانش با خود داشتند، تمام شد و يقين كردند از تشنگي هلاك خواهند شد.

از افراد قريش آب خواستند و آنها از دادن آب خودداري كرده، گفتند: مي ترسيم بر سر ما آن آيد كه بر سر شما آمد.

در اين حال عبدالمطّلب به ياران خود گفت: شما چه پيشنهادي داريد؟ گفتند: هرآنچه تو گويي، همان را مي پذيريم.

عبدالمطّلب گفت: نظر من اين است كه هريك از شما به اندازه نيرويي كه براي وي مانده گودالي بكند كه هرگاه بميرد دوستان او را در آن دفن كنند و همين طور تا به آخرين نفر برسد.

به خدا نابود شدن يك نفر بهتر است تا نابود شدن همه شما.

هريك گودالي كندند.

عبدالمطّلب گفت: به خدا اگر ما به دست خود به كام مرگ بيفتيم و به اميد خدا حركتي نكنيم، اين عجز و ناتواني است.

آنگاه به همراهان گفت: كوچ كنيد.

همينكه آهنگ حركت كردند و بر شترها نشستند، از زير پاي ناقه عبدالمطّلب آبي گوارا جستن كرد.

بلافاصله، عبدالمطّلب فرود آمد و ياران نيز پياده شدند و از آن آب نوشيدند و آب برداشتند و به ديگران نيز دادند.

آنگاه ديگر همراهان را صدا زدند: به سوي آب بشتابيد كه خداي عز وجل ما را سيراب كرد.

همه آمدند و نوشيدند و آب برگرفتند و سپس چنين گفتند: اي عبدالمطّلب به خدا سوگند، خداوند به سود تو داوري كرد.

آنكس كه در اين بيابان خشك و سوزان به تو آب مي رساند، همان كسي است كه از زمزم آب مي دهد، برگرد، زمزم براي تو باشد و ما درخصوص آن با تو مرافعه اي نداريم)).16 ابن اسحاق سپس به چگونگي حفر زمزم پرداخته، مي نويسد: پس از اين واقعه، قريش برگشتند و عبدالمطّلب آمد تا چاه زمزم را حفر كند، در آن هنگام كه به كندن مشغول بود، دو آهو از طلا يافت.

اين دو آهو همان هايي بودند كه جرهم وقتي مي خواستند از مكه بيرون روند، آنها را در چاه زمزم دفن كرده بودند و اين همان چاه اسماعيل فرزند ابراهيم است كه خداوند بزرگ براي او جوشانيد در حاليكه كودكي تشنه بود)).17 مجاهد گويد: همواره مي شنيديم كه زمزم به ((هزمه جبرئيل)) معروف است كه با پاي خود براي اسماعيل آنگاه كه كودك تشنه بود، پديد آورد.18 و نيز از انس بن مالك از رسول خدا(ص) نقل كرده كه فرمود: ((همينكه ساره (همسر ابراهيم) هاجر قبطيه مادر اسماعيل را آواره كرد و ابراهيم او را در مكه آورد، هاجر تشنه شد.

جبرئيل فرود آمد و گفت: تو كيستي؟ پاسخ داد: ((اين فرزند ابراهيم است)).

جبرئيل پرسيد: آيا تو تشنه اي؟ پاسخ داد: آري.

آنگاه جبرئيل با پر خود زمين را شكافت و آب بيرون آمد و هاجر خود را بر آن آب افكند و نوشيد و اگر چنين نمي كرد به صورت نهري روان مي شد.19 ابن اسحاق گويد: هنگامي كه عبدالمطّلب چاه زمزم را حفر كرد، خداي بزرگ شرافت و عظمت وي را در ميان قوم خود فزوني بخشيد و با پيدا شدن زمزم، مردم از ديگر آب هاي مكّه روي گردانيدند و به سوي زمزم آمدند تا بدان تبرك جويند; چرا كه فضيلت و برتري آن را در مجاورت بيت الله دريافته بودند و مي گفتند: اين آبي است كه خداي عزّ و جلّ به اسماعيل عطا فرموده است.20 عايشه همسر پيامبر(ص) گويد: ((زمزم طعام طُعْمٍ وَ شِفاء سُقْم)).21 و چنانكه در منابع ديگر آمده اين سخن از پيامبر نقل شده است. ابن اسحاق آنگاه داستان دو آهوي طلا و شمشيرهايي را كه در زمزم پيدا شدند و اختلاف قريش بر سر آنها و قرعه زدن بنام آنان و كعبه و هديه نمودن آنها را به كعبه آورده است.22 در هرحال، حفر زمزم به دست عبدالمطّلب در دودمان هاشم كه از فرزندان اسماعيل بودند، همواره به عنوان سرمايه افتخار مورد توجه قرار گرفته است.

