نجوای جیحون زندگینامه ناصرخسرو قبادیانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نجوای جیحون زندگینامه ناصرخسرو قبادیانی - نسخه متنی

عباس عبیری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ناصر در اين آبادى نيز سراغ دانشوران گرفت.سمنانيان دانشگرى كه استاد على نسايى خوانده مىشد به وى نماياندند.شاعر گرانپايه قباديان به ديدار استاد سمنان شتافت و خاطره آن ديدار را چنين به رشته نگارش كشيد:نزديك وى (نسايى) شدم.مردى جوان بود.

سخن به زبان فارسى همى گفت، به زبان اهل ديلم و موى گشوده، جمعى نزد وى حاضر، گروهى اقليدس مىخواندند، و گروهى طب و گروهى حساب، در اثناى سخن مىگفت كه «بر استاد ابو على سينا(رحمهم الله)، چنين خواندم و از وى چنين شنيدم».همانا غرض وى آن بود تا من بدانم كه شاگرد ابوعلى سيناست.چون با ايشان در بحث شدم او گفت: "من چيزى از سياق ندانم و هوس دارم كه چيزى از حساب بخوانم." عجب داشتم و بيرون آمدم.گفتم: چون چيز نداند، چه به ديگرى آموزد؟!

بقال خرزويل

كاروان كوچك مرويان ازسمنان به رى شتافت، سپس قزوين را پشت سر گذاشت و به شميران گام نهاد.مسير سمنان تا شميران علاوه بر روستاى خشكسالى زدهقوهه، بازارهاى چشمگير قزوين و فراوانى كفشگران اين شهر دو خاطره فراموش ناشدنى در انديشه مسافر قبله برجاى نهاد; خاطرههايى كه بقّال خرزويل و ابوالفضل خليفة بن علىّ فيلسوف بازيگران اصلى آن به شمار مىآمدند.خرزويل روستايى در منطقه قزوين بود.

كاروان كوچك مرويان دوازده محرم 438 هـ.ق قزوين را ترك گفته، به آبادى خرزويل رسيد.ابو سعيد به روستا رفت، نشان بقال آبادى پرسيد تا از وى چيزى خرد و آذوقه كاروان فزونى بخشد.يكى از مردان آبادى گفت: چه مىخواهى، بقال منم.ابو سعيد پاسخ داد: هر چه باشد، براى ما كه مسافريم شايسته است.مرد گفت: هيچ چيز ندارمابو سعيد نزد برادر بازگشت و داستان بقال باز گفت; داستانى كه بر خاطر كاروانيان نقش بست و چون مَثَلى در انديشه هاشان پايدار ماند.از آن پس هر جا با چنين پرسش و پاسخى روبرو مىشدند، بى درنگ كلمه "بقال خرزويل" بر زبانشان جارى مىگشت.ناصر در همه سفر پىِ گمشدهاى بود.

شاعران، فيلسوفان و دانشوران گمنام براى انديشمند قباديان بسيار پر ارج به شمار مىآمدند.او سرانجام در شميران گمشده خويش يافت و با وى به گفتگو نشست.ابوالفضل خليفة بن على مردى نيك انديش و دانشگر بود.او مسافران قبله را بسيار بزرگ داشت و آنها را از دوستى خويش بر خوردار ساخت. گفتگوهاى علمى با حكيم دربندى براى ناصرالدين، كه مدتها جايى جز كوه و دشت نديده، صدايى جز آواى دراى نشنيده بود، فرصتى طلايى به شمار مىآمد. نا گفته پيداست كه دانشور شميران نيز از همنشينى با دانشمند شاعر قباديان بهره مىبرد.

او روزى از ناصر پرسيد: "چه عزم دارى"؟ابومعين، حميدالدين پاسخ داد: سفر قبله اراده كردهام. خليفةبن على گفت: خواهش من آن است كه هنگام بازگشت از اين راه بگذرى، تا ديگر بار تو را باز بينم.

