شوپنهاور، فیلسوف فراموش شده نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شوپنهاور، فیلسوف فراموش شده - نسخه متنی

مگی برایان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نوشته: برايثن مگى روزى يك فيلسوف برجسته از "شوپنهاور" به عنوان يك انديشمند درجه سه و چهار ياد كرد.

وى در ضمن همان گفت و گويى كه با هم داشتيم، متذكر شد كه هيچيك از آثارش را نخوانده است.

اين خود نشان دقيقى است از موقعيت چندين و چند ساله "شوپنهاور" در اذهان فلاسفه آكادميك جهان انگليسى زبان: بدون آنكه آثار او را خوانده باشند، مى دانستند كه به درد نمى خورد! در آن روزها وى تنها فيلسوفى بود كه هر فرد تحصيل كرده اى با نامش آشنايى داشت ولى حتى حرفه اى ترين فيلسوف ها نيز كتاب هايش را نخوانده بودند.

با توجه به چنين تركيبى از بى اطلاعى و همچنين فقدان هرگونه احساسى در ضرورت رفع آن، شيوع و گستردگى چنين فرضيات نادرستى درمورد او نيز شگفت نيست.

نظر "شوپنهاور" در مورد خودش كاملا روشن بود: وى خود را وارث سنتى محسوب مى داشت كه اساسا با "لاك" آغاز شده بود.

سنتى كه از طريق "هيوم" كه "شوپنهاور" شيفته اش بود و آگاهانه سعى داشت آلمانى را به گونه اى بنويسد كه او به انگليسى مى نوشت.

در وجود كانت به نقطه اوج خود رسيد.

از برخى جهات مى توان گفت كه امروزه خواندن آثار "شوپنهاور" اين تصور را به دست مى دهد كه يك فيلسوف تجربه گراى انگليسى كانت را موضوع بررسى خود قرار داده است.

نوشته هايش نمونه اى است از شفافيت و هوشيارى، استدلال هاى معمول وى در سطح بالايى قرار دارد و هنگامى كه بينش انتقادى خود را به كار مى گيرد كمتر كسى از به اصطلاح فلاسفه بزرگ به گرد پاى او مى رسند.

ولى مدت هاى مديد بود كه او را فيلسوفى به سبك و سياق هگل و يا از آن بدتر، "فيخته" و حتى از آن بدتر "شلينگ" تلقى مى كردند.

به عبارت ديگر، يك متافيزيسين رومانتيك آلمانى كه مى كوشد غيرقابل بيان را به نثرى فاخر و تقريبا غيرقابل فهم به بيان آورد.

تلاشى كه پس از يك تجزيه و تحليل مختصر، معنايى اندك داشت و يا حتى هيچ معنايى درخود نمى داشت.

و اين دقيقا همان نظرى است كه "شوپنهاور" درمورد آن سه دارد.

بيان نيشدار او از اين امر كه منتشر شده و غالبا شامل عباراتى هستند كه به لحاظ شخصى موهن اند.

در سلسله دشنام هاى متقابل فلاسفه كم و بيش هم عصر نادر و استثنايى است.

از اين سه فيلسوف، "هگل" نخستين چهره اى بود كه توسط فلاسفه تحليلى احيا گرديد.

آنچه در سال هاى آخر دهه 1960 و اوايل دهه 1970 عمليات نجات "هگل" را قرين موفقيت ساخت، رابطه جنينى فلسفه او با ماركسيسم بود.

در آن سال ها ماركسيسم دوره اى از سلسله ادوار گاه به گاه رونق خود را طى مى كرد كه شايد آخرينش نيز بود.

در مقايسه با "هگل"، "شوپنهاور" به مراتب به مكتب تحليلى نزديك تر بود، ولى هنوز دوره او نرسيده بود.

هنوز مطالعه و شناخت بسيارى از فلاسفه اى كه به نحوى تعيين كننده زير نفوذ "شوپنهاور" قرار گرفته بودند با ناديده انگاشتن وى ميسر بود.

ولى مثلا بيش از هركدام از ديگر فلاسفه قديم، بر "ويتگنشتاين" تاثير نهاده بود.

آثار او نه فقط نخستين، بلكه تنها فلسفه جا افتاده اى بود كه "ويتگنشتاين" با دقت تمام مورد مطالعه قرار داد; و با اين حال هيچگاه از مقام فيلسوف مرده اى كه "ويتگنشتاين" با آثارش آشنايى كامل داشت، پا فراتر نگذاشت.

نتيجه آنكه آراش در تمامى نوشته هاى "ويتگنشتاين" حضور دارد.

لاكلام را "ديويد پى يرس" ادا كرد كه با دقتى خاص خود نوشت كه "ويتگنشتاين" «بخش مهمى از ساختار "تركتاتوس" را به واسطه "شوپنهاور" كه آن را خوانده و ستايش كرده بود، از كانت اخذ كرد و با آنكه در دوران دوم [ فعاليت هاى فكري اش] اين ساختار را تعديل كرد، ولى هيچگاه آن را از ميان نبرد».

