بیشترلیست موضوعات شرح نهج البلاغه (محمد تقي جعفري تبريزي) خطبه ها خطبه 001-آغاز آفرينش آسمان و... توضیحاتافزودن یادداشت جدید
و گمان مبريد كه انديشه و گفتار و كردار حق در همه ى شرايط امكان پذير بوده ف ورا نتيجه ى خود را در اختيار شما خواهد گذاشت. براى استخراج رگه هاى الماس ازانبوه معادن ذغال سنگ كوشش و شكيبائيها لازم است. پنج- با صراحت كامل اعلان مى كند: اعلموا انما الحياه الدنيا لعب و لهو و زينه. (بدانيد: به طور قطع زندگى پست شما جز بازى و اشتغالات بى اساس و آرايش چيزى نيست). اين قانون اساسى و پايدار است كه توقع هدف حيات از خود معمولى كه خور و خواب و شهوترانى و طرب و تحرك با نيروى خودخواهى است، حيات را در لهو و لعب و آرايش خلاصه مى كند و روانه زباله دان تاريخ مى نمايد. هدف حيات را بالاتر از خود پديده هاى زندگى كف آسا بدانيد و گر نه براى تفسير و منطقى نشان دادن هدف حيات در شاعرى و فلسفه بافى و خيال پردازى غوطه ور خواهيد گشت و نتيجه اى جز پوچى زندگى به دست نخواهيد آورد. موجودى كه از روح الهى در او دميده شده است، نمى تواند هدف اعلاى حيات را در پديده هاى بازى و بيهوده گرايى و پيرايشها پيدا كند. پيمانه ايست اين جان پيمانه اين چه داند از عرش مى ستاند بر فرش مى فشاند!! بحث ديگرى در اين آيات پنج گانه در مبحث قرآن و محتويات آن خواهيم داشت. اگر بخواهيم رسالت محمد بن عبدالله (ص) را در آن محيط ضد حيات توضيح بدهيم، بايستى همه ى صفحات كتاب الهى را بخوانيم و بفهميم كه او چه گلهاى جان نواز از خارستان عربستان و چه آب حياتى از ديگزار آن شبه جزيره به انسانها تقديم كرده است. در پايان اين بحث اجمالى جمله اى را با استدلال روشن متذكر مى شويم: پيامبر اسلام از محيط بى جان عربستان، سر برآورده ارزش نهايى جان را اعلام فرمود. براى روشن شدن اين حقيقت مواد حقوقى زير را درباره ى جانداران دقت فرماييد، تا ثابت شود كه جمله ى فوق يك شعر حماسى و اوتوپيايى نيست:- ماده ى يكم- هر كس كه جاندارى را در اختيار دارد، به تنظيم و آماده كردن وسايل حيات آن جاندار مكلف است. توضيح- بايستى اين تنظيم و آماده كردن مطابق شرايط ذاتى و محيطى حيوان بوده باشد. ماده ى دوم- جاندار بدان جهت داراى حقوق مزبور در اين مواد است كه داراى حيات است. لذا هيچ تفاوتى ميان جانداران نيست، خواه گوشت و چرم و ساير اجزايش قابل بهره بردارى باشد، يا نه، بلكه خواه سودى براى كسى كه حيوان در اختيار او است داشته باشد، يا نه. تبصره- از عموم جانداران تنها حيوانات موذى و مضر استثناء مى شود. ماده ى سوم- اگر كسى كه حيوان در اختيار او قرار گرفته است، نتواند يا نخواهد وسايل زندگى حيوان را تامين نم ايد، اگر گوشتش قابل خوردن است، مى تواند حيوان را ذبح كند.و اگر گوشتش قابل خوردن نباشد بايستى با هر وضعى كه ممكن است جان حيوان را نجات بدهد، مانند اجاره دادن، فروختن، هديه كردن و رها كردن به حال خود. تبصره- رها كردن حيوان مشروط به اين است كه بتواند حيات خود را در بيابان يا محيط مناسب ديگر تامين نمايد. ماده ى چهارم- اگر صاحب حيوان اقدام به تامين زندگى آن ننمايد، حاكم بايد او را مجبور به انجام تكليف كند.و اگر صاحب حيوان امتناع بورزد، حاكم بايستى حيوان را زير نظر خود گرفته به نحوى كه به مصلحت صاحب حيوان و زندگى آن حيوان است عمل نمايد. ممكن است حاكم براى تامين حيات حيوان از مال صاحبش صرف كند، حتى مى تواند از ملك غير منقول او براى تامين زندگى حيوان بهره بردارى نمايد. اين است ارزش حيات كه از سرزمين ضد حيات به گوش جهانيان رسيده است با آگاهى از ارزش فوق كه براى حيات محض گفته شده است، ارزش انسان به خوبى روشن مى شود. فقبضه اليه كريما صلى الله عليه و آله و خلف فيكم ما خلقت الانبياء فى اممها (سرانجام او (پيامبر) را با نهايت اكرام به بارگاه ربوبى خويش بركشيد.و خاتم الانبياء آنچه را كه پيامبران گذشته در ميان امتهاى خود مى گذاشتند، در ميان شما مسلمانان برنهاد). پيامبر اكرم مى رود و دو وسيله ى بزرگ هدايت را در ميان مردم مى گذارد پيامبر اكرم رسالت خود را به پايان مى رساند و يك دين جاودانى را كه برنامه ى سعادت مادى و فضيلت معنوى انسانها را اعلام مى كند، به انسانها مى سپارد و رهسپار بارگاه الهى مى گردد. هنوز مدت طولانى نگذشته بود كه مشتى بشر بيچاره و عقب مانده به وسيله ى ادعاى آن دين، به جوامع آن روزى مسلط مى شوند و اصول انسانيت را در آن جوامع مى گسترانند. فقط به اين نكته شگفت انگيز متوجه شويم كه سه قرن پس از درگذشت پيامبر اسلام:- شهر قرطبه يك ميليون جمعيت، هشتاد مدرسه ى عمومى (شبيه به دانشكده هاى امروزى) و كتابخانه اى داراى 600 هزار مجلد كتاب داشته است. با اينكه متصديان امور اجتماعى در دوران بنى اميه و بنى عباس به مسائل زندگى خود محورى بيشتر از ترويج واقعيات اسلام اهميت مى دادند، ترقى و تكامل فردى و اجتماعى جوا معى كه اسلام را پذيرفته بودند، در قرنهاى سوم و چهارم هجرى به اوج مى رسد. علم و معرفت از سقوط حتمى كه در قرون وسطى پيش آمده بود، به وسيله ى مسلمانان نجات پيدا مى كند. در دوران عمر بن عبدالعزيز كه تا اندازه اى به مسائل اسلامى اهميت مى داد، فقر و فلاكت از جوامع اسلامى ريشه كن شد و او بودجه ى اضافى بيت المال را به آفريقا فرستاد، تا هر چه برده و كنيز باشد، آزاد كنند. پيامبر اكرم هرگز اصلاح حال بشر و عامل اعتلا و تكامل جوامع را وابسته ى وجود شخصى خود ننمود، در سر تا سر قرآن آيات فراوانى اين معنى را تاكيد مى كند كه من هم مانند شما بشرى هستم، تفاوت من با شما در اين است كه به من وحى مى شود و مامور ابلاغ واقعياتى هستم كه رستگارى مادى و معنوى شما را تامين مى كند. اين نفى وابستگى به خود، از يك قانون بسيار مهم سرچشمه مى گيرد كه در همه ى پيامبران و افراد مصلح عالى مقام ديده مى شود. آن قانون اينست كه هر چه تكامل و رشد يك انسان بالاتر برود، موضوعات مورد گرايش و دريافت شده هايش از وابستگى به شخصيت اختصاصى از بريده مى شود و چنانكه در مجلد اول گفتيم: گفتارش جملاتى براى قانون و كردارش تجسيم يافته اى از قانون و انديشه هايش رشته ا ى از قضايا مى شود كه اگر عينيت پيدا كند، به صورت