قصيده بهاريه انتظار - دیوان حضرت امام خمینی (ره) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیوان حضرت امام خمینی (ره) - نسخه متنی

سید روح الله موسوی خمینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قصيده بهاريه انتظار




  • آمد بهار و بوستان شد رشك فردوس برين
    گسترده، باد جانفزا، فرش زمرّد بى شُمر
    از ارغوان و ياسمن، طرف چمن شد پرنيان
    از لادن و ميمون رسد، هر لحظه بوى جانفزا
    از سنبل و نرگس، جهان باشد به مانند جنان
    از فرط لاله، بوستان گشته به از باغ اِرَم
    از قمرى و كبك و هزار، آيد نواى ارغنون
    از شارك و توكا رسد، هر لحظه صوتى دلربا
    بر شاخ باشد زند خوان، هر شام چون رامشگران
    يك سو نواى بلبلان، يك سو گل و ريحان و بان
    شد موسم عيش و طرب، بگذشت هنگام كرب
    قدّش چو سرو بوستان، خدّش به رنگ ارغوان
    چشمش چو چشم آهوان، ابروش مانند كمان
    رويش چو روز وصل او، گيتى فروز و دلگشا
    با اينچنين زيبا صنم، بايد به بستان زد قدم
    خاصه كنون كاندر جهان، گرديده مولودى عيان
    از بهر تكريمش ميان، بربسته خيل انبيا
    مهدى امام منتظر، نو باوه خيرالبشر
    مهر از ضيائش ذرّه اى، بدر از عطايش بدره‏اى
    مرآت ذات كبريا، مشكوة انوار هدا
    امرش قضا، حكمش قدر، حُبّش جنان، بغضش سقر
    دانند قرآن سر به سر، بابى ز مدحش مختصر
    سلطان دين، شاه زَمَن، مالك رقاب مرد و زن
    ذاتش به امر دادگر، شد منبع فيض بشر
    حبّش، سفينه نوح آمد در مَثَل، ليكن اگر
    گر نه وجود اقدسش، ظاهر شدى اندر جهان
    ايزد به نامش زد رقم، منشور ختم الاوصيا
    نوح و خليل و بوالبشر، ادريس و داوود و پسر
    موسى به كف دارد عصا، دربانى‏اش را منتظر
    اى خسرو گردون فَرَم، لختى نظر كن از كَرَم
    ناموس ايمان در خطر، از حيله لامذهبان
    ظاهر شود آن شه اگر، شمشير حيدر بر كمر
    ديّارى از اين ملحدان، باقى نماند در جهان
    من گر چه از فرط گنه شرمنده و زارم؛ ولى
    خاصه كنون كز فيض حق، مدحت سرودم آنچنان
    تا چنگل شاهين كند، صيد كبوتر در هوا
    بر روى احبابت شود، مفتوح ابواب ظفر
    تا باد نوروزى وزد، هر ساله اندر بوستان
    بر دشمنان دولتت، هر فصل باشد چون خزان
    عالم شود از مقدمش، خالى ز جهل، از علم پر
    ابر عطا، فيض عميم، بحر سخى، كنز نعيم
    گنجينه علم سَلَف، سرچشمه فضل خلف
    در سايه اش گرد آمده، اعلام دين از هر بلد
    يا رب به عمر و عزتش، افزاى و جاه و حرمتش
    اى حضرت صاحب زمان ، اى پادشاه انس و جان
    توفيق تحصيلم عطا فرما و زهد بى ريا
    تا گردم از لطف خدا، از عالِمين عاملين



  • گلها شكفته در چمن، چون روى يار نازنين
    افشانده، ابر پرعطا بيرون ز حد، دُرِّ ثمين
    و َز اُقحوان و نسترن، سطح دَمَن ديباى چين
    و َز سورى و نعمان وزد، هر دم شميم عنبرين
    و ز سوسن و نسرين، زمين چون روضه خُلدبرين
    و ز فيض ژاله، گلسِتان رشك نگارستان چين
    و ز سيره و كوكو و سار، آواز چنگ راستين
    و ز بوالمليح و فاخته، هر دم نوايى دلنشين
    و رشان به سان موبدان، هر صبح با صوت حزين
    يك سو نسيم خوش وزان، يك سو روان ماء معين
    جام مى گلگون طلب، از گلعذارى مه جبين
    بويش چو بوى ضيمران، جسمش چو برگ ياسمين
    آب بقايش در دهان، مهرش هويدا از جبين
    مويش چو شام هجر من، آشفته و پرتاب و چين
    جان فارغ از هر رنج و غم، دل خالى از هر مهر و كين
    كز بهر ذات پا ك آن، شد امتزاج ماء و طين
    از بهر تعظيمش كمر، خم كرده چرخ هفتمين
    خلق دو عالم سر به سر، بر خوان احسانش، نگين
    دريا ز جودش قطره اى، گردون زِ كشتش خوشه چين
    منظور بعث انبيا، مقصود خلق عالمين
    خاك رهش، زيبد اگر بر طُرّه سايد حورِعين
    اصحاب علم و معرفت، ارباب ايمان و يقين
    دارد به امرِ ذوالمِنَن، روى زمين زير نگين
    خيل ملايك سر به سر، در بند الطافش رهين
    مهرش نبودى نوح را، مى بود با طوفان قرين
    كامل نگشتى دين حق، ز امروز تا روز پسين
    چونانكه جدّ امجدش، گرديد ختم المرسلين
    از ابر فيضش مُستمِد، از كان علمش مستعين
    آماده بهر اقتدا، عيسى به چرخ چارمين
    كفّار مستولى نگر، اسلام مستضعف ببين
    خون مسلمانان هدر، از حمله اعداء دين
    دستار پيغمبر به سر، دست خدا در آستين
    ايمن شود روى زمين، از جور و ظلم ظالمين
    شادم كه خاكم كرده حق، با آب مهر تو عجين
    كز خامه ريزد بر ورق، جاى مركّب انگبين
    تا گرگ باشد در زمين، بر گوسفندانْ خشمگين
    بر جان اعدايت رسد، هر دم بلاى سهمگين
    تا ز ابر آذارى دمد، ريحان و گل اندر زمين
    بر دوستانت هر مهى، بادا چو ماه فرودين
    چون شهر قم، از مقدم شيخ اجل، مير مهين
    كان كَرَم "عبدالكريم" پشت و پناه مسلمين
    دادش خداوند از شرف، بر كف زمام شرع و دين
    بر ساحتش آورده رو، طلّاب از هر سرزمين
    كاحيا كند از همّتش، آيين خيرالمرسلين
    لطفى نما بر شيعيان، تاييد كن دين مبين!
    تا گردم از لطف خدا، از عالِمين عاملين
    تا گردم از لطف خدا، از عالِمين عاملين



/ 4