شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

محمدتقی جعفری تبریزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

واصطفى سبحانه من ولده انبياء اخذ على الوحى ميثاقهم و على تبليغ الرساله امانتهم (خداوند سبحان در اين كره ى خاكى پيامبرانى از فرزندان آدم برگزيد و از آنان براى سپردن وحى و امانت در تبليغ رسالت پيمان گرفت). در اين جملات سه موضوع بسيار مهم مطرح شده است:

1- فلسفه اختصاص بعضى از انسانها براى پيامبرى اين مسئله كه چرا خداوند متعال بعضى از افراد انسانى را به پيامبرى برگزيده است؟ همواره ذهن عده اى از مردم را به خود مشغول نموده است. براى توضيح و پاسخ از اين مسئله، مقدمتا بايستى سه نوع اختلاف انسانها را در نظر بگيريم:

1- اختلاف طبيعى انسانها- به طور قطع مى توان گفت: نه تنها هيچ دو انسانى را در همه ى افراد نوع بنى آدم نمى توان پيدا كرد كه از همه ى جهات و خصوصيات مثل هم بوده باشند، بلكه حتى دو موجود جزئى از جمادات هم از همه ى جهات و خصوصيات يكى نيستند. اين يك قاعده ى كلى است كه هر چيزى با خصوصيات منحصر به خود در زنجير وجود قرار مى گيرد. مادامى كه هر فردى از انسانها مانند هر فردى از موجود ديگر از ناحيه ى صدها عوامل خصوصى، به جريان مى افتد، مسلم است كه داراى جنبه هاى اختصاصى گشته از همه ى جهات مثل فرد ديگرى
نخواهد بود. يكى از فيزيكدانان گفته است: حتى دو الكترون پيدا نمى شود كه در تمام خصوصيات يكى باشند. همين كه دو شى ء تحقق پيدا كرد، حداقل از نظر فضايى كه هر يك از آن دو اشغال كرده است و از نظر خصوصيتى كه در علت به وجود آورنده ى هر يك بوده است، مرزى براى خود تعيين كرده در جريان مى افتد.

2- اختلاف روانى انسانها- اگر هم بگوييم كه همه ى افراد انسانى از نظر ماهيت روان و نيروها و استعدادهاى آن، مثل همديگرند، با اين حال همينكه مبادى خلقت آدمى (اجزاء نطفه ى پدر و مادر) شروع به تفاعل نمودند، اين مبادى در مجراى معينى با حركت در موقعيتهاى اختصاصى، رشد پيدا مى كنند و در طول زندگى با وراثتهاى مخصوص و عوامل محيط طبيعى و اجتماعى خاص حركت مى كنند. اين دو نوع اختلاف نه تنها اختلاف ضد حكمت و منطق نيست، بلكه عين منطق و حكمت است، زيرا بدون دو اختلاف مزبور ارتباط انسانها با يكديگر مانند ارتباط چند عدد آجرى است كه روى هم گذاشته شود كه نتيجه اى جز افزايش كميت ندارد. در صورتى كه بدون پيوستگيهاى تفاعلى و تكاپوهاى ايجاد كننده ى تاثير و تاثر، زندگى حتى براى دو انسان هم قابل تصور نيست. اين همان قانون كلى است كه خداوند متعال در قرآن مجيد گ
وشزد كرده است: يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلنا كم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم. (اى مردم، ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را گروه ها و قبيله ها قرار داديم تا معرفت به يكديگر براى هماهنگى در زندگى داشته باشيد، با ارزشترين شما نزد خدا با تقواترين شما است).

3- اختلاف در امتيازات- مسلم است كه همه ى انسانها از امتيازات و ارزشهاى يكسان برخوردار نيستند. اين امتيازات از دو عامل اساسى به وجود مى آيد: عامل يكم- امتيازات طبيعى است، مانند قدرت جسمانى بيشتر، نيروى مقاومت در مقابل حوادث، و غير ذلك. اين نوع از امتيازات داخل در منطقه ى ارزشها نمى باشد، مانند روشنايى آفتاب و حياتى بودن ماده ى آب و ارتفاع قله يك كوه و معادن گران قيمت و غير ذلك. عامل دوم- هدف گيرى خود انسان و كوششهاى اختيارى او براى وصول به آن هدف. امتيازاتى كه با اين عامل تحصيل مى گردد، در منطقه ى ارزشها قرار مى گيرد، اگرچه ناچيزترين پديده بوده باشد. اين مثال روشن را بارها درنظر آورده ايم كه فرض كنيم كوه دماوند به عللى مربوط به مواد زيرزمينى منفجر شود و صدها چشمه ى زلال از درون آن راه بيافتد و كوير ايران را چنان احيا
ء كند كه بتواند زندگى ميليونها انسان را تامين نمايد. اين امتياز فوق العاده چشمگير، انفجار دماوند را وارد منطقه ى ارزشها نمى كند، زيرا آنچه كه واقع شده است، اينست كه مقدارى عوامل طبيعى در گذشته، آب فراوانى را در درون كوه دماوند جمع كرده، امروز عوامل ديگرى آن آب را بيرون آورده و به جريان انداخته است. همه ى اين پديده ها جز جريان جبرى در مسير جبرى نبوده است. در صورتى كه يك پينه دوز كه كفش شما را در مقابل پول معينى مى دوزد، اگر چند بخيه ى ديگر بيش از كار مورد معامله به كفش شما بزند با اين هدف گيرى كه كفش چند روز بيشتر در پاى يك انسان دوام پيدا كند، وارد منطقه ى ارزشها مى گردد. با مطالعه ى دقيق در سه نوع اختلاف مزبور مسئله ى مورد بحث روشن مى گردد. زيرا اختلاف طبيعى و روانى در افراد آدمى چنانكه گفتيم: ضرورتى است كه از حتمى ترين قانون زندگى ناشى گشته است.