قانون در مى آيد. لذا جسم پيامبر اكرم (ص) از دنيا مى رود، ولى در حقيقت وجود او كه تجسم يافته ى قانون است به بقاى خود ادامه مى دهد. ادامه ى وجود او دو ركن اساسى دارد: كتاب الله (قرآن) و عترت او (ائمه ى معصومين) مباحث مشروحى درباره ى ركن دوم كه عترت و اهل بيت است در تفسير خطبه هاى آينده مطرح خواهيم كرد. در اين خطبه ركن اول (قرآن) را مورد توضيح قرار مى دهيم كه نشان دهنده ى ادامه ى وجود پيامبر اكرم (ص) است. كتاب ربكم فيكم مبينا حلاله و حرامه و فرائضه و قضائله... (كتاب پروردگار شما در ميان شما است كه حلال و حرام و واجبات و فضيلتهاى خود را آشكار ساخته است). قرآن و راه درك اعجاز آن با نظر دقيق در سرگذشت فرهنگ و معارف شبه جزيره ى عربستان و كميت و كيفيت ارتباط مردم آن سرزمين با انسان و جهان و نوع پندارهاى آنان درباره ى تاريخ گذشته و وضع حاضر و آينده شان و همچنين با توجه كافى به ارزشها و امتيازات از ديدگاه آنان، ترديد و شك در اعجاز قرآن و اينكه آيات قرآنى سخن آن محيط و انسانها است، هيچ علتى جز بى اطلاعى از محتويات قرآن و اوضاع مزبور در آن محيط و يا غرض ورزى نمى تواند د اشته باشد. زيبايى عاليترين جملات تحريك كننده ى احساسات عميق همراه با قويترين منطق توام با اشراف قطعى گوينده ى سخن. اينست معناى اعجاز از نظر سبك و طرز بيان. هر مسئله ى انسانى را كه بخواهيد از كاملترين و روشنترين ديدگاه فرا بگيريد، نخست برويد هر گونه بررسيها و مطالعات خود را از نظر مكتبها و فلاسفه و دانشمندان تكميل نماييد، سپس بياييد آيه يا آيات قرآنى را كه مربوط به آن مسئله است مورد دقت قرار بدهيد، خواهيد ديد توضيح مسئله ى و مبنا و پاسخ نهايى آن را آيه يا آيات مربوط به طور روشن بيان كرده و هر دو وسيله ى دريافت (احساس عميق و تعقل منطقى) شما را اقناع و اشباع مى نمايد. متاسفانه اكثريت قريب به اتفاق مطالعه كنندگان و خوانندگان قرآن، اين كتاب آسمانى را باز مى كنند و از آغاز سوره شروع به مطالعه و يا خواندن نموده، بدون اينكه درباره ى محتواى يك يك آيات، معلومات و انديشه هاى قابل توجهى داشته باشند، تا آخر سوره مى روند و سوره ى ديگر را شروع مى كنند. اين گونه مطالعه و خواندن نمى تواند بر مبناى صحيح قرآن شناسى استوار باشد. به عبارت ديگر قرآن آن نيست كه نقوش كلماتش از جلو چشم انسان عبور كند و يا در صورت الفاظ از زبان و دها ن موج بزند. هر يك از آيات قرآنى عبارتست از آن جمله ى نهايى كه بدون آگاهى قبلى همه جانبه به محتواى آن، واقعيت خود را ابراز نمى كند. به عنوان مثال براى پذيرش جمله ى نهايى بودن اين آيه: كل نفس بما كسبت رهينه. (هر كسى در گروگان اندوخته خويش است). بايد نخست اين اطلاعات و معلومات را به دست بياوريم:1- انسان داراى حقيقتى است به نام خود يا من يا شخصيت كه مديريت اجزاء درونى و برونى او را در اختيار دارد.2- آنچه كه انسان دارا مى شود بر دو نوع اساسى تقسيم مى گردد: پديده ها و شئون جبرى و اندوخته هاى آزادانه و اختيارى.3- ملاك استناد اندوخته ها به خود انسان، آزادى و اختيار او است نه جبر و اكراه.4- عوامل جبرى تاريخ محيط و اجتماع، آن انسانى را كه جريان معتدل خود را دريافته و در مسير منطقى حيات گام برمى دارد، نمى تواند چنان بسازد و بپردازد كه دستهاى او را در مقابل پرونده ى بسته ى حياتش ببندد.5- البته اگر چنين فرض شود كه انسانى يا جامعه اى چنان در ميان حلقه هاى زنجير عوامل جبرى فشرده شده است كه هيچ آزادى و اختيارى براى او نمانده است، از موضوع بحث خارج است.6- ماداميكه خود انسان وجود دارد و به جهت عوامل جبرى يا مقدمات اختي ارى، خود را نباخته يا آن را بيمار ننموده است، مى خواهد آن خود را آن طورى كه مطلوب است، بسازد، يا مديريت آن را در شكلى بپذيرد كه مطلوب او است.و به عبارتى كلى تر هدف حيات خود را در آن خود تجسم مى بخشد. اينست آن اندوختن كه آدمى را در گرو خويش قرارمى دهد.7- آدمى در حال اعتدال روانى هر چه مى كوشد تبهكارى و محروميت از آرمانهاى انسانى خود را به گردن ديگران يا به گردن طبيعت بياندازد، به قول ويكتورهوگو: لبخند مى زند، ولى شادمانى وجدانى ندارد، لذا چه بخواهد و چه نخواهد مضمون ابيات زير هشدار جدى به او مى دهد: نكوهش مكن چرخ نيلوفرى را برون كن ز سر باد خيره سرى را برى دان ز افعال چرخ برين را نكوهش نشايد ز دانش برى را چو تو خود كنى اختر خويش را بد مدار از فلك چشم نيك اخترى را بسوزند برگ درختان بى بر سزا خود همين است مربى برى را ناصرخسرو قباديانى 8- هيچ يك از فلسفه هاى تاريخ و هيچ روش تحليل روانى يا روشهاى انسان شناسى نمى تواند درك اين اصيلترين واقعيت من هستم فرد و جامعه را در جريانات معمولى و منطقى، منكر شود و همه مى دانيم كه كوشش اساسى و تمركز قواى دماغى يك محقق در تحليل و بررسى انسان در هر قلمرو زندگ ى كه باشد، متوجه خود من آن انسان است كه مورد تحقيق قرار گرفته است. اگر محقق توانست وضع و موقعيت واقعى انسان مورد بررسى خود را كشف كند، نود در صد كار خود را انجام داده است، ده درصد ديگر را مى تواند بدون زحمت زياد درك و دريافت نمايد.و بالعكس، ماداميكه محقق از كشف جوهر و پديده هاى بنيادين من انسان ناتوان بوده باشد، هر اندازه هم كه معلومات او درباره ى عوامل بيرون از من مفروض فراوان بوده باشد، نخواهد توانست نظر قاطعانه اى را درباره ى او ابراز نمايد.9- چرا بايستى من مورد شناخت و كشف قرار بگيرد؟ براى اينكه بدانيم خود طبيعى او كه از تفاعل ماده و رنگ آميزيهاى محيط به وجود آمده است، چيست؟ و آن من ساخته شده به وسيله ى گرايشها و حركات اختيارى كدام است؟ پس از به دست آوردن اين گونه معلومات، بياييد به درك معناى كل نفس بما كسبت رهينه (هر كس در گروگان عمل خويشتن است)، بپردازيد.