رزار مانوش

شاعر آزاد انديش قباديان بيست و ششم محرم شميران را ترك گفت. در چهاردهم صفر به سراب گام نهاد. دو روز بعد، پس از استراحتى اندك، راه تبريز پيش گرفت و در بيستم صفر، برابر با پنجم شهريور، به تبريز رسيد.او حدود 24 روز در آن شهر، كه فرمانروايش ابو منصور و هسودان بن محمد خوانده مىشد، اقامت گزيد و با سخنور شهره آذربايجان قطران تبريزى ديدار و گفتگو كرد.

ناصر در اين شهر از زمين لرزه هراسناك شب پنجشنبه هفدهم ربيع الاول 434 هـ.ق، كه پس از نماز خفتن به وقوع پيوست و چهل هزار تن را به سراى جاويد رهسپار ساخت، آگاه شد; و در چهاردهم ربيع الاول با لشكر امير و هسودان به خوى رفت.آنگاه راه ميّا فارقين پيش گرفت و در آدينه، بيست و ششم جمادىالاولى 438 هـ.ق بدان سامان رسيد. او در مسير خوى تا ميا فارقين از شهرهايى چون وان، و سطان، اخلاط، بطليس و ارزن گذشت و گمشده خويش دنبال كرد.

شرابخوارى آشكار زنان و مردان وسطان در مى فروشيها، نصر الدوله، امير كهنسال شهر اخلاط كه مردمش به زبانهاى تازى، پارسى و ارمنى سخن مىگفتند، عسل فراوان بطليس، قلعهاى با نام شگفت "قف اُنظُر"، مسجدى كه مردم آن را ساخته اويس قرنى مىانگاشتند، گروهى كه در كوه گرديده چوبهايى سروگونه مىبريدند و با نهادن يك سوى آن در آتش از سوى ديگرش كتيران به دست مىآوردند و آبادانى، آب روان، باغستانها و بازارهاى نيك ارزن با انگورهاى "رزار مانوش" كه دويست منِ آن در آذر ماه به يك دينار فروخته مىشد

هر يك به گونهاى توجه صاحبدل آزاده قباديان را به خويش فرا خواندند و در دفتر خاطرههايش جايگاهى در خور يافتند.ناصر بزرگ آيين فطرت در ششم دى به "آمِد" شهر ديوارها و كنگرههاى سنگى نفوذ ناپذير، دروازههاى آهنين، آب گوارا، كليساى بزرگ و مسجد آدينهاى ايستاده بر بيش از دويست ستون سنگين گام نهاد و از آنجا به حران، قرول، سروج،مَنبج و حلب رفت.در قرول جوانمردى مسافران مروى را به خانه خويش فراخواند. چون ناصر و همراهان در سراى نيكمرد قرولى فرود آمدند

، عرب بيابان گرد كهنسالى، كه حدود شصت بهار از زندگى پشت سر نهاده بود، نزد شاعر قباديان شتافت و گفت: مرا قرآن آموز!ناصر سوره ناس را با بسم الله الرحمن الرحيم، قل اعوذ برب الناس آغاز كرد و مرد بيابانگرد در پى او كلمات قرآن را بر زبان راند. چون استاد مرو به آيه من الجنة والناس رسيد، مرد گفت: اَرَأَيتَ الناس؟ آنگاه ادامه داد: بيشتر بخوان.ناصر گفت: سوره ناس بيش از اين نيست.مرد پرسيد:

آن سوره "نقالة الحطب" كدام است؟شاعر قباديانى از ناآگاهى مرد عرب، در روزگارى كه بيش چهارصد سال از هجرت پيامبر بزرگوار اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) مىگذشت و كارگزاران ريز و درشت دستگاه خلافت هزاران دينار در خوشگذرانيها و شب نشينىها به مصرف مىرساندند، شگفت زده شد; و اين شگفتى زمانى به اوج خود رسيد كه تلاش دانشور آزاده مرو در آموختن سوره ناس به كهنسال عرب ناكامماند.

