درها و
ديوار ها
ما دو ديواريم ما دو ديوار بلند
کوچه يي تنگيم
دست معماري که شايد
نام آن تقدير يا هر چيز ديگر بود
خشت روزان جواني
را
روي هم مي چيد
و مي خنديد
قلب هاي
نوجوان ما
در گل هر خشت
مي ناليد
ما دو ديواريم
سالهاي سال
روزها
شبها
رهگذرهاي تشابان را
به کار خويش مي بينيم
رهگذرهايي که سر در
گوش هم دارند
رهگذرهايي که تنهايند ئ
تنهايند
ما دو ديواريم و در
ما پلک هر در بسته ي جاويد
تا نسيم گفت و
گويي از نهقت کوچه مي خيزد
پلک درها با خيال
دست پنهان نوازشگر
نرم مي لرزد
دست پنهان نوازشگر
ولي افسوس
پلک درها را به
روياي گشايش گرم مي دارد
لحظه ها و پلک ها
چون سرب
ما دو ديواريم
ما دو ديوار بلند
کوچه يي تنگيم
ما کنار خويش و
دور از خويش مي ميريم
ما اسير پنجه ي معمار
تقديريم