و به همين ترتيب پنج آيه را كه در مبحث محمد رسول الله (ص) مبعوث مى شود مطرح كرده ايم، در اين مورد بررسى نماييد. آيه ى اول چنين است (خداوند آبى را از آسمان فرو فرستاد، اين آب در سيل گاهها به جريان افتاد، از سيل جارى كفها سر برآورد (و همچنين:) آن موادى كه به وسيله ى آتش براى زينت يا كالاى ديگرى ذوب مى كنيد، مانند همان سيل كف برمى آورد. بدين سان خداوند (مثل اختلاط) حق و باطل را مى زند، اما كفهاى سر برآورده از بين مى روند و آنچه كه به سود انسانها است در روى زمين پايدار مى ماند و بدين سان خداوند مثلها مى زند) در آن مبحث شش مطلب را در آيه ى مزبور متذكر شديم. اكنون براى توضيح بيشتر مى خواهيم مقدارى از معلومات و آگاهيهايى را كه براى هر يك از آن مطالب ششگانه لازم است تا اعجاز و فوق طبيعى بودن قرآن اثبات شود، از نظر بگذرانيم: مطلب يكم- مبانى اصيل حوادث طبيعى و انسانى مربوط به خود آن دو قلمرو نيست، بلكه از پشت پرده ى طبيعت سرازير مى گردند. شايد خيلى از مطالعه كنندگان محترم، اين بيت نظامى گنجوى را شنيده باشند كه:- زين پرده ترانه ساخت نتوان وين پرده به خود شناخت تنوان همچنين ممكن است اين سه بيت جلال الدين مولوى را ديده باشند كه: كاشكى هستى زبانى داشتى تا زمستان پرده ها برداشتى هر چه گويى اى دم هستى از آن پرده ى ديگر بر او بستى بدان آفت اراك آن حال است و قال خون به خون شستن محال است ومحال احتمال مى رود كه اين مطلب را از راسل متفكر غربى سراغ داشته باشيد كه: امروز وقتى كه يك انسان يك كلمه را به زبان مى آورد مثلا مى گويد: الف اين گفتار او دامنه ى سحابيهايى است كه ميليونها سال پيش از فضاى ما رد شده و رفته اند. يك عبارت ديگر را از راسل كه يكى از شكاكين در متافيزيك است، دقت فرماييد: اگر چنين تصور كنيم كه پديده ها و حقايق عالم طبيعت از يك جهان بالاتر و ابدى به اين دنيا سرازير مى شود، تصور صحيحى از جهان نموده ايم اكنون اين عبارت را از ماكس پلانك كه يكى از مشهورترين نوابغ فيزيك قرن اخير و بزرگترين كوشندگان در شناخت طبيعت است، مطالعه فرماييد: كمال مطلوب فيزيكدان شناسايى جهان خارجى حقيقى است. با اين همه يگانه وسايل كاوش او، يعنى اندازه گيريهايش هرگز درباره ى خود جهان حقيقى چيزى به او نمى آموزند. اندازه ها براى او چيزى جز پيامهايى كم و بيش نامطمئن نيستند، يا به تعبير هلمهلتز جز علاماتى نيستند كه كه جهان حقيقى به او مخابره مى كند و سپس او به همان طريقى كه زبانشناس مى كوشد تا سندى را كه از بقاياى تمدنى ناشناخته است بخواند، در صدد نتيجه گيرى از آنها برمى آيد. اگر زبانشناس بخواهد به نتيجه اى برسد، بايد اين را چون اصلى بپذيرد كه سند مورد مطالعه معنايى در بر دارد. همين طور ف يزيكدان بايد اين فكر رامبدء بگيرد كه جهان حقيقى از قوانينى پيروى مى كند كه به فهم ما درنمى آيند، حتى اگر براى او لازم باشد از اين اميد دست بشويد كه آن قوانين را به وجه تام دريابد يا حتى ماهيت آن را با يقينى مطلق از همان اول معين كند. آيا اين مطالب نمى تواند اثبات كند كه براى شناخت طبيعت بايستى از اصول بنيادين آن در فوق طبيعت است آغاز كرد يا وجود آن را پذيرفت؟ آيا ما مى توانيم طنابها و پلهايى متصل به نام هيولى يا ماده ى مطلق را براى عبور صورتها از خود طبيعت اثبات كنيم؟ ! آيا براى ما امكان دارد كه روابط ضرورى ميان اجزاى قوانين هستى را با وضع عينى در خود جهان مشاهده كنيم؟ ! نه، هيچ يك از مسائل امكان پذير نيست. پس از كوشش و تقلا در اين مطالب علمى و فلسفى برگرديد به معناى آيه (خداوند آبى از آسمان فرستاد).و ان من شيى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم. (هيچ چيزى (در عالم هستى) وجود ندارد مگر اينكه منابع آن در نزد ما است و ما فرو نمى فرستيم آن را مگر با اندازه ى معين). مطلب دوم- مبانى سرازير شده از پشت پرده ى طبيعت به اندازه ى استعدادها و مطابق قوانين تعبيه شده در دو قلمرو است. براى دريافت نهايى بودن اين م طلب در جهان معرفت، نخست بايد به سراغ مسائل مربوط به قانون و نظم برويم. از نظم حرارت تنور پيرزنى در كوهپايه ها براى پختن نان شروع كنيم و سپس سرى به آزمايشگاههاى همه ى دنيا بزنيم، خواهيم ديد همه ى فعاليتهاى حسى و مغزى بشرى از يك عامل تحريك مى شود و آن اينست كه جهان و اجزا و روابط آنها نظم و قانون دارد و ما از يك موقعيت قانونى و منظم به موقعيت قانونى و منظم ديگرى رهسپار مى گرديم، و در هر مسيرى هم كه قدم برمى داريم در ميان حلقه هاى زنجيره ى قوانين غوطه وريم. براى حساب احتمالات هم نبايد تفسير غير واقعى انجام بدهيم، زيرا جهان با شناسايى جهان فرق دارد. به اضافه ى اينكه با در نظر گرفتن شرايط حسى و ذهنى و وسيله ى آزمايشى و موضوع مورد تحقيق كه بايستى حادثه را با احتمالات محاسبه كنيم، تعين قطعى و مشخص آن حادثه خلاف قانون و نظم است. حتى اگر ما نتوانيم حادثه اى را كه در آينده به وجود خواهد آمد، از اكنون پيش بينى قطعى نماييم، پس از آنكه حادثه ى مفروض به وجود آمد، تعينى را نشان خواهد داد كه نتيجه ى تعينهاى مسير آن حادثه بوده است. پس از آنكه اين گونه آگاهى درباره ى نظم و قانون به دست آورديم مى رويم به سراغ آيه ى قرآنى كه چه ره ى قانونى و رياضى جهان را به ما نشان داده است. مطلب سوم- از تفاعل و تكاپوهايى كه ميان واقعيات و مبانى سرازير شده از فوق طبيعت صورت مى گيرد، پديده ها و رويدادهايى به وجود مى آيد. اين پديده ها و رويدادها زودگذر و بى اساسند كه بايستى دير يا زود از مجراى حقايق جارى رخت بربندند. براى درك واقعيت نهايى بودن اين مطلب، بايستى بروز و نمود حوادثى را كه در امتداد زمان و در فضاها و جوها به وجود مى آيند، مورد دقت قرار بدهيم. اين حوادث چگونه انسانها را به بازى مى گيرند، يا نيرومندان به وسيله ى اين رويدادها چگونه مى توانند زير دستان را به بازى بگيرند، اين حوادث گاهى به مرتبه اى از جاذبيت و چشمگيرى مى رسند كه اصيلترين حقايق انسان و جهان را فرعى و بى اساس نمايش مى دهند. اين حوادث تاريخ را تفسير مى كند و... گاهى به عنوان فلسفه ى تاريخ در استخدام صاحبان مكتب درمى آيد... پس از آنكه اين مسائل را بررسى كرديم و خود آن حوادث را با ارزيابى منطقى دريافتيم، مى آئيم به سراغ اين آيه كه كفهاى ناپايدار حوادث را فلسفه و هدف و عوامل اصلى انسان و جهان تلقى نكنيد. اين كفها رفتنى هستند و در شرايطى به وجود مى آيند و مدتى روبناى زندگى شما و مظاه ر طبيعت را اشغال مى نمايند و سپس راه خود را پيش مى گيرند. مبادا اين كفهاى ناپايدار شخصيت فردى و اصول عالى اجتماعى شما را تجزيه نمايد و متلاشى