عقل شيطاني و عقل رحماني - عقل شیطانی و عقل رحمانی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عقل شیطانی و عقل رحمانی - نسخه متنی

سید مرتضی آوینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عقل شيطاني و عقل رحماني

زماني که جلسه شروع ميشود تازه يادشان ميافتد که محتواي جلسه را ضبط کنند شايد کسي فکر نميکرد که چندي بعد ديگر خبري از سيد مرتضي نباشد. جلسه در جمع عده اي از طلاب برگزار شد و نوار دست دوميهم که گفت وگوها روي آن ضبط شده بود آن قدر وضعيتش خراب بود که به سختي توانستيم آن را روي کاغذ پياده کنيم. موضوع ديگري هم در اين جلسه مطرح شده بود که متاسفانه نوار کفاف نداده است به هر حال آنچه ميخوانيد مطالبي است که شهيد آويني در مقدمه جلسه ـ که ظاهرا قرار بوده سلسله وار ادامه پيدا کند ـ مطرح کرده است.

يکي از بزرگترين مفاسد قلبي عجب است. ان شاءالله ما به کبر گرفتار نيستيم ولي معمولا به عجب که مقدمه کبر است گرفتاريم. عجب هم اگر خداي نکرده يک مقدار ريشه دار شود تبديل به کبر ميشود و اگر يک ذره کبر باشد انسان اصلا به حقيقت راه ندارد.

يادم هست که حضرت امام ميگفتند، وضعيت مردم عادي در صحراي محشر خيلي راحت تر از علماست، چون علما به محض اينکه علم پيدا کردند، همين علم حجابشان ميشود. يعني اسباب عجبشان ميشود و نسبت به آن علم، خودبين ميشوند ولي مردم از آنجا که براي خودشان هيچ شاني از علم قائل نيستند، مشکلي ندارند. اين است که عجب و خودبيني بزرگترين حجاب بين انسان و خدا ميشود. کمال بشر در فناست، فنا يعني از آدم هيچ اثري نميماند يعني خودش از ميان کاملا برداشته ميشود. کسي که عجب دارد، بيشترين بعد را نسبت به حقيقت دارد به خاطر اينکه کمال قرب به خدا فناست يعني از ميان برداشتن آن خودي که در ميان بنده خداست و اغلب در همين منزل ميمانند؛ سخت ترين منزل هم هست و از آن نميتوانند بگذرند و گرفتار ميشوند، گرفتار عجب ميشوند و بدترين منزلها همين است. خيلي از آقايان که نميرسند به دليل عجب است. من هيچ دليل ديگري نميبينم از لحاظ اصولي هم وقتي به نتيجه نميرسند به دليل عجب است. يکي از دوستان ميگفت سال 64 يا 65 بحثي راجع به ادغام با جهاد وزارت کشاورزي در گرفته بود. ما آن موقع در جهاد بوديم. يک آقاي روحاني از نمايندگان مجلس بسيار بر ضد جهاد حرف ميزد و ميگفت: بايد با وزارت کشاورزي ادغام شود. براي من سوال بود که اين آدم با توجه به اين که روحاني است واز اين نظر به او اعتقاد دارند، از چه جهت به اين حکم ميرسد و بر آن اين همه تاکيد ميکند؟ يعني چه طور به اين اعتقاد رسيده و بعد چطور به اين اعتقادش اصرار ميورزد؟ ايشان خيلي دشمني داشت. بعد يکي از دوستان ما که با ايشان يک سفر به خارج از کشور رفته بودند تعريف ميکرد که اين آقا آنجا چه ميکرد من برايم خيلي روشن بود که علت اينکه کسي از اين (آقايان) به اعتقادات اشتباه ميرسد، اين است که صفاي روحي ندارد.

فرض کنيد که نشستيد علم اصولي خوانديد و رسيديد. وقتي صفاي قلب نباشد، در خدمت شيطان قرار ميگيرد. عقل آن چيزي است که ميتواند هم در خدمت شيطان واقع شود و هم در خدمت حضرت رحمان. مباحثي که در مورد عقل شيطاني و عقل رحماني مطرح ميشود، در اصول کافي زياد است، يک موردش همان است که از حضرت صادق (ع) ميپرسند، اگر عقل آن چيزي است که حضرت علي(ع) داشت، پس عقل معاويه چه بود؟ اين (عقل معاويه)، شيطنت است ولي خوب توي اين دنيا به آن هم عقل ميگويند که ما به عقل رحماني و شيطاني تفسيرش ميکنيم. ولي واقعا از کجا ميشود فهميد که چه کسي صاحب عقل شيطاني و چه کسي صاحب عقل رحماني است؟ چطور است که يکي عقلش در خدمت شيطنتش واقع ميشود و يکي در خدمت دينش؟ چطور است که يکي به اعتقاد اشتباه ميرسد و بعد بر آن اصرار ميکند؟ خيلي روشن است، يعني در واقع رابطه اصول و وصول را نميشود نديد. اين رابطه يعني کسي که به حقيقت واصل ميشود اعتقادات درستي هم دارد، هرکس هم که به حقيقت واصل نشد يعني از نظر قلبي و روحي به حقيقت نرسيد، اعتقادات اشتباهي داشته است. اين ميشود که وقتي يک نفر مثل حضرت امام ميآيد، کافي است براي اين که يک دنيا را متحول کند، ايشان وقتي ميخواست قيام کند، حتي يک قيچي در جيبش نداشت. حتي يک قلم تراش يا چاقو در جيبش نبود. چطور اين انسان در دنيايي که سيستمهاي جاسوسي و ضد جاسوسي پيشرفته اي دارد که هيچ چيز از ديد آنها مخفي نميماند (در اين نمايشگاههاي خارج از کشور ـ اگر رفته باشيد ـ حتي باماهواره پلاک خانهها را هم نمايش ميدهند و تمام حرکات ما را با هواپيماهاي آواکس ميديدند و دقيق محاسبه ميکردند و به همين دليل هم خيلي از عملياتهاي ما لو ميرفت) امام قيام کرد، فقط با يک عبا و عمامه بدون حتي يک قلم تراش و يا يک چاقوي کوچک؟ علتش آن است که شخص بايد به آنجايي برسد که حضرت امام رسيد. وقتي به آنجا برسد که حضرت امام رسيد. وقتي به آنجا رسيد خودش همه دنيا را متحول ميکند به هيچ وسيله اي هم احتياج ندارد. آن وقت همه قواعد و سنن واسباب در خدمت آن فرد در ميآيد.