و يا دقت كافى در دو نوع بودن امتيازات، اين اعتراض برداشته مى شود كه چرا خداوند بعضى از انسانها را با مقام نبوت ممتاز نموده است؟ زيرا اولا همه ى آدميان كه براى پيامبرى برگزيده نمى شوند، چنانكه اگر همه ى كرات منظومه ى شمسى، خورشيد بودند، زندگى جانداران و نباتات در روى
زمين امكان پذير نبود. نيز هر كس كه به مقام نبوت برسد، همين سئوال وجود دارد كه چرا خدا آن شخص را با نبوت ممتاز نموده است؟ اين همان سئوال خنده آورى است كه با نظر به نادانى درباره ى علل جريانات عالم هستى براى خود مطرح مى كنيم كه مثلا چرا ستاره ى شعراى يمانى در آن نقطه از فضا قرار گرفته در نقطه ى مقابل واقع نشده است؟ ثانيا- چنانكه گفتيم: امتيازى كه به اختيار و كوشش خود انسان مستند نباشد، وارد منطقه ى ارزشها نمى گردد. اختصاص دادن يك فرد براى نبوت از آن جهت كه وابسته به عوامل عالى خلقت است، از امتيازات ارزشى محسوب نمى شود، مانند سرمايه ى كلانى كه در اختيار كسى قرار مى گيرد. امتياز ارزشى از آن موقع شروع مى گردد كه اين سرمايه به طور منطقى به كار بيافتد. به همين جهت است كه بيان امتيازات پيامبر اكرم در آيات قرآنى ناشى از كار و كوششهايى است كه از چه به طور شخصى و چه به جهت داشتن سرمايه ى نبوت انجام داده است، نه تنها از آن جهت كه او براى نبوت و رسالت برگزيده شده است. بلى، مسلم است كه برگزيده شدن يك انسان به مقام شامخ نبوت، بدون تضفيه ى روح و تحصيل شايستگى كامل امكان پذير نمى باشد، ولى صفاى روح و شايستگى كامل درون علت تا
مه نبوت نيست، به طورى كه يك فرد سالهاى متمادى در مسير تطهير درون بكوشد و رسيدن به پيامبرى را هدف خود قرار بدهد و سپس پيامبرى را از خدا طلبكار باشد و بگويد: من كار كرده ام، مردم را مى خواهم، يعنى علتى را به وجود آورده ام، معلولش (پيامبرى) را بايد به وجود بياورى!!! يك مثال ساده مى تواند به توضيح اين مسئله كمك كند و آن اينست كه وجود آب كه در رودخانه جارى مى شود، و مى رود و درختان و كشتگاه ها و گلها را احياء مى كند، از ذات خود رودخانه نيست، يعنى اين رودخانه نيست كه آب را به وجود آورده است، بلكه فقط مسير آن آب است، البته شخص خردمند مسير آب رودخانه را از راهى قرار مى دهد كه آلوده به مواد مضر و سر بالا نباشد كه جلو جريان آب را بگيرد. موضوع نبوت با نظر به دلايلى عقلى و آيات قرآنى شبيه به آب است كه در درون پاك پيامبران به جريان مى افتد و انسانها را احياء مى كند. امتياز ارزشى پيامبران در اين جريان، پاك بودن و پاك نگاهداشتن درون است. به همين جهت است كه پيامبران الهى، مخصوصا پيامبر اسلام در انجام تكاليف و تحمل مشقتها و ناگواريها و شب زنده داريها از همه ى مردم كوشاتر بوده اند. يا ايها المزمل. قم الليل الا قليلا. نصفه او
انقص منه قليلا. او زد عليه و رتل القرآن ترتيلا. انا سنلقى عليك قولا ثقيلا. ان ناشئه الليل هى اشد وطا و اقوم قيلا. ان لك فى النهار سبحا طويلا.

و اذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا. (اى پيچيده در لباس خواب، همه ى شب را براى عبادت برخيز، مگر اندكى از آن را، نيمى از شب را برخيز، اگر معذور بودى، مقدارى كم از نيم شب را.

و اگر قدرت داشتى بيش از نيم شب را به عبادت خداوندى برخيز. قرآن را خوب تلاوت نما. آماده باش كه به زودى سخن سنگينى بر تو القاء خواهيم كرد. تحمل اين سخن بسيار سخت است و بدان جهت تو را به عبادتهاى شبانگاهى تحريم مى كنيم كه گرديدن تكاملى روح در تاريكيهاى شب قدمهايت را در راهى كه در پيش دارى محكمتر مى سازد و سخنت را ثابت تر مى نمايد. شناورى تو در تكاپوهاى روزانه بس طولانى است. به ياد نام پروردگارت باش و در اين امر خطير از همه ى عوامل بريده، به بارگاه خدايت منقطع باش).

2- وحى و الهام وحى كلمه اى است كه در لغت به معناى اشاره به كار برده شده است، ولى در اصطلاح اديان عبارتست از آگاه ساختن پيامبران از آن حقايق كه بايستى آنها را به انسانها تبليغ نمايند. اين آگاه ساختن ممكن است به وسيله ى فرشته اى مانند جبرئيل ب
وده باشد و ممكن است به طور مستقيم صورت بگيرد. اين آگاهى فوق طبيعى كه وحى ناميده مى شود، به توضيحى نيازمند است كه به طور مختصر متذكر مى شويم: استعداد پذيرش موجودات از عواملى كه در آنها تاثير مى كند، بسيار گوناگون است. به عنوان مثال آب كه يك جسم مايعى است با وزيدن نسيمى ناچيز و يا افتادن سنگ كوچكى در آن، تموجى پيدا مى كند. يعنى از دو عامل مزبور متاثر مى شود. در صورتى كه سنگ در مقابل دو عامل نسيم و يك دانه شن كوچك، تاثرى را نمى پذيرد، انسان از ديدن امتيازات و زيبائيها متاثر مى شود، ولى جمادات و نباتات و ساير جانداران هيچ گونه عكس العملى در مقابل آنها از خود نشان نمى دهند. اگر قلمرو انسانها را با طبيعت معتدلشان درنظر بگيريم، خواهيم ديد استعداد پذيرش آنان از عوامل موثر از دو جهت بسيار مختلف است. جهت يكم- نوع گرايشهاى مغزى و روانى آنان درباره ى واقعيات جز خود. انسانهايى هستند كه واقعيات را تنها از راه عواطف خويشاوندى قبول مى كنند، بعضى ديگر به احساسات نژادى تسليم مى شوند. دسته اى به وسيله ى احساس خودخواهى با واقعيات روبرو مى گردند... انسانهاى ديگرى را مى بينيم كه تنها از راه انديشه هاى منطقى، واقعيات را مى پذيرند،
در حالى كه گروه ديگرى تخيلات را رموز واقعيات مى دانند. اختلافاتى كه آدميان در پذيرش واقعيات دارند، رابطه ى آنان را با طبيعت و انسانها سخت متفاوت ساخته است. انسانى را مى بينيم كه با مشاهده ى پديده اى كه همگان آن را صدها بار ديده اند، به واقعيت تازه اى منتقل مى شود كه گاهى دگرگونى هاى فوق العاده اى را به دنبال مى آورد. جهت دوم- خاصيت خود استعداد پذيرنده- چنانكه چشم از روشنايى و رنگها تاثير مى پذيرد و گوش از صداها، همچنين هر يك از استعدادهاى مغزى و روانى آدمى نيز از موضوعات معينى متاثر مى گردد. مثلا استعداد انديشه ى انسان از چگونگى قضاياى شخصى و قوانين كلى كه انديشه را به حركت درمى آورند به جريان مى افتد، در صورتى كه استعداد زيبايابى او در مقابل زيبائيها عمل مى كند و همچنين ساير نيروها. با نظر به اين دو جهت است كه منحصر ساختن پذيرش استعدادها از عوامل موثر، در مقدارى از كليات مشترك و معمولى، مخالف حس و تجربه مى باشد. پس از اين توضيح، بايستى يك مطلب مهم ديگرى را هم مورد دقت قرار بدهيم و آن اينست كه تاكنون با اين همه پيشرفت و گسترش علوم مربوط به طبيعت جسمانى و روانى انسان، ما نتوانسته ايم همه نيروها و استعدادهاى ا
ين موجود شگفت انگيز را بشناسيم. به عنوان مثال:

1- ما نمى دانيم حقيقت حدس زدن چيست؟ آن بارقه ى مغزى، كه انسان به وسيله ى آن مى تواند از واحدهاى بسيار دور از يك واقعيت، با سرعت فوق تصور به آن برسد، بدون اينكه انديشه مجراى عادى خود را براى رسيدن به آن هدف سپرى نمايد!!

2- ما نمى دانيم كه خود هشيارى (كنسيانس) يا علم حضورى چه پديده ايست كه آن را در درون خود درك مى كنيم.

3- عوامل نهايى اكتشافات و خلاقيتهاى هنرى براى ما كاملا مجهول است.

