ميروسلاو هولوب در "پيلسن" Pilsen به دنيا آمد. پدرش كارگر راه آهن و مادرش معلم زبان بود. سرودن شعر را از سى سالگى همزمان با پژوهش هاى بالينى آغاز كرد. "ميروسلاو هولوب" نه تنها يكى از بارآورترين و اصيل ترين شاعران معاصر چكسلواكى است بلكه دانشجويى برجسته و ممتاز بوده است. او به سير و سفرهاى فراوان پرداخته و در انجمن هاى علمى شركت كرده است. تمامى صناعت "هولوب" بر كشف و تحليل واقعيت متمركز است و صور شعر آزاد خود را ملهم از "ويليا كارلوس ويليامز" شاعر آمريكايى، مى داند.وى تا كنون چند گزينه شعر به نام هاى: آشيل و لاك پشت (1960)، برخيز و در را بازكن (1961)، آنجا كه خون جارى است (1963)، دل شيدا (1963)، دو سفرنامه و بيست و پنج رساله عالمانه درباره آسيب شناسى به رشته تحرير درآورده است. "ميروسلاو هولوب" آميزه اى غريب و شايد چهره اى يگانه است. بيش از همه، دوست مى دارد براى مردمى شعر بگويد كه شعر و شاعرى را بر نمى تابند مثلا براى كسانى كه حتى نمى دانند شعر بايد براى آنها گفته شود. دلش مى خواهد آنها شعرهايش را به طور طبيعى و به همان گونه كه روزنامه مى خوانند يا به تماشاى بازى فوتبال مى روند، بخوانند. نه اينكه آن را چيزى دشوارتر، يا ظريف و ارزنده بدانند.جنگل ميان صخره هاى بدايت آنجا كه روح پرندگان بذرهاى خارا را مى شكافدو تنديس هاى درختان با بازوان سياهشان ابرها را مى تاراند،ناگهان غرشى بر مى خيزد،بدانسان كه گويى تاريخاز بيح و بن بركنده مى شود،علف ها بر مى جهند،پاره سنگها به لرزه درمى آيند،نطع زمين دهان مى گشايدو آنجاقارچى مى رويدبه عظمت نفس زندگى انباشته از هزاران هزار ياخته به عظمت نفس زندگى جاودانه،پر آب،كه پديدار مى شود در اين جهان براى نخستين بارو واپسين بار.***دست يارى دست يارى به سوى علف دراز كردي و به ذرت بدل شد.دست يارى به سوى آتش دراز كردي و به موشكى بدل شد.با درنگ ،با ملاحظه،دست يارى به سوى مرد دراز كني،به پاره اى از مرد...***دربرخيز و در را باز كن!شايد بيرون درختى باشديا جنگلى، باغى،يا شهرى جادوئى.برخيز و در را باز كن!شايد سگى مزبله ها را مى كاود.شايد چهره اى ببينى،يا برق نگاهى،يا منظر خيالى.برخيز و در را باز كن!اگر مهى باشدپراكنده مى شود.برخيز و در را باز كن!حتى اگر تنهاتاريكى دامن مى گسترد،حتى اگر تنهاباد خلنده باشد،حتى اگرهيچ چيز نباشد،بر خيز و در را باز كن!هيچ اگر نباشدنسيمى درگذر است.1923