نميخواهيم اسباب را نفي کنيم ولي مسئله نسبت اسباب با انسان کامل است. اين اسبابي که در دنيا هست اعم از اشيا، شامل سنن (الهي) است، همه اينها در مقابل انسان کل خاضع است. انسان کامل در اين اسباب تسخير و تصرف ميکند، در باطن عالم نه در ظاهرش، ظاهرش بعدا اتفاق ميافتد يعني اول امام در باطن عالم تصرف کرد و بعد ما آثارش را در ظاهر عالم هم ديديم. تا زماني که آن تغيير در باطن عالم نيفتد در عالم ظاهر شاه نميرود و انقلاب نميشود. در واقع اينها آثار ظاهري آن تحول باطني است که در وجود حضرت امام شکل گرفته ارتباط اين دو مهم است که بايد بفهميم هيچ چيز ديگر اين قدر فهميدني نيست. بعد تازه اگر اين را بفهميد، اين علم به اسماست يعني به ذات نيست. اگر به ذات علم پيدا کند، تبعات و نتيجه آن علم بلافاصله ميرسد. اگر علم ما به ذات بود همين الان که فهميديم با تزکيه روح ميشود در عالم تسخير کرد، به آن ميرسيديم يعني همين الان به صفاي قلب و تزکيه روحاني و کمال انساني ميرسيديم، چرا نميرسيم؟

هرچه هست اين ميان حجاب عجب است و (انسان) متناسب با اين که اين حجاب چقدر غليظ و کدر و کثيف است، به اعتقادات اشتباه ميرسد. اين است که شما (اگر) الان دائم اصول و فلسفه بخوانيد (و اين حجاب از بين نرفته باشد)، فلسفه در خدمت آن کسي که ميخواهد عالم را با شيطنت تسخير کند، در ميآيد. مگر الان در خدمت غرب در نيامده است؟ خيلي راحت با مباحثي که در فلسفه مطرح ميکنند، عالم را تسخير ميکنند. اصلا عالم ما يک عالم فلسفي است و غرب، عالم را با فلسفه تسخير کرده است. اگر قرار بود فلسفه آدم را به جايي برساند، پس چطور (غرب) عالم را با فلسفه تسخير کرده است؟

فلسفه آدم را به جايي نميرساند، چنان که عرفان هم نميرساند، عرفان نظري هم نميرساند، اصل عرفان، عرفان عملي است نه عرفان نظري. حالا مصباح الهدايه حضرت امام را که به نظر من بهترين کتابي است که در عالم نوشته شده است ـ بگذاريم وسط و آن را بخوانيم چه فايده اي دارد؟ فايده اش اين است که فقط نشانههايي پيدا ميکنيد که به کجا بايد رسيد يا آدم رابطه بين اصول و وصول و رابطه درس و بحث و آنجايي که ميخواهد برسد را ميفهمد، رسيدن به آن، چيز ديگري ميخواهد. مسئله من اينجاست. ببينيد من حرفهايي که اينجها نوشتهام، مبتني بر يافتههايي مجرد از سينما و رمان و تکنولوژي و تمدن جديد واين طور چيزهاست. اين يافتهها مسلط بر اينهاست. يعني اگر ميبينيد اين عناوين اينجا نوشته شده، علتش اين است که روزگار ما روزگار اين گرفتاريهاست. يعني ما الان به اين چيزها و به تمام محصولات و لوازم تمدن غرب مبتلاييم و بزرگترين مبارزه ما هم عبور از اينها و يا غلبه بر اينهاست. علت اينکه اين مباحث و عناوين را مطرح ميکردم، اين است که من يافتههايم را از طريق ديگري گير آوردهام، از طريق سينما که به دست نياوردهام فرض کنيد اين را شما بخوانيد و برويد سينما را ياد بگيريد. منتها اينها از جاي ديگري گرفته شده (و بعد آمده تحت عناويني) مثل سينما و رمان و... از خود اينها نميشود به جايي رسيد، اگر آدم از خود اينها بخواهد به جايي برسد، مستغرق در اينها ميشود.

/ 2