4- ما درباره ى شناخت حقيقت پديده ى آزادى روانى (اختيار)، جز يك احساس مستقيم نداريم.

5- تجسيم معدوم به صورت موجود و يا نفى موجود و تجسيم عدم آن، چه با تلقين و چه از راه فعاليت مستقيم درونى، با هيچ قانون علمى روشن نشده است.

6- وحدتهاى آرمانى، انسانهاى مختلف و متضاد را چنان در يكديگر ادغام مى كند كه 1 به اضافه ى 1 مساوى است با 1 و 1 به اضافه ى 1 به اضافه ى 1 مساوى است با 1 و ميليارد به اضافه ى 1 باز مساوى 1 تلقى مى شود!

7- خوابهايى كه در آينده ى نزديك يا دور صد در صد تطبيق به واقعيات مى گردد و علم تاكنون هيچ راهى براى شناخت اين پديده نشان نداده است.

8- نيرو يا استعداد بيكرانه جويى و دريا
فت آهنگ كلى هستى.

9- جهان هستى را مانند يك عدد سيب در مقابل نهادن و درباره ى آن حكم كلى صادر كردن كه هيچ مكتب فلسفى و جهان بينى بدون اين گونه برنهادن جهان حق اظهار وجود ندارد. اين مثالهاى مختصر كه همگان از آنها اطلاع داريم، واقعا به عنوان نمونه هايى براى نشان دادن استعدادها و نيروهاى مجهول آدمى مى باشد، نه اينكه واقعيات روان و مغز آدمى منحصر به آنها است. يكى از آن استعدادهاى بسيار مهم و ارزنده، گيرندگى الهام و اكتشاف است كه در انسانهايى ديده مى شود، مانند الهامهاى هنرى و علمى و فلسفى و غير ذلك. اگر اين الهام در شناخت اصالتهاى انسانى و يا واقعيتهاى سازنده آن به وجود بيايد، صاحب آن را در اصطلاح رهبر و پيشوا مى گويند.

و چنانكه تاريخ نشان مى دهد، افرادى كه داراى استعداد گيرندگى اين نوع الهام هستند، اقليتهاى بسيار محدودى مى باشند.

و به هر حال وجود اين گونه افراد را نمى توان منكر شد. مشوش ساختن پديده ى الهام با مشتى اصطلاحات در هم و بر هم، دور از روش تجربى علمى است. بالاتر از استعداد الهام، استعداد گيرندگى وحى الهى است كه در پيامبران عظام وجود داشته است. ما از تفسير دقيق اين استعداد ناتوانيم، تنها راهى كه براى پذي
رش امكان چنين استعداد در بعضى از افراد در دست داريم، همان پديده ى الهام است كه كسى نمى تواند آن را انكار كند. براى دريافت اجمالى معناى وحى و گيرندگى واقعيات از عالمى والاتر مى توان به عنوان مقدمه، اين پديده ى والاى روانى را درنظر گرفت كه گاهى صفا و نورانيت درون آدمى به حدى اعتلا به خود مى گيرد كه تابش نوعى از روشنايى غير قابل توصيف را بر همه ى جهان هستى مشاهده مى كند. در اين حال اصول و مبادى جهان هستى را در خود درمى يابد و گوئى همه ى آنها را مى بيند. به قول اينشتين: انسان در اين حال مى خواهد از قفس تن پرواز كند. اگرچه اين حالت روانى، آن گيرندگى وحى كه مورد بحث ما است، نمى باشد، ولى درك اين حالت در خويشتن، يا سراغ داشتن آن در انسانهاى رشد يافته، مى تواند انسان را به پذيرش نوعى خاص از آن حالت كه وحى ناميده مى شود، قانع بسازد. وحى در قرآن در قرآن مجيد كلمه ى وحى هم به معناى مطلق اشاره و آگاه ساختن از خواسته هاى الهى و وادار ساختن طرف وحى به جريان طبيعى خود، به كار برده شده است و هم به معناى گيرندگى و ابلاغ واقعيات كه مخصوص پيامبران الهى است. نمونه اى از آياتى كه وحى در آنها به معناى اول است، به قرار زير است:
و اوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا. (و پروردگار تو به زنبور عسل وحى كرد كه براى خود خانه هايى از كوه ها اتخاذ كن). فقضاهن سبع سماوات فى يومين و اوحى فى كل سماء امرها. (آسمانها را در دو روز (دو دوره) هفتگانه قرار داد و براى هر آسمانى امر خود را وحى كرد). اگر مقصود از آسمان كه طرف وحى قرار گرفته است، ساكنان آسمانها از فرشتگان و غير فرشتگان بوده باشد، ممكن است وحى به معناى گيرندگى واقعيات و ابلاغ آنها باشد، مانند كار پيامبران در روى زمين و اگر مقصود خود آسمانها باشد، مانند آيه ى يكم است كه وحى در آن به معناى آگاه ساختن از خواسته هاى الهى و وادار ساختن آسمانها به جريان طبيعى خود مى باشد. در حقيقت وحى به اين معنا همان است كه گاهى با كلمه ى هدايت تعبير شده است. مانند: قال ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى. ((موسى (ع) به فرعون) گفت: پروردگار ما، آن خداوندى است كه براى همه ى اشياء خلقت عنايت فرمود و سپس آنها را (به جريان) خود هدايت نمود).

وحى به معناى دوم كه عبارت از گرفتن واقعيات و ابلاغ آنها است در موارد فراوانى آمده است. اين وحى براى همه ى پيامبران با اختلاف در مراتب و چگونگى ابلاغ واقعيات نازل شد
ه است. مانند: و ماارسلنا قبلك الا رجالا نوحى اليهم فاسئلوا اهل الذكر. (و ما پيش از تو مردانى را به رسالت نفرستاديم مگر اينكه به آنان وحى مى كرديم. (به آنان بگو:) از اهل علم بپرسيد). قرآن گوشزد مى كند كه اشخاصى بوده اند كه وحى بر آنان نازل نشده و ادعاى دروغين مى كردند كه بر ما وحى رسيده است: و من اظلم ممن افترى على الله كذبا او قال اوحى الى و لم يوح اليه شى ء. (و كيست ستمكارتر از كسى كه افتراى دروغين به خدا گفته و مى گويد: به من وحى شده است، در حالى كه چيزى بر او وحى نشده است). عظمت و سر سختى واقعيات و لطف و عنايت الهى بر انسانها در حديست كه افترا گويندگان و مدعيان وحى در طول تاريخ به شدت فوق تصور رسوا گشته اند. عوامل ذلت و افتضاح آنان گوناگون بوده است. روشنترين و اساسيترين آن عوامل اين است كه نمى توانند موقعيت واقعى خود را اثبات نمايند، مثلا اولا از معرفت ابتدايى شروع مى كنند و ادعايى جز اين ندارند كه ما مقدارى معرفت داريم، سپس كم كم خود را از اولياء الله مى پندارند و آنگاه ادعاى وحى مى كنند و ناگهان خدا مى شوند و چنانكه در شطحيات بعضى از صوفيه ديده مى شود، از خدا بالاتر مى روند و خدا را در گوشه اى از دل
شان درمى يابند، يعنى دل آنان خيلى چيزها را در خود مى گيرد، يكى از آن چيزها كه در دلشان جاى مى گيرد و منتظر دستورات مى شود خدا است!! در صورتى كه خدا در دل قرار نمى گيرد، بلكه در دلهاى پاكان آدميان جلوه مى كند.

