عاقبت ـ سخن چيني - سخن چین نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
عاقبت ـ سخن چيني
روزي شيري بيمارشدباتوجه به اينكه شيردرميان حيوانات ، سلطان آنهااست همه درندگان ازاوعيادت كردند،غيرازروباه .گرگ نزدشير رفت ونسبت به روباه ،سخن چيني كرد،مثلاگفت اعليحضرتا،همه به ديدن تو آمده اند،ولي روباه نيامده است .شيرفرمان صادركردكه هروقت روباه آمد، مراباخبركنيد،چيزي نگذشت كه روباه آمد،شيرباخبرشدوبه روباه گفت چرا به ديدن من نيامدي اي فلان فلان شده .روباه گفت من درجستجوي داروبراي درمان تو بودم .شيرگفت حال بگوبدانم ،آياداروئي پيداكردي ؟روباه گفت آري ،غده اي درساق پاي گرگ ،وجوددارد،سزاواراست كه آن غده ،بيرون آورده شودوآن را بخوري وخوب شوي .شيربه گرگ حمله كردوباچنگال خود،پاي گرگ راگرفت و غده راازپاي گرگ ،بيرون آورد .روباه ازآنجاگريخت ،گرگ درحالي كه از پايش خون مي ريخت ،روباه رادرراه ديد،روباه فوري به گرگ گفت "ياصاحب الخف الاحمراذاقعدت عندالملوك فانظرماذايخرج من راسك "اي صاحب كفش قرمزوقتي نزدشاهان مي نشيني ،متوجه باش ازسرودهانت ،چه بيرون مي آيد؟