دمى با بوالعل

شاعر آزاد انديش قباديان در يازدهم رجب 438 هـ.ق شهر بزرگ حلب را، كه مركز بازرگانى شام، مصر، عراق، ديار بكر و روم به شمار مىآمد، ترك گفت و با پيمودن پانزده فرسنگ به "معرة النعمان" رسيد."معرة النعمان" شهرى آباد با بازارهاى پر رونق، گندمزارها، باغهاى زيتون، پسته و بادام و تاكستانهاى سرشار بود. در مركز شهر مسجد آدينه بر جايگاهى بلند قرار داشت به گونهاى مردم با گذشتن از سيزده پله به ايوان مسجد فراز مىآمدند;ولى هيچ يك از اين ويژگيها بيش از ستون سنگى نزديك دروازه شهر شگفتى مسافران مرو را بر نيانگيخت. بر اين ستون به خطى نا آشنا چيزهايى نگاشته شده بود. ناصر از رهگذرى پرسيد: اين چيست؟رهگذر پاسخ داد: طلسم كژدم است. به سبب اين طلسم كژ دم به "معره" پاى نمىنهد و اگر از بيرون بدين شهر آورده شود، بىدرنگ مىگريزد.در معره، آوازه بلند ابوالعلا معرّى دانشور، اديب و شاعر نابيناى عرب وى را به ماندن فرا خواند. او، كه همواره در پى حقيقت دويده بود،
هرگز نمىتوانست با چنين دانشگر شهرهاى ديدار نكند. بنابراين بارها از اشتران فرود آوردو مدتى كوتاه در معره ماندگار شد. شاعر گرانپايه خراسان اين بخش از خاطرههاى سفرش را چنين به رشته نگارش كشيده است:و بدين شهر مردى بود كه او را ابوالعلا معرّى مىگفتند، بزرگتر مردمان اين شهر بود. نا بينا و توانگر و پر نعمت، او را بنده و آزاد بسيار كار كن. تمامت مردم اين شهر او را چون بندگان و خدمتكاران بودند. او خود زاهد، عابد گوشهاى گرفته و در كنجى نشسته گليمى پوشيده و موى سر تراشيده، به روزى يك قرص جوين بيش نخوردى

، جز از آن طعامى به كار نبردى. شنيدم از مردمان معتمد كه در سراى او گشاده است و نايبان او كار شهر مىگذارند مگر مهم كلى باشد يا شغلى نازك پيش آيد پيش او روند. او نعمت خود از خلق دريغ ندارد. صايم الدهر و قايم الليل باشد. طعام كم خورد، ولى به مردم بسيار دهد و از كس چيزى نستاند و اگر به دل خود برند قبول نكند و به شغل دنيا مشغول نشود در ادب و شعر و علوم ديگر به درجهاى است كه فضلاى زمين مغرب و بغداد و بصره مقرند كه در اين عصر به پايه او كس نيست و نبوده است و كتابى تصنيف كرده است
فصول الغايات نام نهاده، و سخنانى آورده است چون رمزها و مثلها به الفاظى فصيح و عبارتى صحيح عجب كه مردمان بر آن واقف نشوند (اصل = شوند) مگر اندكى، و آن كتاب كس بر وى نخوانده است از آنكه او را تهمت كردهاند كه تو اين كتاب معارضه قرآن كردهاى. پيوسته پيش او دويست سيصد كس باشند كه از نواحى دور آمده كه ادب و شعر خوانند و ديگر علمها. و اين شنيدم كه او را بيش از صد هزار شعر است. مرا به ديدن او رغبت افتاد. الحق چنانكه گفته بودندصد چندان بود، كرمهاى بسيار كرد.

از او پرسيدم كه چندين نعمت كه خداى تعالى تو را داده است چرا نخورى و به مردمان دهى؟ جواب داد كه از آنِ من اين است كه مىدهم و آنچه مىخورم با من تا لب گور بيشتر نباشد. هرچه از اين معنى سؤال كردم، جواب به وجه فرمود. آنگه اجازت خواستم و برفتم.