3- پيمان ابلاغ رسالت معظمترين پيمانى كه ممكن است تصور شود، پيمانى است كه خداوند از پيامبران براى پذيرش وحى و ابلاغ حقايق وحى شده به انسانها مى گيرد. بديهى است كه بايستى وحى بر دلى وارد شود كه از هر گونه خس و خاشاك هوى و هوس و خودخواهيها پاك و منزه باشد و اندك آلودگى درونى مجراى آب حيات وحى را تيره و تار مى سازد. مسلم است كه پيامبران در رسانيدن حقايق وحى شده به مردم، بايستى به همه گونه گذشت و فداكارى تن دردهند. در حقيقت وضع حياتى يك پيامبر چنين است كه زندگى خود را بر مبناى رسالت تلقى كند. او در عين حال كه يكى از انسانها است و داراى زندگى طبيعى است، واسطه ى كاملا امين براى ابلاغ رسالت از طرف خداوند متعال است. شايد بتوان گفت كه: سخت ترين فداكارى را كه بايستى در پيمان با خدا بپذيرد، دخالت ندادن خودخواهى در امر رسالت است. در آيه ى زير دقت شود: و ان كادوا ليفتنونك عن الذى اوحينا اليك لتقترى علينا غيره و اذ
ا لاتخذوك.

و لولا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا. اذا لاذقناك ضعف الحياه و ضعف الممات ثم لاتجد لك علينا نصيرا. (آن تبهكاران مى خواهند در آنچه كه به تو وحى كرده ايم، تو را متزلزل سازند، تا غير از آن را كه به تو وحى كرده ايم به ما افتراء بگويى. در اينصورت تو را براى خويشتن دوست اتخاذ مى كردند.

و اگر تو را تثبيت نمى كرديم نزديك بود كه اندكى به آنان تكيه كنى. اگر تمايلى به آنان نشان مى دادى دو برابر (عذاب) زندگى و مرگ گنهكاران را به تو مى چشانديم، ديگر از ما يارى براى خود نمى يافتى). مسلم است كه پيامبر اكرم (ص) از ميل به خواسته هاى مشركين و كفار و تكيه به آنان، به كلى پاك و منزه بوده است و آيات متعددى آن بزرگوار را از اينگونه اميال نهى نموده است و او را به داشتن خوددارى از آلودگى ياد نموده است. بنابراين مقصود از آيه ى مورد بحث هشدار جدى به آن پيمانى است كه پيامبر در امر رسالت با خدا بسته و پذيرفته است كه آنچه را كه به او وحى شده است، بدون اندك تغييرى به انسانها ابلاغ نمايد. داستانى را در مورد نزول آيه ى فوق نقل كرده اند كه گروهى از بزرگان عرب پيش پيامبر آمده و تقاضا كردند كه تو از بدگوئى و اهانت به خداي
ان و آرمانهاى ما دست بردار و اين بردگان و بينوايان را از خود دور كن، تا ما به تو نزديك شويم و به مطالبى كه مى گويى گوش فرا بدهيم. پيامبر اكرم (ص) به جهت اشتياق به سرعت پيشرفت اسلام، به تفكيك جلسه ى آن بزرگان از بردگان و بينوايان، ابراز تمايل مى كند و در اين حال آيه ى فوق نازل مى شود و پيامبر آن اشراف را از خود طرد مى كند ما در اصل اين داستان بحثى نمى كنيم. گفته شده است: بر فرض صحيح بودن آن، اشكال قانونى درباره ى تمايل پيامبر ديده نمى شود، زيرا عامل اين ميل هوى و خودخواهى نبوده است، بلكه سرعت پيشرفت اسلام و برداشتن موانع از راه رسالت خود بوده است. به هر حال خداوند متعال، در اين آيه ى مباركه با يك هشدار جدى پيامبر را درباره ى پيمان رسالت مورد خطاب قرارداده است. فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم الايات المقدره من سقف فوقهم مرفوع و مهاد تحتهم موضوع و معايش تحييهم. (خداوند رسولانى را در ميان آنان برانگيخت و پيامبرانش را پياپى به سوى آنان فرستاد، تا مردم را به اداى پيمان فطرى كه با آفريدگارشان بسته بودند، وادار ن
مايند و نعمت فراموش شده ى او را به يادشان بياورند.

و با تبليغ دلايل روشن وظيفه ى رسالت را به جاى آورند.

و نيروى مخفى عقول مردم را برانگيزانند.

و بارور بسازند.

و آيات با عظمت الهى را كه در هندسه ى كلى هستى نقش بسته است به آنان بنمايانند: آسمانهايى برافراشته بالاى سرشان و گهواره ى گسترده ى زمين زير پايشان و معيشتهايى كه حياتشان را تامين نمايد). فلسفه و هدف رسالتها ما در مجلد اول (مقدمه: رسالت انسانى و شخصيت على (ع)) درباره ى مواد و هدف رسالتها بحث مشروحى نموده ايم. در اين مبحث مى خواهيم فلسفه و هدف رسالتها را از ديدگاه على بن ابيطالب عليه السلام با قرآن تطبيق نمائيم: فلسفه و هدف رسالتها در قرآن لقد ارسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط. (البته ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و كتاب و معيار به وسيله ى آنان نازل نموديم، تا مردم قيام به عدالت كنند). ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمه و يزكيهم. (اى پروردگار ما، در ميان آنان، رسولى از خود آنان بفرست، آيات الهى تو را براى آنان بخوانند، و كتاب و حكمت به آنان تعليم نمايند و آنان تعليم نماين
د و آنان را تزكيه و پاكيزه گردانند). الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورات و الانجيل يامرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم فالذين آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون. (آنانكه پيروى مى كنند از رسول پيام آور درس ناخوانده كه خبر او در تورات و انجيل كه در دست دارند، ثبت شده است آنان را به نيكى دستور مى دهد و از بدى جلوگيرى مى نمايد، پاكيزه ها را براى آنان حلال و پليديها را براى آنان تحريم مى كند و بار سنگين و زنجيرهايى كه بر گردن آنان بود برمى دارد و كسانى كه به او ايمان آورده اند و تعظيم و يارى اش مى كنند و از آن نورى كه با او نازل شده است، پيروى مى كنند، رستگارانند). اين است هدف و مواد رسالتها در قرآن:

1- قيام انسانها به عدالت.

2- نشان دادن آيات الهى.

3- تعليم كتاب كه واقعيات هستى و حيات انسانى را دربر دارد.

4- تعليم حكمت كه دانستنيها را در راه شدنهاى تكاملى تصفيه مى نمايد.

5- امر به نيكيها و نهى از پليديها.

6- برداشتن بارها و زنجيرهاى سنگينى كه از عوامل گوناگون ان
سانها را در خود مى فشارند.

7- روشنايى در حيات كه آرمان اعلاى حيات انسانها را معرفى و قابل وصول مى سازد. فلسفه و هدف رسالتها از ديدگاه على بن ابيطالب عليه السلام: خداوند سبحان در ميان انسانها صاحبان رسالت را برانگيخت و پيامبران خود را پياپى براى آنان فرستاد تا:

1- آنان را به وفا به تعهد فطرى كه خداوند به آنان عنايت كرده است تحريك نمايند.

2- نعمتهاى فراموش شده خداوندى را به يادشان بياندازند.

3- با ابلاغ رسالتها دليل و حجت را بر آنان تمام كند.

4- گنجينه هاى نهانى عقول آنان را بكاوند و بارور بسازند.