بسازد. مطلب چهارم- حق و باطل در جريان هستى با يكديگر مخلوط مى شوند. اگر نخست حق را با آن معناى گسترده، و نسبيت و مطلق بودن آن را بررسى و تحقيق كنيم و آنگاه معناى باطل را دقيقا بدانيم، سپس مسئله ى اختلاط آن دو را كه يك جريان طبيعى است درك كنيم. قاطعانه بودن اين حقيقت را خواهيم فهميد كه همواره كفها با متن واقعيات مخلوط و در مجراى حركت تحول رونماى آن واقعيات مى گردد و فريبندگيها به كار مى اندازد. گاهى درك اين اختلاط و جدا كردن حق از باطل به قدرى سخت است كه استخراج رگه هاى ظريف الماس از انبوه معدن ذغال سنگ. مطلب پنجم- آنچه كه سودمند به حال انسانها است، در روى زمين پايدار خواهد ماند. در كلاس درس هر فيلسوف و دانشمندى كه درباره ى انسان براى شما بحث خواهد كرد، حضور داشته باشيد، و هر كتابى را كه درباره ى طبيعت انسان نوشته اند با دقت ورق بزنيد و مطالعه كنيد. چند قرن متمادى با تمام آگاهى در اين دنيا در پيشرفته ترين جوامع از نظر ماده و معنى و يا در ميان عقب مانده ترين ملل و وقيحتر ين آنها زندگى نماييد. اگر تنها يك اصل واقعى را بپذيرد، آن اصل عبارت از اين عبارت خواهد بود كه عامل اساسى بقاى انسان موضوع منفعت است و هيچ انسانى چه در حالت انفراد و چه در حالت اجتماعى طعم زندگى را بدون احساس دريافت منفعت نخواهد چشيد. به يك معناى بسيار عمومى و تا اندازه هاى دقيق، خواستن ادامه ى حيات و كوشش و تقلا براى آن، از همان اصل منفعت سرچشمه مى گيرد، چه برسد به منافع ثانوى و سطوح گوناگون حيات، زيرا همه ى جهان بينيهاى عميق با پذيرش حركت و دگركونى مستمر در دو قلمرو انسان و جهان، اين حقيقت را پذيرفته اند كه: هر نفسى نو مى شود دنيا و ما بى خبر از نو شدن اندر بقا عمر همچون جوى نو نو مى رسد مستمرى مى نمايد در جسد بنابراين، هيچ اصل و قانون علمى و فلسفى نمى تواند اثبات كند كه هر كس كه لحظه ى پيشين را از حيات برخوردار بوده است، بايستى لحظه ى بعدى را هم به حيات خود ادامه بدهد. بنابراين همه ى لحظات زندگى آدمى منفعتهايى است كه به او مى رسد.و هر منفعت ديگرى در سطوح زندگى مربوط به همان اصل حيات مستمر باشد، در حقيقت بازگو كننده ى بعد يا ابعادى از همان منفعت مى باشد. پس از اين ملاحظات علمى و فلسفى مى توانيم اعج از و فوق طبيعى بودن آيات كتاب خداوندى را درك كنيم كه مى گويد: و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض. (و اما آنچه كه سودمند به حال انسانها است در روى زمين پايدار مى ماند). آيه ى دوم- خداوند وضع هيچ جامعه اى را دگرگون نمى سازد، مگر اينكه آن جامعه در وضع خود تغييرى ايجاد كند. تمدنها در جوامع بشرى در اينجا و آنجا مى درخشند و مدتى به نور پراكنى خود ادامه مى دهند و آنگاه خاموش مى گردند. همين طور فرهنگها و ساير مظاهر ترقى و اعتلا در دگرگونيها قرار مى گيرند. اضطراب كوتاه مدت يا طولانى جامعه اى را در خود فرو مى برد. در همان حال جوامع ديگرى از آرامشهاى نسبى برخوردار مى باشند. همين اضطرابات و آرامشها به تدريج از بين مى روند و جو ملتها را به اضداد خود خالى مى نمايند. عامل يا عوامل اين دگرگونيها چيست؟ به قول ميرفندرسكى: هر كسى چيزى همى گويد ز تيره راى خويش تا گمان آيدت كاو قسطاى بن لوقاستى هر كسى آرد به قول خود دليل از گفته اى در ميان بحث و نزاع و شورش و غوغاستى چه بحث و نزاع و غوغايى كه تاكنون در حدود 20 عامل براى دگرگونيهاى جوامع پيشنهاد شده و هيچ يك از آنها قابل اثبات صد در صد و قانع كننده نبوده است. در حقييقت هر عاملى كه به وسيله ى يكى از مكتبها و فلاسفه به ميان آورده مى شود، بعدى از ابعاد فردى يا اجتماعى آدمى را مطرح مى كند. بدين ترتيب انسان بينوا زير چاقوى تشريح فلاسفه قطعه قطعه مى شود و هر يكى از آنان مى خواهد قطعه ى مورد نظر خود را همه ى انسان معرفى كند!!! اگر كسى در اين مسائل و امور مربوط به آنها دقت كند و آنها را همه جانبه درك نمايد و نواقص و نارسائيهاى تجربى و علمى آنها را دريابد، خواهد فهميد كه معناى ان الله لايغير ما بقوم حتى يتغيروا ما بانفسهم چيست.و چيست آن اصالت پايدار در اين جمله كه هم تاريخ را تفسير مى كند و هم اصالت انسان را گوشزد مى كند و هم شديدترين تحريك را براى سازندگى انسان با دست خويشتن انحام مى دهد. آيه ى سوم- قطعى است كه هر كس انسانى را بدون عنوان قصاص يا فساد در روى زمين بكشد، مانند اينست كه همه ى انسانها را كشته است و هر كس انسانى را احياء كند، مانند اينست كه همه ى انسانها را احيا نموده است. هيچ يك از مغزهاى قدرتمند بشرى و هيچ مكتبى كه با كوشش صدها نوابغ تنظيم شده است، نمى تواند درباره ى ارزش بنيادين انسان چنين جمله ى نهايى را ابراز كند. اين آيه موضوع انسان را از كميتهاى بالاتر مى برد و زيرب ناى آن را يك وحدت عالى قرار مى دهد و به همه ى افراد انسانى گوشزد مى كند كه وارد كردن جراحت به يك فرد، مجروح ساختن خويشتن است. كشتن يك انسان چه زن و چه مرد، خواه عالم و خواه جاهل، سياه باشد يا سفيد، مساوى با كشتن خويشتن است. بنابراين شمشيرى كه براى كشتن يك انسان بلند مى شود، دو لبه دارد: با يك لبه اش انسانى كشته مى شود و با لبه ى ديگرش قاتل خودكشى مى كند. مدت طولانى است كه داد و فرياد آن شعرا و آرمانگرايان ذوق پرداز و مكتبهاى انسانى كه لزوم محبت به انسانها را گوشزد مى كند، به جهت مستند بودن آن داد و فرياد به احساسات بى پايه و يا به سوداگرى لطيف و ماهرانه، در به وجود آوردن پيوند واقعى و معقول انسانها تاثير خود را از دست داده و با شكست قطعى روبرو شده است. فلسفه ها و نقاويهاى تند و تيز دلايل آن داد و فريادها را يكى پس از ديگرى از پاى درآورده به خوبى اثبات كرده است كه آن دلايل در مقابل قانون تنازع در بقا و اصل: پيوند انسان با انسان با عامل احتياج و گسيختن انسان از انسان با عامل سود شخصى است قدرت مقاومت ندارند. انسان موجودى است دوست داشتنى. انسان جاندارى است باارزش. انسان نام موجوديست افتخارآميز. اشعارى زيبا يا رو ياهايى تعبير نشدنى است و يا تسليتى است كه شكست خوردگان كارزار زندگى به خود مى دهند. ما بايستى نخست اين مطالب و داد و فريادها را با دلايل و مناقشات بى حاصل و جر و بحثهاى طولانى درباره ى آنها ببينيم، سپس به سراغ آيه ى مزبور آمده و عظمت و انحصار واقعيت را درباره ى انسان از اين آيه درك كنيم. آيه ى چهارم- بدانيد: قطعا زندگى پست شما جز بازى و سرگرميهاى بى اساس و آرايش چيز ديگرى نيست. درجلد هفتم از نقد و تحليل مثنوى از ص 523 تا ص 592 فلسفه و هدف زندگى را مطرح نموده ايم. سپس اين مبحث در رساله ى مستقلى پس از تجديد نظر و توضيحات بيشتر به نام (فلسفه و هدف زندگى) چاپ و منتشر شده است. براى تفكر در اين مبحث، منابع قابل توجهى درباره ى موضوع بحث، در اختيار داشتيم، آراء و معتقدات مشهور از دورانهاى گذشته را تاكنون، تا آنجا كه مى توانستيم مورد بررسى قرار داديم.