بر مزار ستارگان

كاروان مرويان پس از معره به حماة رفت و از راه ساحل سمت بيروت روان شد. چشمهاى كه هرسال نيمه شعبان روان مىگشت و پس از سه روز ديگر بار مىخشكيد، داستان مردمى كه به زيارت چشمه ياد شده مىشتافتند، دشتى كه از فراوانى گلهاى نرگس سپيد مىنمود، بندر بزرگ طرابلس با باغهاى مركبات و موز، نخلستانهاى گسترده، مزارع شاداب نيشكر، مسجد آدينه پاكيزه و بزرگ و مردمى دوستدار خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)از ديدنيهاى اين مسير به شمار مىآمد.

بيروت را بايد شهر ستونها و طاقهاى سنگى دانست; ستونها و طاقهايى كه مردم آن را بازمانده روزگار فرعون مىشمردند. ناصر از آنجا گذشت، صيداى زيبا را پشت سر نهاد و از راه صور، كه بيشتر مردمش به تشيع گرايش داشتند، روانه عكّا شد. اين شهر و نواحى پيرامونش آرامگاه پيامبران الهى به شمار مىآمد; برون از مسجد آدينه شهر مقبره حضرت صالح(عليه السلام) جاى داشت. بخشى از حياط مسجد را سبزى كاشته بودند. مردم چنان مىپنداشتندكه حضرت آدم(عليه السلام)در آنجا كشاورزى كرده است.

در سمت چپ دروازه باخترى شهر چشمهاى بود كه آن را "عين البقر" مىخواندند. ساكنان عكا چنان باور داشتند كه آدم(عليه السلام) براى نخستين بارچشمه را يافته، گاو خود را در آن سيراب ساخته است. بدين سبب آن را "عين البقر" مىگفتند.روز شنبه بيست و سوم شعبان 438، دانشور آزاده قباديانى سمت كوههاى شرق عكا روان شد تا با زيارت آرامگاه پاكان آن سامان خود را در برابر نسيم رحمت پروردگار جاى دهد.

او در راستاى دستيابى بدين هدف پرارز به يارى زائرى از ناحيه آذربايگان بر مزار عكّ، بزرگمرد پارسايى كه شهر عكا را بنياد نهاد، حضور يافت، دو ركعت نماز به جاى آورد و خداى را بر اين توفيق سپاس گزارد.آنگاه به روستاى "برده" گام نهاد و آرامگاه عيش و شمعون(عليهما السلام) را زيارت كرد. سپس در دامون، جايگاهى را كه آرامگاه ذوالكفل(عليه السلام) ناميده مىشد مورد بازديد قرار داده، به روستاى اعبلين رفت،

پيامبران بزرگ هود و عزير(عليهما السلام) را سلام گفت و در پى آن از روستاى حظيره و آرامگاه حضرت شعيب(عليه السلام) و دختر گرانقدرش همسر حضرت موسى(عليه السلام) بازديد كرد.شاعر بزرگ خراسان آنگاه به اربل شتافت، در ميان كوهى كه سمت قبله آن روستا جاى داشت به زيارت چهارتن از برادران حضرت يوسف(عليه السلام)توفيق يافت و در پى آن در غارى كه زير تپهاى جاى داشت، آرامگاه مادر گرانپايه حضرت موسى(عليه السلام) را مورد بازديد قرارداد.

مسجد ياسمن

كاروان مرويان سپس به طبريه، بندرى در كرانه مديترانه، رسيد. اين مسجد آدينه و چشمه آب گرم كنارش توجه ناصر را جلب كرد. بر فراز چشمه گرمابهاى بنياد نهاده شده بود. مردم بندر چنان باور داشتند كه آن گرمابه را حضرت سليمان(عليه السلام) ساخته است.در اين شهر همچنين عبادتگاهى وجود داشت كه "مسجد ياسمن" خوانده مىشد.محرابهاى گوناگون ساخته شده بر سكوى بزرگ محصور در درختان ياسمن از ويژگيهاى اين مسجد به شمار مىآمد.