5- آيات هندسه ى كلى هستى را از آسمانهاى برافراشته در بالاى سرشان، و گهواره ى گسترده زير پايشان، و اشكال گوناگون معيشت را كه حيات آنان را تامين مى نمايد، آشكارا بسازند.

6- همچنين آيات الهى را در پديده ى مرگ كه فروغ حياتشان را خاموش مى كند و آنان را به دست فنا مى سپارد و در خستگيها و مشقتها كه پير و فرسوده شان مى سازد و در رويدادهاى پياپى كه به سراغ آنان مى آيند، نشان بدهند.

7- رفتار معتدل، قوانين عامل رشد و كمال، سخن جدا كننده ى حق و باطل و حكم عادلانه را بر آنان تعليم بدهد. فبالغ (ص) فى النصيحه و مضى على الطريقه و
دعا الى الحكمه و الموعظه الحسنه. خطبه نود و سه ج 1 ص 187. پيامبر در خيرخواهى به حد اعلا رسيد و راه رشد را سپرى نمود و به حكمت و پند نيكو دعوت كرد). انطباق مواد و هدف رسالتها از ديدگاه على (ع) با مواد و هدف رسالتها در قرآن 1- قيام انسانها به عدالت.

2- تحريك به نيكيها جلوگيرى از پليديها و تزكيه نفوس.

3- برداشتن بارها و زنجيرهاى سنگين از دوش انسانها و آزاد ساختن آنان.

وفا به تعهد فطرى درباره ى عبوديت و رشد انسانى در مبانى اخلاقى و تكامل نهايى.

وفا به تعهد فطرى درباره ى عدالت فردى و اجتماعى.

4- نشان دادن آيات الهى نماياندن آيات هندسه ى كلى الهى در آسمانها و زمين و شئون زندگى 5- تعليم كتاب كه واقعيات هستى را دربر دارد. ابلاغ رسالت با دلايل و حجتهاى قاطع در واقعيات هستى.

6- تعليم حكمت كه دانستنيها را در راه شدنهاى تكاملى تصفيه و توجيه نمايد. گنجينه هاى عقول انسانى را بكاوند و با حكمت بارور بسازند.

7- روشنايى در زندگى كه آرمان اعلاى حيات انسانى را معرفى و قابل وصول بسازد. درك نوسانات زندگى و مبانى اصلى آنها براى برخوردارى از يك روشنايى عالى كه آرمان و هدف حيات را روشن بسازد. اينست مواد و هدف رسالتهاى الهى در روى
زمين كه قرآن با صراحت قاطعانه بيان مى كند و سخنان اميرالمومنين در نهج البلاغه و همه ى شئون زندگى از همان مواد و هدف را توضيح و تطبيق مى نمايد. يك تتبع كافى در سرگذشت انسانها اثبات مى كند كه هر گونه رسالت سودمند و سازنده جز مصداق و شاخه هاى همين مواد و هدفها نبوده است.

و چنانكه در مجلد اول ديديم: هدف اعلاى زندگى فردى و اجتماعى كه گمشده ى حياتى امروز بشريت است، بدون رسالتهايى كه مواد و هدفهاى مزبور را توضيح و تطبيق به زندگى نمايد، چيزى است كه هرگز براى انسانها چهره ى واقعى خود را نخواهد نمود. به همين جهت است كه آفرينده ى هستى مى فرمايد: كتب الله لاغلبن انا و رسلى. (المجادله آيه ى 21) (خدا مقرر فرموده است: پيروزى از آن مشيت من و رسالتهاى رسولان من است). انا لننصر رسلنا و الذين امنوا فى الحياه الدنيا. (غافر 51) (به طور قطع ما رسولان خود را و كسانى را كه ايمان به رسالتها دارند، در زندگانى دنيا پيروز خواهيم ساخت). ولم يخل الله سبحانه خلقه من نبى مرسل او كتاب منزل او حجه لازمه او محجه قائمه. (خداوند سبحان هرگز خلق خود را از پيامبر يا كتاب يا حجت و برهان لازم و يا راه مستقيم و صحيح خالى و محروم نساخته). رسالت
و انواعى از عوامل ارتباط انسانها با پروردگارشان در بعضى از مكتبها ديده مى شود كه موضوع رسالت از طرف خداوندى را به كلى منكرند. اينان بر دو گروه عمده تقسيم مى شوند: گروه يكم- مى گويند: خدايى براى جهان هستى وجود ندارد، تا پيامبرى براى مردم بفرستد. گروه دوم- معتقدند كه خداوند بزرگ اين مردم را در تنظيم زندگى به پيروى از عقل و وجدان خودشان واگذار نموده و ضرورتى براى فرستادن اشخاص معينى به عنوان رسولان وجود ندارد. در ميان آن جوامع و ملل هم كه اعتقاد به رسولان الهى وجود دارد- گمانهاى بسيار ساده لوحانه اى درباره ى واسطه ها ميان انسان و پروردگارشان ديده مى شود كه موجب دورى افراد و مكتبهايى از خداوند متعال مى باشد. از آن جمله پيامبران را موجوداتى جداگانه و مستقل از مردم مى پندارند.

و خيال مى كنند كه آنان مثلا فرشتگانى هستند كه در صورت بشرى در زمين زندگى كرده اند. بعضى ديگر گمان مى كنند: پيامبران از استعدادهاى درونيشان الهام مى گيرند و ارتباط مستقيم با خدا ندارند. گروهى درباره ى پيامبرشان اعتقاد الوهيت دارند و مثلا مى گويند: حضرت عيسى (ع) جزئى از خدا است كه در قالب بشرى به زمين آمده است. اما مكتب يكم كه مى گويد: خدائى ب
راى جهان وجود ندارد، در حقيقت بيرون از مبحث ما است. نخست بايستى هستى خداوندى را براى پيروان مكتب مزبور اثبات كرد و سپس موضوع رسالت الهى را. اگرچه براى صاحبان استعداد و قواى دگرگون كننده ى اجتماع در مسير تكامل، نوعى از رسالت انسانى را قائل اند كه نمى توان آن را بدون اصول و مسائل متافيزيكى حل و فصل نمود، زيرا رسالت انسانى واصول جبرى تاريخ و علم هرگز با يكديگر سازگار نخواهند بود. اين مبحث را در تفسير موضوعى الهيات مطرح خواهيم كرد. مكتب دوم- مى گويد: خداوند هيچ گونه نيازى به عبادت و روش خاص بندگانش در مسير زندگيشان ندارد، بلكه حواس و عقل و وجدانى كه به آنان داده است، راهنمايان منطقى و علمى هستند كه آنان را از رسولان فوق طبيعى بى نياز مى سازند. اشتباه اين مكتب با نظر به تضاد و تناقض عقول و اختلاف موضع گيرى انسانها در دريافت محسوسات و با محدوديتى كه حواس بشرى در فعاليت خود دارند، و انعطاف پذيرى وجدان به سود خودخواهى، بسيار روشن است. آن همه مكتبها و جهان بينيها و فلسفه هاى ضد و نقيض كه سر تا سر تاريخ را پر كرده، از كجا روئيده است؟ مگر گويندگان آن تضاد و تناقضها عقل ندارند؟ ! بلكه بالعكس هر يك از آنان خود را سرآمد عق
لاى دوران خود بلكه پيشتاز ابدى كاروان بشرى مى داند. اما وجدانهاى آدميان، درست است كه وجدان يك راهنماى امين است، ولى مبدء و مسير و مقصدى را كه براى كشتى وجود آدمى مطرح است، كدامين عامل بايد تعيين نمايد، تا وجدان آدمى نقش قطب نمايى را براى نشان دادن آن مبدء و مسير و مقصد به عهده بگيرد. خلاصه وجدان كارگاه قانون سازى نيست، و گر نه دو انسان پيدا نمى شدند كه با يكديگر اختلافى داشته باشند، بلكه پس از آنكه قوانينى براى بشر مطرح گشت، وجدان نقش عامل تحريك به عمل به آن قوانين را به عهده مى گيرد واحساس تعهد و مسئوليت در مقابل آن قانون را نشان مى دهد. اما اينكه آن قانون چيست؟ ملاك لزوم عمل به آن قانون كدام است؟ موقت است يا پايدار؟ ... مربوط به فعاليتهاى وجدان نيست. موضوع محدوديت حواس و كميت و كيفيت كاربرد آنها، احتياجى به گفتگو ندارد. اولا- حواس ما همواره با جزئيات سر و كار دارد و درك كلى و واقعيات زيربنائى محسوسات، چه براى خود و چه براى ما، مربوط به حواس نيست. ثانيا- حواس ما به طور طبيعى تا محسوسات را از دالان خود منتقل ننمايد، كارى نمى تواند انجام بدهد.