و بايد بگوييم سالها بود كه براى درك و شناخت قانع كننده اى درباره ى موضوع مزبور فكر مى كرديم. خلاصه تا آنجا كه مقدورمان بوده، از كوشش و انديشه در موضوع مزبور فروگذارى نكرده ايم و سرانجام نتوانسته ايم براى اين خوردنها و خوابيدنها و لذت جوئيها و فرار از دردها و خودخوهيها، و گستردن ارتباطات و ابعاد با طبيعت و انسانها، فلسفه و هدفى از خود آنها پيدا كنيم. چنانكه از هيچ يك از مكتبها و فلاسفه و دانشمندان هم مطلب روشن و قانع كننده اى در اين موضوع به دست ما نرسيده است. البته هرگز ادعا نمى كنيم كه تتبع ما شامل همه ى مغزهاى بشرى بوده است، ولى مى توان گفت: اگر يك حقيقت قانع كننده اى در اين موضوع حياتى وجود داشت، نمى توانست از زير نظر تتبع و بررسى محققان دور بماند. هر كسى موظف است درباره ى فلسفه و هدف حيات خود به پاسخ رضايت بخشى برسد، ولى بايد بدانيم كه با نظر به خود شئون حيات طبيعى، هيچ فلسفه و غايتى براى اين حيات جز احتياجات طبيعى و لزوم اشباع آنها، وجود ندارد. بلكه بايستى براى داشتن آن حيات كه قابل تفسير با فلسفه و هدف معقول بوده باشد، دست به ساختن زندگى زد. جرعه هاى آن حيات كه طبيعت و قوانين آن در گلوى آدمى بريزد فلسفه اى جز جريان ضرورى خود آن قوانين ندارد، وقت و انرژى مغزى را نبايد بيهوده در اين جستجو صرف كرد كه شبيه به دويدن دنبال سايه ى خويشن مى باشد. آيه ى چهارم كه مورد بررسى ما است، به طور قاطع و صريح مى گويد: خودتان رابراى پيدا كردن يك فلسفه و هدف عالى براى چند بشقاب پلو و لحظه هايى خنديدن و مقدارى گريستن و چند بار عمل جنسى و غوطه خوردن در خيالات و سپس رهسپار شدن زير خاك خسته و درمانده نكنيد.ولى همين حيات طبيعى اگر با ديده ى وسيله و مقدمه براى حيات طيبه (پاكيزه) اى كه در همين دنيا با دست خودتان بايد به وجود بياوريد، نگريسته شود، هر لحظه اى از آن، فلسفه اى در بر دارد و هدفى كه رو به آهنگ اصلى عالم هستى مى رود: من عمل صالحا من ذكر او انثى و هومومن فلنحيينه حياه طيبه (هر كس از مرد و زن عمل صالح انجام بدهد در حالى كه ايمان در اعماق قلبش دارد، حيات طيب (پاكيزه) براى او به وجود مى آوريم). اين حيات طيب است كه براى زندگى فردى و اجتماعى آدمى فلسفه به وجود مى آورد و هدفى براى آن نشان مى دهد، زيرا خود آدمى سازنده ى اين زندگى است. تفسير ما درباره ى پنج آيه از قرآن مجيد براى اين بود كه راهى را براى درك اعجاز قرآن و فوق طبيعى بودن آن، توضيح بدهيم. انواع محتويات قرآن 1- حلال و حرم- حلال عبارت است از آزادى قانونى مكلف در عمل درباره ى موضوع و يا كار. مانند آزادى انسان درباره ى ازدواج و خوردنيها و پوشيدنيهايى كه از طرف قانونگذار ممنوع نيست. حرام خلاف حلال است كه عبارت است از ممنوعيت قانونى مكلف در عمل درباره ى موضوع و يا كارى، مانند ساختن مواد مضره و ربا.2- فرائض و فضائل- فرائض آن اعمال واجب است كه مكلف بايد آنها را به جاى بياورد، و در صورت تخلف با وجود شرايط مقصر شمرده مى شود. مانند نماز و روزه و حج و دفاع از حيات و غير ذلك. فضايل عبارت است از كارهاى نيكو كه الزام آنها به حد وجوب نمى رسد، مانند داشتن نيت پاك در همه ى كارها و عمل به مسائل اخلاقى و به جا آوردن نمازهاى مستحبى و غير ذلك.3- ناسخ و منسوخ- درباره ى تعريف ناسخ و منسوخ مطالب فراوانى در كتب تفسير و مقدمات آنها نوشته شده است، بلكه بنا به نقل اهل تتبع، در اين مسئله، رساله هاى مستقلى هم تاليف شده است. آنچه كه در تعريف نسخ مورد اتفاق نظر است، اينست كه حكم وارد در آيه اى مرتفع گردد و خود آيه به عنوان جزئى از آيات قرآنى كه به پيامبر اكرم (ص) وحى شده است، ثابت بماند. بعضى از علماء وقوع نسخ را در قرآن منكر شده مواردى را كه مفسرين و فقها ناسخ و منسوخ دانسته اند، تاويل نموده اند. براى امكان نسخ و يا وقوع آن در قرآن، به چهار آيه استناد شده است:1- ما ننسخ من آيه او ننسها نات بخير منها او مثلها. (ما اگر آيه اى را نسخ كنيم يا آن را به فراموشى مردم بيا ندازيم، بهتر از آن يا مثل آن را مى آوريم).2- و اذا بدلنا آيه مكان آيه و الله اعلم بما ينزل. (و موقعى كه آيه اى را به آيه ى ديگر تبديل نموديم، و خداوند به آنچه كه مى فرستد داناتر است).3- يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب. (خدا آنچه را كه بخواهد محو مى كند و آنچه را كه بخواهد اثبات مى نمايد و كتاب اصل در نزد او است).4- فبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم. (و به جهت ستمى كه يهوديان مرتكب شدند، مقدارى از پاكيزه ها را كه براى آنان حلال بود تحريم كرديم. با نظر به آيات چهارگانه موضوع نسخ در آيات قرآنى امكان پذير است. به اضافه ى رواياتى كه از هر دو گروه شيعه و سنى به طور فراوان در وقوع نسخ وارد شده است. ممكن است اين سوال مطرح شود كه اگر لازم بوده است كه منسوخ با آمدن ناسخ از بين برود، چه فايده اى براى آمدن منسوخ وجود داشته است؟ پاسخ اين سوال چنين است كه ما دو نوع مسخ داريم: نوع يكم- نسخ بعضى از احكام دين گذشته بااحكام دين فعلى. اگرچه متن اصلى و عناصر اساسى همه ى اديان الهى يكى است، ولى اختلاف شرايط و محيطها در جوامع ايجاب مى كرده است كه بعضى ار احكام خاص براى آن جوامع به وسيله ى پيامبران آورده شود.و در موقع ظهور پيامبر جديد كه آن شرايط اختصاصى از بين مى رفت، احكام تازه اى جانشين آن احكام منسوخه مى گشت.