سكويى كه در باور مردم بر فراز گور هفتاد تن از پيامبران شهيد جاى داشت; پيامداران هدايتى كه همگى توسط بنىاسرائيل به كام مرگ فرستاده شده بودند. علاوه بر اين در سمت خاور مسجد رواقى به چشم مىخورد كه آرامگاه حضرت يوشع بن نون خوانده مىشد. ناصر همه اين جايگاههاى مقدس را زيارت كرد و سرانجام به روستاى "كفركنه" شتافت. در جنوب اين آبادى صومعهاى زيبا بنياد نهاده شده بود كه گور حضرت يونس پيامبر(عليه السلام) را در خويش جاى مىداد.

شاعر گرانپايه خراسان پس از زيارت مكانهاى ياد شده، نا خشنود و اندوهگين به عكا بازگشت. او بعدها دليل اين اندوه را براى دوستانش چنين باز گفت: در باختر طبريه كوهى قرار دارد كه گور ابو هريره را در خويش گنجانده است، ولى دريغ كه هيچ كس را ياراى زيارت آن جايگاه نيست.

كودكان آبادى نزديك كوه گرد آمده، با فريادها، ناسزاها و سنگها زائران ابوهريره را مىآزارند; بدين سبب از زيارت آن چشم پوشيدم.ناصر روزى ديگر در عكا ماند، آنگاه بار سفر بست و روانه بيت المقدس شد. او در اين مسير از آباديهاى حيفا، قيساريه، كفر سلام، رمله، خاتون و قرية العنب گذشت و سرانجام در پنجم رمضان 438 هـ.ق به بيت المقدس گام نهاد.انديشمند روشن روان قباديان فاصله قدس تا بلخ را 876 فرسنگ نگاشته است. او بيت المقدس را شهرى كوهستانى با باروى نفوذ ناپذير و دروازههاى آهنين يافت;

آبادى سر سبزى كه بيست هزار تن مرد را در بازارها و ساختمانهاى زيباى خويش جاى داده بود. قدس صنعتگر بسيار داشت. صنعتگرانى كه هر گروه از آنان در بازار راستهاى ويژه را پايگاه خويش قرار داده بودند.مسلمانانى كه توانايى زيارت بيت الله الحرام نداشتند همه ساله در آغاز ذى حجة در قدس گرد مىآمدند، به عبادت و دعا مىپرداختند و در عيد قربان، مراسم ويژه عيد به جاى آورده، قربانى بسيار مىكردند. ناصر شمار اين دين باوران را پاكدل را بيش از بيست هزار تن نگاشته است

شهر زيتون و نماز

ناگفته پيداست كه شهرى با چنين جمعيت و چنان زايران انبوه هرگز نمىتوانست از تواناييهاى اقتصادى و بهداشتى بى بهره باشد. در روستاهاى پيرامون قدس كشاورزى رونق بسيار داشت. فرآوردههاى كشاورزى بسى فراوان و ارزان بود، بويژه زيتون كه به نوشته حق جوى قباديان برخى از كد خدايان پنجاه هزار من روغن زيتون در چاهها و حوضها گرد آورده، به شهر و حتى كشورهاى ديگر صادر مىكردند.

البته فراوانى گندم و روغن در اين منطقه هرگز شاعر آزاد انديش مرو را شگفت زده نساخت; زيرا او از منابع مورد اعتماد چنين شنيده بود كه يكى از بزرگان آن سامان پيامبر بزرگوار اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) را در خواب ديده، گفت: يا رسول الله، ما را در گذران زندگى يارى كن. واپسين فرستاده پروردگار پاسخ داد: نان و روغن شام با من.قدس همچنين از بيمارستانى بزرگ و زيبا سود مىبرد. مركز درمانى ويژهاى كه با بهرهگيرى از سنت پسنديده وقف پزشكان بسيار گردآورده، داروى بيماران را برايگان فراهم مىساخت.