و هيچ جاى ترديد نيست كه در اين انتقال، واقعيات عينى از مجراى حذف و
انتخاب حواس عبور مى كنند، به همين جهت حواس ما واقعيات را هرگز چنانكه هستند به ما منتقل نمى سازند.

و اما آن گمانهاى ساده لوحانه كه بعضى از امتها درباره ى پيامبران دارند، ناشى از شرايط ذهنى و محيطى و عوامل سودجويى و نادانى است كه غالبا دامنگير عاميان ملل مى باشد. ما در مجلد اول معناى رسالت كلى را كه مختص پيامبران الهى است، تفسير نموده ايم. در اين مبحث يك موضوع اساسى ديگرى را مورد مطالعه قرار مى دهيم كه بى توجهى به آن موجب بروز اشكالاتى مى گردد. آن موضوع عبارتست از راهنما به معناى عمومى كه در جملات مورد تفسير ديده مى شود. اميرالمومنين (ع) در اين جملات مى گويد: خداوند سبحان هرگز خلق خود را از پيامبران و كتاب و حجت و برهان لازم و راه روشن محروم نساخته است. با نظر به معناى عمومى راهنما، منظور اميرالمومنين (ع) به خوبى معلوم مى گردد. راهنما از ديدگاه بحث ما عبارت است از آن حقيقتى كه انسان را از آن نقطه اى كه قرار گرفته است، به هدف تكاملى خود دلالت كند، به طورى كه بدون آن دلالت آدمى در همان نقطه اى كه قرار گرفته است كلافه و راكد مى ماند. راهنما با اين تفسير كه گفتيم: در همه ى دورانها و جوامع و براى همه ى افراد در هر گ
ونه شرايط با اشكال مختلف وجود داشته است. اگر بخواهيم اين موضوع روشنتر بيان شود مجبوريم دو نوع اساسى راهنما (برونى و درونى) را به طور مختصر توضيح بدهيم، نخست دو ميدان كار راهنما را در نظر مى گيريم:

1- ميدان طبيعى خالص- قوانين ثابته اى است كه جريان گوناگون عالم طبيعت و اجزاء درونى و برونى انسان را نشان مى دهد. به عنوان مثال: مى دانيم كه قانون اساسى حيات، دفاع و به وجود آوردن عوامل بقاى آن است. اين قانون راهنماى طبيعى براى تحصيل وسايل ادامه ى حيات و دفاع از آن مى باشد. همچنين پديده ها و روابط اجزاى طبيعت بر مبناى نظم خاصى حركت مى كنند، و ما بايستى با روابط منظمى با طبيعت در تماس باشيم.

2- ميدان قراردادى- اين نوع ميدان شامل هر گونه عوامل و قوانينى است كه زندگى اجتماعى ما را تنظيم مى كند مانند قوانين و عوامل به وجود آورنده ى حق و تكليف كه زندگى اجتماعى بدون آنها امكان ناپذير است. كشف و تنظيم دو ميدان مزبور به عهده ى راهنماى درونى و برونى است كه در زير توضيح مى دهيم.

1- راهنماى درونى- مانند انديشه و تعقل و وجدان كه در وضع طبيعى و معتدل ضرورتها و مفيديتها را براى آدمى توضيح مى دهند.