و چنانكه مسلم است احكامى كه در مجراى نسخ قرار مى گرفت، به هيچ وجه مربوط به متن و عناصر اصلى اديان نبوده است تا اعتراضى كه دنى ديدرو بر اديان وارد مى كند، منطقى بوده باشد، زيرا هيچ دين الهى منسوخ نمى شود. به اضافه ى اينكه ديدرو خيال كرده است كه خداوند مانند قانونگذاران بشرى از قانونى كه وضع مى كند و سپس ناشايست بودن آن را آشكار مى گردد، پشيمان مى شود و آن قانون ناشايست را با قانون صحيحى كه بعدا به نظرش مى رسد، نسخ مى كند!! ديدرو اطلاعى از معناى نسخ ندارد. نسخ به معناى آن نيست كه وى گمان كرده است، نسخ عبارت است از ابراز سپرى شدن مدت حكم مقرر به جهت مرتفع شدن علت واقعى آن حكم، نه اينكه علت حكم استمرار داشته باشد و با اين حال خداوند بى جهت يا به جهت پشيمانى آن حكم را منسوخ نمايد. نوع دوم- عبارت است از نسخ يك حكم از احكام دين موجود. مانند: واللاتى ياتين الفاحشه من نسائكم فاستشهدوا عليهن اربعه منكم فان شهدوا فامسكوهن فى البيوت حتى يتوفاهن الموت او يجعل الله لهن سبيلا.و اللذان ياتيانها منكم فاذوهما فان ت ابا و اصلحا فاعرضوا عنهما ان الله كان توابا رحيما. (كسانى كه از زنهاى شما مرتكب فحشاء مى گردند، از چهار نفر از خودتان استشهاد كنيد، اگر شهادت دادند، آنها را در خانه ها نگه داريد، تا مرگشان فرا رسد يا خداوند راه ديگرى براى آنان قرار بدهد.و مرد و زنى از شما كه مرتكب فحشاء مى شوند، آن دو را اذيت كنيد، اگر توبه كردند و اصلاح شدند، دست از آنان برداريد، خداوند پذيرنده ى توبه و مهربان است). اين آيه داراى حكمى است كه پيش از اسلام در ميان عرب رايج بوده است، خداوند متعال چنانكه بعضى از رسوم و آداب پيش از اسلام را تدريجا مرتفع ساخت، حكم مزبور را هم پس از شيوع و استقرار اسلام در جامعه با آيه ى زير نسخ فرمود: الزانيه و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مائه جلده. هر يك از زن و مرد زناكننده را صد تازيانه بزنيد).4- رخصتها و واجبات اصلى- رخصتها عبارت است از احكام اضطرارى كه براى موارد اضطرار وضع شده است، مانند: فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه. (كسى كه به خوردن ميته و ساير امور ممنوعه اضطرار پيدا كند، بدون اينكه ظالم شود يا از حد الهى تجاوز كند، گناهى براى او نيست).واجبات اصلى شامل عقايد اصلى و احكامى مى شود كه قابل دگر گونى نيست مانند اعتقاد به وحدانيت خداوند ونماز و حفظ نفس از تلف شدن.5- خاص و عام- عام عبارت از حكمى كه شامل همه ى افراد و اصناف موضوع خويش است، مانند حلال بودن خريد و فروش كه شامل همه ى انواع آنها مى باشد، مگر تخصيصى وارد شود. خاص عبارت است از حكم به بعضى از افراد يك موضوع، مانند: و من قتل مومنا خطا فتحرير رقبه مومنه. (و كسى كه يك فرد باايمان را به طور خطائى بكشد، بايستى يك برده ى مومن را آزاد كند). در اين آيه براى كفاره قتل خطائى، آزاد كردن برده ى خاص (مومن) منظور شده است.6- مطالب عبرت انگيز و مثلها- مطالب عبرت انگيز مانند داستانهاى اقوام و ملل گذشته كه خداوند متعال براى افزايش معلومات مفيد انسانها براى زندگى صحيح آورده است. مانند داستان فرعون و عاد و در مقابل آنان، داستان پيامبران و ساير رشديافتگان. مثلها، مانند مثال زدن براى توضيح بارقه هاى زودگذر به روشن ساختن آتش كه پيرامون آدمى را روشن مى سازد و به سرعت خاموش مى گردد. (كمثل الذى استوقد نارا...). (مانند مثل كسى است كه آتشى راروشن نمايد...).7- مرسل و محدود- مرسل عبارت است از قضايايى كه موضوع آنها مقيد به هيچ قيدى نيست و به اصطلاح فنى، موضوع قضيه ى مرس ل عبارت است از ماهيت محض، مانند: ان الانسان لفى خسر. (البته انسان (طبيعتا در خسارت است). محدود آن قضايا را مى گويند كه موضوع آنها از نظر كميت يا كيفيت محدود باشد، مانند: قضاياى شخصى كه اشخاص معينى محكوم به آنها هستند.8- محكم و متشابه- محكم آن آيات است كه دلالت آنها بر معانى خود روشن است، مانند: الحمدلله رب العالمين. (ستايش مر خدا را است كه پرورنده ى عالميان است). متشابه آن آيات است كه معانى آنها با روشنايى كامل از الفاظ به كار برده شده استفاده نشود، مانند: و جاء ربك و الملك صفا صفا. (و در اين روز قيامت) (پروردگار تو با فرشتگان صف صف بيايند). مسلم است كه اسناد آمدن به خدا مانند انتقال جسم از مكانى به مكان ديگر امكان پذير نيست. لذا اين آيه را متشابه مى نامند، زيرا معناى آن براى اذهان معمولى اشتباه انگيز است.و اگر قرآن داراى آيات مجمل و متشابه است، اين مجملات و متشابهات با آيات ديگر و يا با توضيحاتى از خود پيامبر اكرم و تفسيرى از ائمه ى معصومين عليهم السلام كه در علمند رسيده و يا به وسيله ى فهم و عقل سليم پيروان راستين آن پيشوايان توضيح داده شده است. تقسيم ديگرى در محتويات قرآن 1- بعضى از حقايق قرآنى بايستى مورد علم و اعتقاد انسانى قرار بگيرد، زيرا خداوند پيمانى به وسيله ى فطرتها و عقول آدميان براى فراگرفتن و پذيرش آنها گرفته است، مانند توحيد خداوند يگانه و علم و اعتقاد به نظارت و علم خداوندى بر جهان هستى و همه ى شئون انسانها. حقايقى ديگر وجود دارد كه خداوند انسان را مجبور به شناخت آنها نفرموده است، مانند حقيقت روح و ابديت و خصوصيات روز قيامت و حقيقت فرشتگان و غير ذلك.2- احكامى است كه لزومش در قرآن ثابت، ولى با سنت نسخ شده است مانند آيه ى مربوط به زنا كه در شماره ى سوم گذشته (ناسخ و منسوخ) مطرح كرديم. حكم آيه مزبور، با كيفر سنگسار براى زناى زن شوهردار و شوهر زن دار به وسيله ى سنت و تازيانه براى بى همسر به وسيله ى آيه نسخ شده است.3- احكامى است كه در قرآن جايز و در سنت واجب است، مانند جايز بودن شكستن نمازهاى چهار ركعتى در مسافرت. آيه ى قرآنى چنين است: فليس عليكم جناح ان تقصروا من الصلاه. (براى شما باكى نيست كه (در سفر) نماز را كوتاه كنيد) اين حكم در سنت الزامى است.4- واجبات موقت و دائم مانند حج خانه ى خدا كه وقتى معين دارد و با يكبار انجام دادن مرتفع مى شود و نماز كه در طول عمر مكلف بايد انجام بگيرد.5- انواعى از محرمات: كبيره و صغيره. براى محرمات (گناهان كبيره) آتش معين نموده و بخشايش خود را براى گناهان صغيره وعده داده است. به جا آوردن آن احكام و وظايفى كه گفته شد، به مقدار توانايى لازم، و