در كنار اين درمانگاه عظيم، مسجد آدينه شهر، به عنوان مجموعهاى از معبدهاى تاريخى و آثار خاطرهانگيز باستانى، مسافر انديشمند خراسان را به خويش فرا خواند. زمين اين مسجد باشكوه سراسر سنگ بود و درز سنگها از قلع آكنده مىنمود. ساختمان بزرگ و زيباى عبادتگاه آدينه در سمت خاورى شهر جاى داشت. درگاه با شكوهى، به بلنداى سى و پهناى بيست گز، ورود مؤمنان بازار و محلههاى پيرامونش به مسجد را آسان مى ساخت.

بخشهاى گوناگون اين دروازه كم نظير با خرده شيشههاى رنگين آراسته شده، لقب فرمانرواى مصر در ميان آبگينههاى رنگارنگ به چشم مىخورد. بر فرازاين درگاه گنبدى بسيار بزرگ از سنگ خوشتراش ديدگان را به تماشا و تحسين فرا مىخواند. دو در برنجين، هريك به بلنداى پانزده و پهناى هشت گز، در اين درگاه جاى گرفته بود; درهايى سراسر نقش كه "باب داوود(عليه السلام)" خوانده مىشود.چون ناصر از اين در به مسجد گام نهاد

، در سمت راست، دو رواق بزرگ يافت كه هريك از آنها 29 ستون مرمرين داشت. سر ستونها و ته ستونهاى رنگين، درزهاى آكنده از قلع و طاقهاى سنگين، كه در آن هرگز گل و گچ به كار گرفته نشده بود، از ويژگيهاى اين دو رواق به شمار مىآمد.

مسافر مشتاق مرو در ادامه زيارت خويش با دو دروازه ديگر به نامهاى"باب السقر" و "باب الاسباط" آشنا شد. "باب الاسباط" او را به ناحيهاى هدايت كرد كه درگاهى بسيار بزرگ با سه در را در خويش جاى داده بود; درهايى به بلنداى دوازده و پهناى هفت گز كه "باب الابواب" خوانده مىشد.علاوه بر اين در ميانه مسجد، بر ديواره شرقى، درگاهى سراسر نقش و كندهكارى، به درازاى پنجاه و پهناى سى گز، وى را به تماشا فرا خواند.اين درگاه شكوهمند ده در زيبا داشت و مؤمنان چنان مىانگاشتند كه حضرت سليمان(عليه السلام) اين درگاه و درهارا براى پدر گرانقدرش بنياد نهاده است.دانشور وارسته خراسان از دروازه داوودى سوى خاور پيش رفته، با دو در رو به رو شد; درِ سمت راست "باب الرحمه" و ديگرى "باب التوبه" نام داشت. پيروان آيين وحى بر اين باور بودند كه پروردگار در "باب التوبه" توبه داوود پيامبر(عليه السلام) را پذيرفت و باران آمرزش بر او فرو فرستاد. بنابر اين ناصر نيز در آن جايگاه آسمانى نماز گزارد، آمرزش طلبيد و خواستار توفيق فزونتر شد.

شگفتيهاى مسجد بزرگ قدس در موارد ياد شده خلاصه نمىشد. مكانى كه يعقوب پيامبر(عليه السلام) در آن نماز مىگزارد و محراب حضرت زكريا(رحمهم الله)بخشى ديگر از آثار پر ارز آن معبد سبز به شمار مىآمد.جهانگرد بلند آوازه بلخ پس از نماز و نيايش در جايگاه عبادت آن پيامداران هدايت، از پلههاى بسيار پايين رفته، به "مهد عيسى(عليه السلام)" گام نهاد. اين مسجد در واقع سردابى به درازاى بيست و پهناى پانزده گز بود كه گاهواره سنگى حضرت مسيح به عنوان محراب در آن جاى داشت.شكوه اين آثار گرانبها، كه در قالب مسجد آدينه قدس گرد آمده بود، جهانگرد مشتاق مرو را بر آن داشت تا در انديشه كشف درازا و پهناى اين مجموعه بىنظير به تحقيق پردازد; جستجويى كه سرانجام سودمند افتاد. مسافر روشن روان خراسان نزديك گنبد يعقوب(عليه السلام) كتيبهاى يافت كه درازاى مسجد را 704 ارش و پهناى آن را 455 ارش به گز ملك نشان مىداد.ناصر به بررسى دقيق سنگِ «صخره» پرداخته، تصويرى زيبااز آن جايگاه مقدس پديد آورده است;