2- راهنماى برونى- كه شامل مربيان
و معلمان و دانشمندان و مصلحين و حكماء و پيشوايان الهى مى باشد. با نظر دقيق در سرگذشت بشرى، نمى توانيم دوره اى را پيدا كنيم كه انسانها از همه ى اين عوامل راهنمايى محروم بوده باشند، مگر در حالات استثنايى جوامع كه اختلال و تشويش به قدرى حاكميت داشته باشد كه جامعه موجوديت خود را از دست بدهد، مانند بيمارى سختى كه يك فرد را در خود مى فشارد و آگاهى او را به موجوديت خويشتن سلب مى نمايد. براى تصور اين حقيقت كه حتى در ابتدايى ترين جوامع، نوع يا انواعى از راهنمايان احساس لزوم زندگى آرمانى را براى آدميان به عهده داشته اند، عبارت زير را كه در مجلد اول هم نقل كرده ايم، مطرح مى كنيم: انديشه هاى لطيف فلسفى و باورداشتهاى متعالى مذهبى، پا به پاى خرافه گرايى، و گمانهاى ساده لوحانه و كودك پسندانه عموما در افسانه ها منعكسند. اسطوره ها همانند كانهاى ذغال سنگ، انبوهى از ذغال و رگه هاى الماس را با هم و در هم دارند. از اين روى تا اسطوره كاوى نسج افسانه ها را از شكل قصه گونه ى آنها، به واحدهاى اوليه ى فكرى، به نخستين ياخته هاى تشكيل دهنده ى عقيدتى آنها بازپس نكاود ما هرگز به گوهرهاى مكنون و پايدار لطايف انديشه ى بشرى در بطن اسطوره ها
پى نخواهيم برد در حقيقت صرف نظر از جنبه تفريحى و لالائى گويانه ى افسانه ها آنچه كه مطالعه در اسطوره ها را براى پژوهندگان تاريخ رشد فكر فلسفى، براى تجلى جويان وجدان عام بشرى، براى مردم شناسان براى جامعه شناسان، براى كارشناسان مقايسه اى اديان، براى آرمان شناسان و ديگر انديشمندان علوم انسانى و ادبيات عاميانه، اجتناب ناپذير مى سازد، انعكاس وجود همين ديرين ترين ذخاير فكرى و ناآگاه اقوام مختلف در اسطوره ها است. اگر در جملات فوق كه پس از تتبع بسيار طولانى و دقيق درباره ى سرگذشت ايده ها و پويشهاى كمال گرايانه ى بشرى، در ابتدايى ترين جوامع به دست آمده است، توجه كنيم خواهيم ديد: نوع بشر هرگز از عوامل مختلف راهنمايى محروم نبوده است. نهايت اينست كه يا شرايط محيطى و اجتماعى صداى آن عوامل را خاموش كرده است، و يا سودجويى و هوى پرستيهاى كورانه كه خواسته ى اصيل طبيع مادى بشرى است. اين نوع محروميت از راهنما، حتى با وجود عاليترين عوامل راهنمايى كه وجدان درونى و مصلحين و پيامبران است، به جهت هوى پرستيها و سودجوييها فراوان بوده است. همين امروز را درنظر بگيريم، با اين كه بشر از يك وجدان حساس برخوردار است، موقعى كه اين وجدان حكم به
لزوم تعديل خودخواهى مى نمايد، جز افراد استثنايى، كسى گوش بدهكار به اين حكم سازنده ندارد. در زمان ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلوات الله عليهم نيز جز عده ى محدودى از راهنمايى آن پيشوايان الهى بهره بردارى كامل نمى كردند. اميرالمومنين عليه السلام را با آن عظمت بى نظير و با آن شخصيت دور از هر گونه خودكامگى و هوى و نامجويى و تنفر از مقام و ثروت درنظر بگيريد كه ليف خرمايى به كمر بسته و با لباس و كفش وصله خورده، عاليترين و سازنده ترين راهنمائيها را انجام مى دهد. اكثريت قريب به اتفاق مردم دورانش تنها به زيبايى جملات و جاذبيت قيافه اش خيره گشته اند!! موقعى كه از يكى از شهرهاى عراق به نام انبار مى گذرد، اهالى آن شهر به جاى آنكه درس انسانيت و راه سعادت مادى و معنوى خود را از او ياد بگيرند، دسته دسته در برابرش پايكوبى مى كند و گرد خاك به راه مى اندازند!! دو راهنماى درونى و برونى از ديدگاه منابع اسلامى در قرآن و احاديث معتبر به طور صريح و كاملا روشن، وجود دو راهنماى بسيار مهم براى بشر گوشزد شده است: راهنماى يكم- درونى، قرآن:- آيات فراوانى در قرآن مجيد وجود اين راهنما و لزوم پيروى از آن را متذكر مى شود: اين آيات به گرو
ه هاى متعددى تقسيم مى گردد. ما عنوان بعضى از آنها را يادآور مى شويم. گروه يكم- آياتى كه تعقل در زندگى را مورد دستور موكد قرار مى دهد. گروه دوم- آياتى كه تحريك شديد به تفكر و انديشه مى نمايد. گروه سوم- آياتى كه رجوع به درون را شديدا توصيه مى نمايد. گروه چهارم- توجه به بينايى درون را پيش مى كشد مانند: بل الانسان على نفسه بصيره و لو القى معاذيره. (انسان درباره ى خويشتن بينايى دارد اگرچه عذرها بياورد). گروه پنجم- تحصيل و افزايش علم را مورد دستور قرار مى دهد. گروه ششم- نظر در عالم طبيعت و آيات الهى در آن را توصيه ى اكيد مى نمايد. شش گروه ديگر آياتى است كه بى اعتنايى به راهنمائيهاى شش گروه مزبور را سخت مورد توبيخ قرار مى دهد: آنانكه تعقل ندارند، جانورانى كر و لال و كورند. آنانكه نمى انديشند صحت وبيمارى روانى خود را نمى دانند... احاديث: روايات و احاديث معتبرى كه در آنها تاكيد به وجود راهنماى درونى و لزوم پيروى از آن وارد شده است، بسيار فراوان است.

و به اصطلاح فن حديث از حد تواتر گذشته است. به عنوان نمونه: عن ابيجعفر عليه السلام: انما يداق الله العباد فى الحساب يوم القيامه على قدر ما آتاهم من العقول فى الدنيا. (
جز اين نيست كه محاسبه ى دقيق خداوندى با بندگانش در روز قيامت به قدر عقلهايى است كه در دنيا به آنان داده است). قال ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام: يا هشام ان الله تبارك و تعالى اكمل للناس الحجج بالعقول و نصر النبيين بالبيان و دلهم على ربوبيته بالادله. (حضرت موسى بن جعفر عليه السلام به هشام بن الحكم مى گويد: اى هشام، خداوند متعال حجت و برهان را به وسيله ى عقول براى مردم تكميل كرده پيامبران را به وسيله ى بيان يارى نموده آدميان را با دلايل (روشن) به خدايى خود راهنمايى فرموده است). اين نكته ى بسيار جالب را درنظر بگيريم كه منابع اسلامى اگر هدف رسالت پيامبران را بيدارى و تقويت و فعاليت عقل معرفى نكند، حداقل اينست كه آن را اساسيترين هدف رسالت قرار داده است. ما در همين خطبه در چند جمله ى پيش از جملات مورد تفسير، اين عبارت را ديده ايم كه: و يثيروا لهم دفائن العقول. (از جمله ى مواد رسالت كه پيامبران را براى اجراى آنها فرستاده است، برانگيختن و به فعليت رسانيدن حقايق مخفى شده در عقول است). در روايت موسى بن جعفر (ع) اين جمله وجود دارد: يا هشام ما بعث الله انبيائه و رسله الى عباده الا ليعقلوا عن الله. فاحسنهم استجا
به احسنهم معرفه.

و اعلمهم بامر الله احسنهم عقلا و اكملهم عقلا ارفعهم درجه الدنيا و الاخره. (اى هشام، خداوند متعال نيانگيخته است پيامبرانش را براى مردم، مگر براى اينكه درباره ى خدا تعقل كنند. بهترين اجابت كنندگان به دعوت رسولان كسانى هستند كه به بهترين معرفت نايل شده اند.

و داناترين آنان به امر خداوندى كسانى هستند كه داراى بهترين تعقل مى باشند.