راعى و نظر "استفن تولمين" و "الن يانيك" در كتاب "وين ويتگنشتاين" نيز تاييدى است بر اين مدعا: «مشغوليت ذهنى ريشه اى تر او در سال هاى بعد نيز همان بود كه در جوانى داشت: تكميل وظايف منطقى و اخلاقيى كه كانت و "شوپنهاور" آغاز كردند.

» هنگامى كه به ياد مى آوريم كه آثار "ويتگنشتاين" چه مدّت مديدى و در چه بخش هاى مختلفى از جهان آكادميك مطرح بود، واقعا شگفت زده مى شويم كه چرا صرف همين ارتباط نيز باعث نشد كه توجهى گسترده نسبت به "شوپنهاور" مبذول گردد.

با اين حال، واقع امر آن است كه چنين علاقه اى ابراز نشد.

بسيارى از آثارى كه در مورد "ويتگنشتاين" به رشته تحرير درآمد كماكان بدون اشاره يا مختصر اشاره اى به "شوپنهاور" منتشر شدند.

كسى منكر نفوذ او نشد، ولى از صرف طرح و آنگاه ناديده انگاشتنش فراتر نرفت.

پروفسور "ابنسكاما"، يكى از معروف ترين شاگردان "ويتگنشتاين" كه در ضمن وصى ادبى و مترجم آثارش به زبان انگليسى نيز هست، در صفحه اول مقدمه اى بر تركتاتوس "ويتگنشتاين" نوشت: «يكى از برداشت هاى رايج از "ويتگنشتاين" آن است كه وى "هيوم"ي متاخر است.

ولى هرگونه ارتباط موجود ميان آن دو غيرمستقيم است.

وى هيچگاه بيش از صفحاتى چند از آثار "هيوم" را نخواند.

اگر در جستجوى نياكان فلسفى "ويتگنشتاين" برآييم، بايد بيشتر به سراغ "شوپنهاور" برويم».

از اين نوشته خانم "انسكاما" چنين برمى آيد كه خود او نيز قاعدتا بايد نسبت به آثار "شوپنهاور" علاقه مند شده باشد.

ولى چنين نيست.

هرچه آثار ايشان را جستجو كرده ام، اثرى از اين امر ملاحظه نشد.

"اى.

جى.

آير" در مقدمه اى كه در مقام دبير مجموعه، بر كتاب تك افتاده ولى گوياى "شوپنهاور" پاتريك گاردينر نوشت، چنين مى گويد: «به ويژه آنكه احتمال دارد علاقه مندان "ويتگنشتاين" از كشف ميزان چشمگير تاثير "شوپنهاور" بر او به شگفت آيند.

اميد آن است كه تحقيق موشكافانه آقاى "گاردينر" به بروز علايق جديدى نسبت به آثار "شوپنهاور" منجر شود».

يك ربع قرن بعد، از آير پرسيدم كه آيا هنوز خود توانسته است به خواندن "شوپنهاور" موفق شود يا خير؟ و او با ملاحت تمام پاسخ داد: خير، و اينك گمان هم نمى كند كه هيچگاه به چنين امرى موفق شود.

كمتر كسى مى تواند منكر آن شود كه پس از "ماركس" با نفوذترين فيلسوف اروپايى "نيچه" است.

روزگارى بود كه براى يك دوره طولانى وى در جهان انگليسى زبان مورد طعن و لعن قرار داشت.

ولى بيست سالى هست كه برخى از فلاسفه برجسته مكتب تحليلى ما، آثار وى را موضوع بررسى خاص خود قرار داده اند.

"نيچه" خود اذعان داشت كه خواندن آثار "شوپنهاور" بود كه وى را به يك فيلسوف، و از آن مهم تر يك فيلسوف "شوپنهاور"ى مبدل ساخت: آراى "شوپنهاور" و "واگنر" در آثار اوليه او موج مى زنند.

اين شيفتگى مشترك "نيچه" و "واگنر" نسبت به "شوپنهاور" بود كه آن دو را به يكديگر نزديك ساخت و به يكى از مهم ترين دوستي هاى تاريخ فرهنگ اروپا ميدان داد.

حتى زمانى که نيچه هم برضد "شوپنهاور" برخاست و هم واگنر، اين دوره رد و نفى نيز اهميتى همسنگ دوره جذب و انقياد پيشين داشت.

"نيچه" در واپسين سال هاى دوران خلاقيتش، خود را فلسفه پردازى مى دانست در مقام ضديت با "شوپنهاور" و "واگنر"، و نكات مهمى از فلسفه او را نيز فقط در پرتو آثار آن دو مىتوان دريافت.

/ 3