تصويرى كه چشم خرد هر خوانندهاى را مىنوازد و افتخارهاى كهن را در انديشه پيروان واپسين آيين آسمانى زنده مىسازد:قبّه صخره هشت گوش منتظمى است كه درازاى هر ضلع آن 33 ارش مىنمايد. چهار در بر چهار سوى آن قرار دارد. همه ديوارهاى اين خانه از سنگ تراشيده شده است. صخره كبود رنگ مىنمايد; محيط آن صد گز بوده، چون سنگهاى كوهستان شكلى نا منظم دارد. در چهار سمت آن چهار ستون به بلنداى ديوار خانه ساختهاند و در ميان هر دو ستون استوانههاى مرمرين بلند نهادهاند.

بر فراز اين دوازده پايه گنبدى گران قد بر افراشته است. بزرگى اين گنبد به اندازهاى است كه از يك فرسنگى چون قله كوه هويداست.پس از اين خانه، قبهاى به نام سلسله ديده مىشود. نزد دانشوران چنين شهره است كه زنجير دادگرىِ داوود(عليه السلام) در اين جايگاه آويخته بود; زنجيرى كه جز دست خداوندان حق هيچ دستى بدان نمىرسيد. علاوه بر اين، قبه جبرئيل(عليه السلام)نيز در نزديك خانه ياد شده وجود دارد. مؤمنان بر اين باورند كه فرشتگان در شب معراج "براق" را بدانجا آوردهاند

تا پيامبر واپسين بر آن نشسته، رهسپار جهانهاى نا شناخته شود.پس از قبه جبرئيل(عليه السلام)، در فاصله بيست ارشى، قّبه رسول(صلى الله عليه وآله وسلم)ديده مىشود. گويند حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) در شب معراج نخست در قبه صخره نماز گزارد، سپس بدين جايگاه آمد و بر "بُراق" نشست.

يادگار خليل

چهارشنبه، نخستين روز ذىقعده 438 هـ.ق، روز بار بستن ديگر باره كاروان مرويان بود. آنها راه جنوب پيش گرفته، شامگاهان در بيتاللحمبه سر بردند و بامداد سمت آرامگاه حضرت ابراهيم (عليه السلام) راه افتادند. نيكان مرو پس از پيمودن پنج فرسنگ به روستاى "مطلون"، كه ساكنان شام و بيتالمقدس آن را "خليل" مىخواندند، گام نهادند. در جنوب آبادى ساختمانى چهار سو به درازاى هشتاد، پهناى چهل و بلنداى بيست ارش آرامگاه اسحاق(عليه السلام) و همسرش را در ايوان خويش گنجانده بود.

در صحن اين بنياد دو خانه به چشم مىخورد يكى سمت راست كه مقبره حضرت ابراهيم(عليه السلام) در آن جاى داشت و ديگرى سمت چپ كه گور سارا، همسر گرانقدر آن پيامبر بزرگ، را در ميان گرفته بود.البته اينها همه يادگارهاى روستاى خليل به شمار نمىآمد. اندكى فراتر از اين ساختمان آرامگاه حضرت يعقوب(عليه السلام) و همسرش ديده مىشد و برون از آن گورخانه حضرت يوسف(عليه السلام) آشكار بود.در اين آبادى، علاوه بر آرامگاه پيامبران، حقيقتى ديگر روان انديشمند بزرگ خراسان را از نشاطى معنوى سرشار ساخت.