در صورت فوق توانائى، اجبارى براى انجام آنها وجود ندارد. و فرض عليكم حج بيته الحرام الذى جعله قبله للانام. (و براى شما حج بيت الله الحرام را كه آن را قبله براى مردم قرار داده، واجب نموده است). حج خانه خدا كه قبله ى مردم قرار داده شده است حج خانه ى خدا و اعمالى كه بايستى در آن مقدسترين معبد الهى انجام بگيرد به قدرى در سازندگى فرد و اجتماع موثر است كه قابل توصيف با قضاياى معمولى نيست. به طورى كه مى توان گفت: اگر انسانى به آن عمل سازنده توفيق يابد و با اين حال دگرگونى در وضع او به وجود نيايد و به مسير تكامل وارد نگردد، حتما يا به حكمت آنچه كه ديده و عمل كرده است، آگاهى نداشته است و يا نيروى غرايز حيوانى و خودخواهى او به قدرى مقاومت داشته است كه اگر خود حق و حقيقت را هم مى ديد و در جاذبه او قرار مى گرفت، پا به فرار مى گذاشت و كمترين نتيجه اى را از آن مشاهده و قرار گرفتن در جاذبه ى حق و حقيقت به دست نمى آورد. ما براى توضيح مقدارى از عظمتهاى حج بيت الله، اين عمل دگرگون كننده، مطالبى را مطرح مى كنيم:1- مسلم است كه در همه ى جوامع و همه ى دورانها مخصوصا در آن جمعيتهائى كه پيامبران و خداشناسان وجود داشته اند، جايگاههاى مخصوصى براى عبادت و تفكرات معنوى ساخ ته شده است. اين معابد در حقيقت رصدگاههايى براى نظاره به بى نهايت و ايجاد رابطه ميان بى نهايت بزرگ (خدا) و بى نهايت كوچك (انسان) مى باشند. در اين رصدگاهها است كه آدميان بدون واسطه با خويشتن روبرو مى شوند و با امواج مقدس وجدان خويش با خدا به راز و نياز مى پردازد. در هيچ يك از جايگاهها و مسكنهايى كه بشر با دست خود مى سازد، مصالح ساختمانى از آنچه كه هستند، تغييرى پيدا نمى كنند، مگر مصالح ساختمان معابد كه با آجر بالا مى رود و مبدل به روح و جان شفاف مى شود و انوار الهى را در دلها منعكس مى سازد. اين معابد مانند چشمه سارهايى زلال در ميان سنگلاخها و دشتهاى سوزان زندگى حيوانى آدميان قرار گرفته است. انسانها با شستشو در اين چشمه سارها طراوت و شادابى روح را درمى يابند. بيت الله الحرام كه كعبه و بكه نيز ناميده شده است، اولين معبد جهانى است كه براى همه ى مردم با دست ابراهيم خليل (ع) ساخته شده است. ان اول بيت وضع للناس للذى ببكه مباركا و هدى للعالمين. (اولين خانه اى كه براى مردم بنا شده است خانه اى است كه در مكه ساخته شده است، اين خانه مبارك و جايگاه و وسيله هدايت عالميان است). دومين خانه ى جهانى كه به عنوان معبد عمومى بنا شده است: مسجد اقصى است كه به وسيله ى حضرت سليمان (ع) در سال 1005 پيش ميلادى پس از ميلاد پس از قرنها از تاريخ بناى كعبه، ساخته شده است. البته پيش از كعبه و مسجد اقصى معابد زيادى وجود داشته است، زيرا به قول بعضى از انسان شناسان: تاريخ معابد مساوى تاريخ انسانها است. خصوصيت اين دو معبد به جهت عمومى بودن و خالى بودن از رنگ و شكل محلى و خصوصيات نژادى و غيره است. روايتى از اميرالمومنين عليه السلام درباره ى اينكه كعبه اولين معبد الهى است وارد شده است: مردى از اميرالمومنين (ع) پرسيد: آيا اولين خانه ى خدا كعبه بوده است؟ آن حضرت فرمودند: نه پيش از كعبه خانه هايى براى عبادت ساخته شده است، ولى كعبه اولين خانه ى مبارك و وسيله ى هدايت و رحمت و بركت است.و اولين كسى كه آن را بنا نموده است، ابراهيم خليل بوده سپس جرهم از قبيله ى عرب آن را تجديد بنا كرد و بار ديگر منهدم شد و عمالقه (جمع عمليق و عملاق سلاطين شام از بقيه ى قوم عاد) آن را تجديد كردند. قدرت عمالقه در شام و يمن مانند فراعنه ى مصربوده است.2- كعبه در جايگاهى بنا شده است كه هيچ گونه وسيله ى تفريح و مناظر طبيعى خوشايندى ندارد. سنگلاخى در ميان اقيانوسى از ريگزارها و دي دگاه هاى خشن كه مجالى به انديشه هاى گسترده و عميق و فوق ضرورتهاى زندگى معمولى نمى دهد. حكمت بالغه اى است كه كعبه را در اين جايگاه خسته كننده قرار داده است كه انسانها از محيطهاى زيبا و خوش آب و هواى بهشتى روى به آن بياورند و هدفى جز چشيدن طعم تكليف نداشته باشد. در حج خانه ى خدا هيچ يك از عوامل طبيعى و نفسانى و اجتماعى دخالتى در انجام تكليف نمى كند، بلكه در آن تكاپو، انسان است و خدايش كه رويارويش قرار گرفته است.3- شگفت انگيزترين حكمتى كه در حج بيت الله وجود دارد: احساس وحدت و يگانگى است كه در حد اعلاى مفهوم انسانيت به وجود مى آيد. عالم و جاهل، كوچك و بزرگ، زن و مرد، سياه و سفيد، كسى كه عاليترين مقام جامعه خويش را داشته باشد و كسى كه گمنامترين فرد جامعه ى خود باشد، همه و همه با دو قطعه لباس سفيد باجديترين قيافه ى حيات مى جوشند و مى خروشند و مى روند و مى نشينند. تضادها و تنوعاتى كه انسانها را از يكديگر جدا كرده هر يك را مانند گرگى در برابر ديگرى قرار داده آنان را به جنگ و پيكار در كارزارهاى رنگارنگ وادار كرده است، مبدل به هماهنگى و وحدتى مى گردد كه تنها در شعر و سخنان مبلغان آرمان اعلاى انسانى ديده مى شود. اين ا حساس وحدت است كه اگر ادامه يابد و مربيان جوامع آن را به طور جدى در تعليم و تربيتها اجرا كنند، دردهاى بشرى را كه هر روز با كيفيت ديگرى به سراغ افراد و جوامع مى آيد، مداوا كرد.4- دراين عمل فوق العاده سازنده است كه خودخواهى آن عامل درندگى آدمى با ضربه ى قاطعى از پاى درمى آيد و فضاى درون را براى خداخواهى خالى مى كند. به راستى انسان آگاه در اعمال گوناگون حج بارها تجرد روح و فوق طبيعى بودن آن را، به خوبى احساس مى كند. روح در اين عمل با باز كردن زنجيرهاى سنگين بار محيط و اجتماع و خواسته هاى طبيعى خويش، به قدرت پرواز خود در بى كرانه ها آگاه مى شود و حيات خود را در افق بسيار والائى كه هدف اساسى خود را در سطوح مختلفش جاى داده است، مشاهده مى كند.5- در آن اجتماع الهى افراد اجتماعات گوناگون از همه ى نقاط دنيا به خوبى مى توانند از دردها و ناگواريهاى خويشتن اطلاع پيدا كنند. از حوادث و رويدادهاى ساليانه ى خود يكديگر را آگاه بسازند، از امتيازات و احتياجات يكديگر با خبر گردند. درباره ى آينده ى خويش بيانديشند و راههاى گوناگون تكامل و جلوگيرى از سقوط را در ميان بگذارند و ارتباطات خود را تا حد ارتباطات اعضاى يك خانواده بالا