بیشترلیست موضوعاتمتن کتابتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
در فلسفه نيز مد روز با همان سهولت بى شرمانه اى عمل مى كند كه در ديگر عرصه هاى حيات فكرى، و يكى از واقعيت هاى اصلى مد روز اين است كه آنچه باب مى شود، باب نبوده است."فيخته" و "شلينگ" هنوز باب نشده اند; يا لااقل در بريتانيا باب نشده اند چرا كه به نظر مى آيد كه وضعيت "فيخته" به زودى تغيير كند.(در ايالات متحده هميشه نسبت به آثار وى علاقى وجود داشته است."سى.اى.لويس يكى" از پرنفوذترين فلاسفه آمريكا در قرن حاضر، از او بسيار آموخت.) ولى براى "شوپنهاور" ورق در حال گردش است.مدّت زمانى است كه نسبت به او علاقه اي نو آشكار شده است.تا مدتها قبل، كتاب "پاتريك گاردينر" تنها اثر كاملى بود كه به زبان انگليسى در مورد "شوپنهاور" وجود داشت.ولى طولى نكشيد كه به ترتيب در 1980 "شوپنهاور" نوشته هملين، در 1983 فلسفه "شوپنهاور" خودم، در 1987 خواست و ناخواست: يك بررسى در فلسفه "آرتور شوپنهاور" جوليان يانگ و خود و جهان در فلسفه "شوپنهاور" اثر "كريستوفر ياناوثى" در 1989 منتشر شدند.از مجموعه مقالات مهمى كه در سال هاى دهه 1980 در اين زمينه منتشر شده اند، مى توان از «"شوپنهاور": دستاورد فلسفى او» و «"شوپنهاور": رساله هايى نو» به افتخار دويستمين سال تولد او ياد كرد.پس از گذشت ده ها سال كه در طول آن هيچ زندگينامه اى از "شوپنهاور" منتشر نشد، سرانجام "روديگر سافرانسكى" در 1989، زندگي نامه اى منتشر كرد كه همانند اةپرايى جالب و سرگرم كننده بود.از اوايل دهه 1990 نيز سالى نگذشته است كه در آن كتاب هايى در اين زمينه منتشر نشود، از جمله پيش درآمدى كلى براى خوانندگان غير متخصص در مجموعه اساتيد سلف در 1994 به كوشش "كريستوفر ياناوى".مى توان گفت علاقه اي كه از نو نسبت به "شوپنهاور" پديدار شده، از حدّ و حدود يك مقدمه كلى لازم فراتر رفته است.شايد يك خواننده تازه كار هنوز به چنين آثارى محتاج باشد ولى آثار جديدى كه در اين زمينه منتشر مى شود بيشتر بررسي هايى هستند در يك رشته زمينه هاى تخصصى و در اين عرصه نيز بخش اصلى فعلا به زيبايى شناسى اختصاص يافته است.فلسفه "شوپنهاور" داراى رشته مزايايى است كه معمولا خواننده هشيار آن را در بسيارى از شئون فلسفه دانشگاهى موجود، يعنى فلسفه اى كه در حال حاضر به كار مى رود، ملاحظه نمي كند.در آثار او نسبت به مسايل اساسى، رويكردى اساسى نيز ملاحظه مي شود.آثارش به نحوى جذاب به رشته تحرير آمده و سرشار از «ايده هاى خوب» است.فلسفه "شوپنهاور" درعين حال كه فلسفه اى كاركشته محسوب مى شود، عوامل غيرفكرى را نيز در چارچوب ادراك حسى خود به حساب مى آورد، به ويژه انگيزه هاى عاطفى و ناآگاهانه از جمله كشش جنسى.هنر را براى زندگى امرى اساسى مي داند.بي آنكه خود مذهبى باشد، در بينش هايى مهم و اساسى، با برخى از اديان بزرگ جهانى مانند هندويسم و بودايى گرى شريك است.و تمامى اين موارد نيز بر ذخيره اى از دانش و آگاهى، بدون كوچك ترين شائبه اى از ظاهرسازى و ريا استوار است كه به نحوى معقول ارائه مى شود.تصحيح و تكميل كانت برنامه اصلى "شوپنهاور" است و از اين رو بايد نخست او را خواند.او نيز مانند كانت نمي تواند ببيند كه چگونه ممكن است واقعيت همانى باشد كه به نظر ما مى آيد، زيرا تمامى اشكال واقعيت از طريق صافي هاى دستگاه هايى مى گذرد كه هريك از آنها برخورداريم.لذا وي نيز همانند "كانت" بين واقعيت به گونه اى كه به نظر ما مى آيد و واقعيت به گونه اى كه خود هست، تفاوت مى گذارد.كليد طلايى جهانى كه به نظر مى آيد، يعنى جهان تجربه، علوم است.ولى براى كاربرد آن در حدّى فراتر از عرصه تجارب ممكن، هيچ راهى نداريم.معهذا "شوپنهاور" بر اين باور بود كه واقعيت بايد موجوديتى مستقل از تجربه داشته باشد.آيا از اين طبيعت مستقل هيچ نشانى نمى توانيم بيابيم؟ اين جهان ما، جهان علم چارچوبى دارد مستقر در زمان و مكان، و در اين چارچوب است كه تمامى اشكال ماده را مي توان به يك موجوديت واحد، يعنى انرژى تقليل داد.ولى ما خود جزو ابژه هاى مادى اين جهان هستيم: انسان يك ابژه فيزيكى است كه خود را از درون مى شناسد.بدين ترتيب ما نسبت به ابژه هاى مادى كه نهايتا بخشى از انرژى را تشكيل مى دهند، هم دانشى درونى داريم و هم دانشى برونى.لهذا به عقيده او اين كشش فراگير و در غير اين صورت غيرقابل توجيه بايد كه در جهان تجربه وجه بروزى باشد از آنچه وراى تجربه نهفته است.البته هيچگاه نيز نمى توانيم از آن آگاهي اى مستقيم كسب كنيم."شوپنهاور" بر اين اعتقاد بود كه به نظرم باور درستى مى آيد كه با پيش راندن افكارش تا به مرزهاى آن، گامى اساسى فراسوى "كانت" برداشته است.نوشته هاى او براى هر خواننده مستعدى يك ضيافت نادر است.درك آنكه چرا چنين تاثير شگرفى بر "نيچه" و "ويتگنشتاين" نهاد، كار دشوارى نيست."فرويد" و "يونگ" نيز تحت تاثير او بودند.و همچنين شمار بسيارى از هنرمندان خلاق، و بويژه نويسندگان: "تورگنيف"، "پروست"، "هاردى"، "كنراد" و "توماس مان" از اين جمله اند."واگنر" و "مالثر" هردو "شوپنهاور" را آگاه ترين متفكرى مى شناختند كه در زمينه موسيقى كار كرده است.از اين رو مى توان آثار "شوپنهاور" را گنجينه اى دانست بى كران.ولى براى دست يابى يك به يك درّ و گوهرهاى نهفته در آن نيز هيچ راهى نيست.شرط لازم براى درك هريك از اجزايش، آشنايى با كل آن است. 1- مقاله اى از برايثن مگى، شارح انديشه هاى فلاسفه معاصر، به بهانه انتشار كتابى در باب زيبايى شناسى "شوپنهاور" (TLS, 21 June 1996) .تاكنون سه كتااث پوپر (ترجمه منوچهر بزرگمهر)، فلاسفه بزرگ و مردان انديشه که توسط عزت اله فولادوند به فارسى ترجمه و منتشر شده است.