مشاهده پذيرايى رايگان از ميهمانان و شنيدن اين نكته كه ميهمان نوازى با گردهاى نان و كاسهاى عدس و مويز از روزگار حضرت خليل الرحمن(عليه السلام)همچنان پايدار مانده است سرشك شوق بر ديدگانش روان ساخت. هيچ كس بدرستى نمىداند زمانى كه خدمتگزاران حريم پاك ابراهيم(عليه السلام)گردهاى نان و كاسهاى عدس، به ياد دوست پاكدل پروردگار، به ناصر سپردند، چه احساسى سراسر وجودش را در خويش فرو برد; ولى مىتوان گفتكه نخستين لقمه اين غذاى معنوى آتش عشق به حقيقت را بيش از بيش در وجود ميهمان پاك سرشت ابراهيم حنيف شعلهور ساخت. او داستان اين ضيافت نورانى را چنين باز گفته است:و بر بام مقصورهاى كه در مشهد است حجرهها ساختهاند، ميهمانان را كه آنجا رسند و آن را اوقاف بسيار باشد ازديههاو مستغلات در بيت المقدس.و آنجا اغلب جو باشد و گندم اندك باشد. مهمانان و مسافران و زايران را نان و زيتون دهند. و كنيزكان باشند كه همه روز نان پزند و نانهاى ايشان هر يكى يك من باشد. هر كه آنجا رسد او را هر روز يك گرده نان و كاسهاى عدس به زيت پخته دهند و مويز نيز دهند و اين عادت از روزگار خليل الرحمن(عليه السلام)تا اين ساعت برقاعده مانده. و روز باشد كه پانصد كس آنجا برسند و همه را آن ضيافت مهيا باشد.

از حرم تا حرم

كاروان مرويان، پس از اندكى درنگ، از روستاى مطلون به بيت المقدس بازگشت. گروهى از مؤمنان قدس آماده سفر حج بودند. ناصر نيز با آنان همراه شد، در نيمه ذى قعده 438 هـ.ق پاى در مسير مكه نهاد و پياده بدان سمت شتافت.راهنماى پيادگان قدس مردى چابك، تيزهوش و نيكو روى بود كه ابوبكر همدانى خوانده مىشد. او مسافران حريم پاك پروردگار را پس از سه روز راهپيمايى در جايگاهى سر سبز به نام "ارعز" فرود آورد و اندكى بعد به وادى القرى رساند.

راهيان حرم مقدس الهى سرانجام ده روز پس از پشت سر نهادن وادى القرى به مكه رسيدند. اين سرزمين براى ناصر از جذابيت ويژهاى برخوردار بود. او در شهر پروردگار خود را به گمشدهاش نزديكتر احساس مىكرد. مگر پير روشن راى رؤياى جوزجانان وى را بدين سمت فرمان نداده بود؟

پس بايد گمشدهاش را در اين جايگاه پاك جستجو كند. بنابر اين مشتاقانه مناسك حج را به جاى آورد، به هر سو سركشيد، با هر انديشمند و عارفى گفتگو كرد تا حق را، چنانكه هست، باز شناسد و البته دراين ميان دعاهاى پيوسته در مسجد الحرام، عرفات و جبل الرحمة را پشتوانه تلاشهاى خود قرار داد.

دانشور گرانپايه خراسان در راستاى دست يابى بدين هدف مقدس به مدينه نيز سفر كرده، در حريم آسمانى واپسين پيامدار هدايت با دين باوران انديشمند و پارسايان گمنام پيوند دوستى برقرار ساخت و در فرصتهاى گوناگونى كه پاى دل بر آستان شريف نبوى(صلى الله عليه وآله وسلم) مىنهاد روان بهشت آشيان آن پيامبر بزرگ(صلى الله عليه وآله وسلم) را به يارى فرامىخواند.

/ 12