صفيه دختر عبدالمطّلب درباره حفر زمزم به دست بني هاشم گويد: ((نَحنُ حَفَرْنا لِلحَجيج زَمْزَم سُقيا نبيّ الله في المحرَّم ركضة جبريل و لمّا يعظم 23 حذيفة بن غانم نيز درباره منصب سقايت حاج براي هاشميان و حفر زمزم گويد: و ساقي الْحَجيج ثمّ للخير هاشم و عبدمناف ذلك السيد الطهر طوي زمزماً عندالمقام فاصبحت سقايته فخراً عَلي كُلّ ذي فخر 24 تاريخ حفر زمزم به وسيله عبدالمطّلب هرچند براي اينگونه حوادث، تاريخ دقيقي تعيين نشده، ليكن برخي از محققان كوشيده اندتاريخ حفر زمزم توسط عبدالمطّلب را با مقايسه ميلاد پيامبر(ص) (عام الفيل) و مانند آن روشن سازند.

فاسي در ((شفاء الغرام)) مي نويسد: حفر زمزم پيش از تولد پيامبر(ص) بوده و براي اين نظريه چنين دليل مي آورد: در روايتي از فرزند ابوطالب (علي (ع)) چنين نقل شده كه وقتي نياي او، عبدالمطّلب، زمزم را حفر كرد به جز حارث فرزندي نداشت.25 حارث فرزند ارشد عبدالمطّلب بود كه طبق روايات، پدر را در حفر چاه زمزم ياري مي داد و در همان ايام بود كه عبدالمطّلب در برابر در كعبه ايستاد و دست به دعا برداشت و نذر كرد كه اگر خداوند ده پسر به او بدهد محبوب ترين آنها را براي خدا قربان كند26 كه داستان ده فرزند و قرعه زدن و به نام عبدالله اصابت كردن و آنگاه صد شتر به جاي او قرباني نمودن در تاريخ معروف و ثبت است. در تأييد اين نظريه نيز مي توان از قول كساني ياد كرد كه گفته اند: ازدواج عبدالله و آمنه چند سال پس از حفر زمزم بوده است.27 سيره ابن اسحاق نيز اين نظريه را مورد تأييد قرار داده است.

اين در حالي است كه برخي ديگر از تاريخ نويسان حفر زمزم را همزمان با ميلاد پيامبر(ص)، يعني عام الفيل دانسته اند. ازرقي در اخبار مكّه از زهري روايتي نقل كرده كه مقتضاي آن اين است كه حفر زمزم در عام الفيل; يعني همان سال ولادت نبي گرامي(ص) بوده است. خاندان عباس و سقايت زمزم پس از عبدالمطّلب، عباس فرزند او توليت زمزم و سقايت زائران را به دست گرفت.

از برخي روايات اخبار مكّه استفاده مي شود كه پيامبر خدا(ص) به اين امر راضي بودند و فرزندان عبدالمطّلب را به جهت تصدّي اين منصب تشويق مي كردند،28 زيرا افتخار حفر زمزم، چنانكه در گذشته ديديم، پس از ساليان دراز نصيب عبدالمطّلب شده بود و اين مايه فخر و مباهات خاندان عباس شد.

فضل بن عباس اشعاري را در اين باره سروده كه بيت هاي زير از جمله آنهاست: وَ لَنا حَوضان لَم يُعطهما غيرناالله و مجد قد تَلَد حوضناالكوثر حق المصطفي يرغم الناس به اهل الحسد و لنا زمزم حوض قد بدا حيث مبني البيت في خير بلد29 ((و حوض از آن ماست كه خدا به غير ما نداده و اين افتخار ميراث ديرين ماست.)) ((يكي حوض كوثر كه حق مصطفي (ص) است و به رغم مردمان حسود به آن حضرت تعلق دارد.)) ((و ديگري زمزم كه در جوار بيت و در بهترين شهر پديد آمده است)). و نيز گويد: حوض النّبي و حوضنا مِن زمزم ظميء امر لم يروه حوضانا ((حوض پيامبر(كوثر) و حوض ما از زمزم است، هر آنكه از اين دو حوض ننوشد تشنه كام خواهد ماند.)) پس از عبدالمطّلب عباس عموي پيامبر اداره زمزم را عهده دار شد.

او در اطراف آن چاه، حوضچه هايي ساخت كه مردم از برخي بنوشند و از برخي ديگر وضو بگيرند و شست و شو كنند و چنانكه تاريخ نگاران يادآور شده اند، در اطراف زمزم و حوضچه ها در مسجدالحرام راه مي رفت و مراقبت ميكرد كه افراد در آن غسل نكنند و تنها بنوشند و وضو بگيرند.30 بعد از درگذشت عباس، فرزندش عبدالله بن عباس تصدّي زمزم را به عهده گرفت; چنانكه نقل كرده اند: براي ابن عباس در زاويه زمزم و در جهتي كه روبه صفا است، محلي براي نشستن فراهم كرده بودند كه به ((مجلس ابن عباس)) موسوم بود.و ي در آنجا مي نشست و زمزم را زيرنظر داشت و به حج گزاران آب ميداد.