و آنانكه داراى كاملترين عقلند، به باعظمت ترين درجه در دنيا و آخرت نايل مى شوند.) مقدار قابل توجهى از روايات در اين مضمون ديده مى شود كه عقل را حجت باطنى (پيامبر درونى) و پيامبران را حجت ظاهرى (عقل برونى) معرفى مى كند، مانند: يا هشام ان لله على الناس حجتين: حجه ظاهره و حجه باطنه، فاما الظاهره فالرسل و الانبياء و الائمه عليهم السلام و اما الباطنه فالعقول. (اى هشام، خداوند دو حجت براى مردم دارد: حجت ظاهرى و حجت باطنى، حجت ظاهرى پيامبران و ائمه عليهم السلام اند و حجت باطنى عقول). راهنماى برونى- چنانكه گفتيم شامل پيامبران عظام و هر نوع صلاح انديشان و خيرخواهان بشرى در راه تكامل، و حكماء و رشديافتگان سازنده كه با كميتها و كيفيتهاى گوناگون در سر تا سر تاريخ ديده، مى گردد بر
همنها داد مى زنند، مصلحان مصر باستانى اخلاق و حقوق را مخلوط مى كنند. اوپانيشادنويسها فرياد مى كشند. خيرانديشان افريقاى باستانى در افسانه ها تعليم و تربيت به راه انداخته اند. لائوتسه راه و روش زندگى با فضيلت را نشان مى دهد. كنفوتسه با قيافه ى حكيمانه راه مى افتد. سقراط چه كوششها و فداكاريها كه نمى كند. تا به امروز كه الكسيس كارلها، وايتهدها، ماكس پلانكها، در فرمولهاى علمى و تولستويها و داستايوسكيها و هوگوها در داستانها اين داد و فريادها را ادامه مى دهند و اگر انسان را قالب گيرى جبرى ننمايند اين فريادها تا ابد ادامه خواهد داشت در رديف بالاتر نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد و على صلوات الله عليهم اجمعين را مى بينيم كه راهنمايان راه سعادت و فضيلت انسانى بوده فروگذارى در ماموريت رسالتى خود ننموده اند.
الى ان بعث الله سبحانه محمدا رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم لانجاز عدته. (تا آنگاه كه خداوند سبحان محمد رسول الله (ص) را براى قطعى و عملى ساختن وعده ى خويش برانگيخت). محمد رسول الله (ص) مبعوث مى شود محيطى را درنظر بگيريد كه از موقع به وجود آمدن زمين، يك منظره ى زيبا و حيات بخش به خود نديده، ريگزارى با كوه هاى كوتاه و رنگهاى انقباض آور و سنگهايى با اشكال و حجمهايى كه پلك چشمان با ديدن آنها روى هم مى افتد. چشمه سار زلالى جز اشك چشمان ناتوان يغما ديده و جنگ زده در آن ديده نمى شود. چيزى ندارند جز ستارگانى بالاى سرشان كه اشتغال به شمشير و لفظ بازى و سوداگريهاى محقرانه و تعصب به پديده هاى پست حيات امان نمى دهد كه سر به بالا بگيرند و آن نقطه هاى زرين را در سپهر لاجوردين تماشا كنند. انسانهايى را درنظر بياوريد كه هزگز درباره ى حيات و ارزشها و هدفهاى آن، انديشه اى به مغز خود راه نمى دهند. كافى است كه يك فرد از يك قبيله به فرد ديگرى حتى با داشتن عذر، كمترين بى اعتنايى نمايد. اين بى اعتنايى ساليان متمادى چشمه هاى خون از دو قبيله به راه خواهد انداخت. وجدان با ده ها فعاليت سازنده اش، عقل با صدها پوياي
ى مثبتش، احساسات و عواطف با هزاران حركات پيوند دهنده ى انسان به انسان، همه و همه در مشتى درهم و دينار و تشخيص پشكل شتر و دنبال هم دويدن در ريگزارها و تپه ها و ماهورها براى انتقام گرفتن! از چه؟ از اينكه چرا گفته است: شتر تو از شتر من پست تر است محو گشته است!! در اين محيط و در ميان اين انسانها فردى برمى خيزد و مى گويد: يك- انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حليه او متاع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض كذلك يضرب الله الامثال. (ملاك موقت بودن و پايدارى شئون زندگى بشرى چنين است كه): خداوند آبى را از آسمان فرستاد، اين آب در سيل گاهها به جريان افتاد. از سيل جارى كفهايى بلند سر برآورد. (همچنين:) آن موادى كه براى زينت يا كالاى ديگرى به وسيله ى آتش ذوب مى كنيد، مانند همان سيل كف برمى آورد، بدين سان خداوند (مثل اختلاط) حق و باطل را مى زند. اما كفهاى سر برآورده از بين مى روند و آنچه كه به سود انسانها است در روى زمين پايدار مى ماند و بدين سان خداوند مثالها مى زند). مطالب زير را در محتويات آيه فوق در
نظر بگيريم.

1- مبانى اصيل حوادث طبيعى و انسانى مربوط به خود آن دو قلمرو نيست بلكه از پشت پرده ى طبيعت سرازير مى گردد.

2- مبانى سرازير شده از پشت پرده ى طبيعت به اندازه ى استعدادها و مطابق قوانين تعبيه شده در دو قلمرو است.

3- در تفاعل و تكاپويى كه ميان واقعيات و مبانى سرازير شده صورت مى گيرد پديده ها و رويدادهايى به وجود مى آيد. اين پديده ها و رويدادها زودگذر و بى اساسند كه بايستى دير يا زود از مجراى حقايق جارى رخت بربندند.

4- حق و باطل در جريان هستى با يكديكر مخلوطند.

5- آنچه كه سودمند به حال انسانها است، در روى زمين پايدار خواهد ماند. در آن محيط تنگ و تاريك كه جز كفهاى بى اساس زندگى مطرح نيست و جز تعصب كورانه بر قبيله و نژاد و محيط محدود زندگى، حقيقت ديگرى وجود ندارد. اعلان چنين اصل جهانى كه از آغاز هستى بشرى تا پايان آن گسترده است بدون وابستگى گوينده ى آن به آفريننده ى هستى قابل تفسير نمى باشد. دقت شود كه پيامبر نمى گويد: آنچه كه مفيد به قبيله ى من (آل هاشم) يا مفيد به محيط من (عربستان) يا نژاد عرب به طور عموم و ياشرق به طور عمومى تر مى باشد پايدار خواهد ماند. بلكه درآيه كلمه ى ناس به كار برده شده است كه د
لالت به عموم انسانها مى نمايد. دو- ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم. (خداوند وضع هيچ جامعه اى را دگرگون نمى سازد، مگر اينكه آن جامعه در وضع خود تغييرى ايجاد كند) با اين آيه جوامع از خود بيگانه را به خودشان برمى گرداند و فرياد مى زند: اين شما هستيد كه زندگيتان را پوچ مى كنيد. اين شما هستيد كه اسباب نكبت و بدبختى را براى خودتان فراهم مى آوريد. مديريت زندگانى به عهده ى خود شما است. آشنايى با خود، يا از خود بيگانگى نتيجه ى انديشه و گفتار و كردارهاى خودتان مى باشد و به طور كلى عوامل سقوط و اعتلاى خود را نه از آسمان بجوئيد و نه از زمين، نه به تاريخ مستند بسازيد و نه به نژاد، بلكه عامل حيات و چگونگيهاى آن، خود شمائيد. اين دو آيه با بيانى روشن عامل گرداننده ى تاريخ را توضيح مى دهد: آيه يكم- نيروى محرك تاريخ را كه عبارت است از حقايق سودمند و پايدار براى انسانها. آيه دوم- مديريت و رهبرى كننده آن نيروى محرك را. سه- فرياد مى زند: انه من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا و من احياها فكانما احيا الناس جميعا. (قطعى است كه هر كس انسانى را بدون عنوان قصاص يا فساد در روى زمين بكشد، مانن
د اينست كه همه ى انسانها را كشته است و هر كس انسانى را احياء كند، مانند اينست كه همه ى انسانها را احياء كرده است). انسان حقيقتى است كه از نظر ارزش فوق كميت است. درباره ى اين موجود از 1 و 2 و 3 صحبت نكنيد. كوچك و بزرگ و زشت و زيبا و هم نژاد بودن و هم نژاد نبودن و خصوصيات محيطى و تاريخيش را رها كنيد، زيرا از نظر آفريننده ى بزرگ: بر مثال موجها اعدادشان در عدد آورده باشد بادشان تا اين فرمول جاودانى را براى عالم انسانى مطرح نكنند و به اجرا درنياورند هيچ مكتبى نخواهد توانست انسان را تفسير و بايستگيهاى و شايستگيهاى او را توضيح بدهد. مبناى اين وحدت شگفت انگيز چيست؟ مبناى اين وحدت انا لله و انا اليه راجعون است (ما همه از آن خدا و بازگشت ما به سوى او است) دليل اين وحدت و نفخت فيه من روحى است (از روح خود در آن انسان دميدم). چهار- با رستاترين صدا اعلان مى كند: همه ى خرافات و پندارها و مسخره هاى زندگى را كنار بگذاريد- و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر. (يكديگر را توصيه به حق كنند و توصيه به صبر نمايند). حق بيانديشيد، حق بگوئيد، به حق عمل كنيد.

/ 44