براي اين مجلس قبه اي از چوب ساخته شد به نام ((قبة الخشب)) كه در جنب ((سقاية النبيذ)) و سمت چپِ كسي كه وارد زمزم مي شود قرار داشت.

نخستين كس كه اين قبه را ساخت سليمان بن علي بن عبدالله بن عباس بود.31 بسياري از روايات كه از پيامبر(ص) در فضيلت زمزم وارد شده، به روايت ابن عباس است. بعدها عباسيان اهتمام بليغي به زمزم داشتند; چرا كه سقايت حاج را از پدران خود مي دانستند و مي كوشيدند اين افتخار را براي خود حفظ كنند و از آن بهره برداري نمايند.

منصور عباسي در عهد خلافت خود به بازسازي و مرمّت زمزم و قبه آن پرداخت.

به گفته سيوطي در ((الاوائل)) و ياقوتِ حِمَوي در ((معجم البلدان)) و ديگر تاريخ نويسان مكه، نخستين كسي كه زمزم و اطراف آن را با سنگ مرمر فرش كرد و براي اطراف قبّه شبكه هايي نهاد، منصور بود.

بعد از منصور نيز مهدي عباسي اين كار را ادامه داد و به تكميل و تزيين آن پرداخت. ازرقي از قول يكي از شيوخ قديمي مكّه نقل مي كند كه قبّه زمزم را در محلّي به نام ((دوحه)) كه هاجر و اسماعيل هنگام ورود به سرزمين مكّه در آنجا ساكن شدند، بنا كردند.32 بي تناسب نيست اشاره كنيم كه از عباس و ابن عباس كه بگذريم عباسيان هرچند به آبادي زمزم و بناي آن اهتمام داشتند، اما اين افتخار هرگز نمي تواند سرپوشي بر اعمال ظالمانه و جابرانه حاكمان عباسي باشد; چنانكه رسم حكام است كه بناها را آباد كنند اما دين را ويران سازند! قرآن كريم باتوجه به اين نكته است كه مي فرمايد: { أجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الحَاجَّ وَ عَمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ امَنَ بِالله وَ اليَوْم الاخَرَ وَ جاهِد في سَبيلِ اللهِ لا يَسْتَوونَ عِنْدَاللهِ وَالله لايَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ}.33 ((آيا آب دادن حاجيان و تعمير مسجدالحرام را مانند (عمل) كسي قرار داديد كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد و در راه خدا جهاد مي كند؟ اينها نزد خدا برابر نيستند و خدا قوم ستمگر را هدايت نمي كند.))

1 ـ فاكهي ، اخبار مكه ، ج 2 ،ص 6

2ـ كافي ، ج 4 ، ص 205 ، باتلخيص

3ـ اخبار مكه ، ج 2 ، ص 9

4ـ تاريخ امارة مسجدالحرام ، ص 170

5 ـ ازرقي، اخبار مكه و ما جاء فيها من الآثار، ج 2 ، ص41

6ـ معجم البدان ، ماده زمزم

7 ـ اخبار مكه

8ـ مهندس يحيي كوشك ، كتاب زمزم ، ص17 از تاريخ الكعبه

9 ـ نك: زمزم ، ص 17 يحيي حمزه كوشك ، و اخبار مكه ازرقي ، ج2 ، ص 227ـ 213

10ـ ازرقي ، اخبار مكه ، ج 2 ، ص 42 و 43

11 ـ چنانكه در اسامي زمزم گذشت ، در برخي روايات با عنوان ((مضنونه و مضمونه )) به ثبت رسيده است

12ـ فروع كافي ، ج 4 ، ص 219

13 ـ براي توضيح بيشتر اين جملات نك : ازرقي ، اخبار مكه ، ج 2 ، ص 42 به بعد

14 ـ سيره ابن اسحاق ، ص 3 ـ 2

15ـ همان ، ص 3

16ـ همان ، ص 4 و 5

17 ـ همان ، ص 5

18ـ همان ، ص 5

19 ـ همان ، ص 5

20ـ همان ، ص 5 و 6

21ـ همان ، ص 6

22ـ همان ، ص 6

23 ـ ياقوت حموي ، معجم البدان ، ماده ((زمزم))

24 ـ همان

25 ـ به نقل ، يحيي حمزه كوشك ، كتاب زمزم ، ص 20

26 ـ كافي ، ج 4 ، ص 219

27 ـ سيرة رسول الله و اهل البيته ، ص 26

28 ـ ازرقي ، اخبار مكه ، ج 2 ، ص 56 ، فاكهي ، اخبار مكه ، ج 2 ، صص 53 ـ 51

29 ـ فاكهي ، اخبار مكه ، ج 2 ، ص 60

30 ـ ازرقي ، اخبار مكه ، ج 2 ، ص 58

31 ـ ازرقي ، ج 2 ، ص 60 ، فاكهي ، ج 2 ، ص 70

32 ـ ازرقي ، ج 2 ، ص 60 ، فاكهي ، ج 2 ، ص 70 ، تاريخ عمارة مسجدالحرام ، ص 172

33 ـ توبه : 19

/ 8