بب رند.6- هر يك از اعمال متنوع حج، عامل مستقلى براى بارور ساختن بعدى از ابعاد شخصيت آدمى است كه مجموعا در چند روز محدود، حيوانى را مبدل به يك انسان قابل درك مى سازند و انسان را به يك موجود الهى مبدل مى سازند. دو قطعه پارچه سفيد به نام لباس احرام عاريتى بودن لباسهاى فاخر و رنگارنگ معمولى رابراى انسان قابل درك مى سازد. همين دو قطعه پارچه ى سفيد به خوبى مى تواند اثبات كند كه حيات را نبايد قربانى وسيله حيات نمود. آدمى با جمله ى لبيك اللهم لبيك لبيك، مى تواند عقده هاى حقارتى را كه يك عمر روان او را مختل نموده است، دريابد و مرتفع سازد و ارزش و عظمت موجوديت خود را لمس كند. زيرا او با اين لبيك پاسخى به دعوت الهى به سوى خود مى دهد. با اين ذكر روحانى سازنده وابستگى خود را به خداوند اعلا كه او را به سوى خود خوانده است درك مى كند. پس اين بى نهايت كوچك شايستگى تماس با آن بى نهايت بزرگ را دارا است كه اين صدا را در گوش او طنين انداز كرده است كه: باز آ باز آ هر آنكه هستى باز آ آدمى با طواف خانه ى خدا كه ظاهرا چيزى بيش از چند سنگ روى هم نهاده نيست، مى تواند شفافيت در و ديوار عالم طبيعت را كه پرده هاى كميت و كيفيت روى آن را پوش يده است، دريابد و بداند كه همين سنگها در مقابل روح سبكرو و بلندپرواز آدمى، تيرگى و سختى خود را كنار مى گذارد و به شكل رصدگاهى براى نظاره و انجذاب به بارگاه ربوبى برمى آيد. دو ركعت نماز مقام ابراهيم (ع) بزرگترين حقيقتى را كه تعليم مى دهد، اينست كه معبدى كه در روى زمين ينا مى شود و جايگاهى كه كمال يافته ترين مردم در آنجا مى ايستد و با خداى خود رابطه برقرار مى كند، براى همگان يكسان است. چه حكمت والائى در سعى و تكاپو ميان صفا و مروه وجود دارد كه قابل توصيف نيست. اين حكمت مى گويد: اگر انسانى، بكوش، حركت كن، راكد و جامد مباش، عنصر پايدار روح آدمى كوشش و تكاپو است. يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه. (اى انسان، تو ناچار با كوشيدنها و تقلاها رهسپار پيشگاه پروردگار خود هستى و به ديدار او خواهى رسيد)... بدين ترتيب هر يك از اعمال حج يكى از عناصر سازنده ى آدميان را بارور و تقويت مى نمايد و به فعليت مى رساند. خطبه 002-پس از بازگشت از صفين تفسير عمومى خطبه ى دوم احمده استتماما لنعمته و استسلاما لعزته و استعصاما من معصيته (سپاس او را گويم كه تتميم نعمتش جويم و راه تسليم به عزتش پويم و براى مصونيت از تباهيها دست و دل از معصيتش شويم). حمد و مدح و شكر خداوندى و حكمت آنها سه نوع حمد براى انسانها مطرح است: نوع يكم- عبارت است از اعتراف و تذكر به عظمت و امتياز اختيارى در شخص محمود (حمد شده). اين اعتراف و تذكر خود يك نوع تحرك مسير كمال يابى است، زيرا درك عظمت و امتياز اختيارى، خود دليل آن است كه حمد كننده در راه رسيدن به شناخت ارزشها به تكاپو افتاده، توانسته است مفهوم والاى مزبور را دريابد. پس از دريافت آن مفهوم والا، به درك و شناخت مجرد قناعت نورزيده، در آن صدد برآمده است كه از راه اعتراف و تذكر گرايش به آن عظمت پيدا كند. مسلم است كه حمد به اين معنا اثر قاطع در اعتلاى روحى آدمى به وجود مى آورد، زيرا با اين حمد است كه انسان از زندانهاى متنوع خودخواهى آزاد مى گردد و همواره در صدد برقرار نمودن رابطه با بى نهايت اعلا برمى آيد. نتيجه ى اينگونه حمد درك اين حقيقت و كشش به سوى آن است كه: الحمدلله بقدر الله لا قدر وسع العبد ذى التناهى الح مدلله الذى برهانه ان ليس شان فيه شانه الحمدلله الذى من ينكره و انما ينكر من يصوره 1- (حمد مر خدا را است، مطابق عظمت خداوندى، نه به قدر گنجايش محدود بندگانش).2- (حمد مر خدا را است كه برهان هستى او اينست كه هيچ موضوعى وجود ندارد كه تاثير و فعاليت خداوندى در آن نباشد.) 3- (حمد مر خدا را است كه كسى كه او را انكار مى كند، در حقيقت آفريننده و صورتبخش خود را نفى مى كند، يا در حقيقت كسى را انكار مى كند كه او را در ذهن خويشتن به وجود آورده صورتى درباره ى او كشيده است). نوع دوم- حمد در مقابل نعمت و امتيازاتى است كه از محمود (حمد شده) به انسان عنايت شده است. در اين نوع از حمد، به اضافه ى اعتراف و تذكر به عظمت اختيارى، شخص حامد (حمد كننده) در نتيجه ى درك نعمت و امتيازى كه بدون عامل جبرى براى منعم (دهنده ى نعمت) به او داده شده است، تحرك روحى پيدا مى كند و به ذكر عظمت و انعام او مى پردازد. تشويق و دستور به هر نوع حمد در قرآن مجيد، فراوان آمده است. نمونه اى از آيات قرآنى كه نوع يكم از حمد را متذكر مى شود، به قرار زير است:1- الحمدلله الذى خلق السماوات و الارض. (حمد مر خدا را است كه آسمانها و زمين را آفريده است).2- الحمدلله فاطر السماوات و الارض. (حمد مر خدا را است كه آفريننده ى آسمانها و زمين است). نمونه اى براى نوع دوم از حمد در آيات قرآنى:1- و قالوا الحمدلله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض. (و آنان گفتند: حمد مر خدا را است كه وعده ى خود را براى ما به جاى آورد و زمين را براى ما ارث گذاشت).2- و قالوا الحمدلله الذى اذهب عنا الحزن. (و آنان گفتند: حمد مر خدا را است كه اندوه را از ما برطرف فرمود). نوع سوم- اعتراف و تذكر به عظمت و امتياز اختيارى محمود است كه نعمت و مزيت باارزش را به عالم هستى سرازير كرده است، و شخص حامد ممكن است از اعتراف و تذكر به آن عظمت و امتياز، ذات محمود را در نظر بگيرد و ممكن است به اضافه ى آن، مشمول بودن خود را به آن نعمت و مزيت نيز منظور بدارد. مانند: الحمدلله رب العالمين. (حمد مر خدا را است كه پرورنده عالميان است). مدح- عبارت است از توصيف نيكى و امتياز در يك موضوع، اعم از آنكه انسان باشد يا غير از انسان، لذا مى توان توصيف نيكويى يك منظره ى طبيعى و اسبى را هم مدح ناميد، نيز اعم از آنست كه نيكى و امتياز موجب مدح در انسان اختيارى باشد يا غير اختيارى. تفاوت مدح با حمد در اينست كه اولا محمود يا با يد انسان باشد يا فوق انسان و ثانيا حمد براى انسان بايستى در مزايا و عظمتهاى اختيارى او بوده باشد. شكر- سپاس در مقابل نعمت را گويند كه منعم (دهنده ى نعمت) با آگاهى و اختيار، نعمتى را به انسان سپاسگزار عطا كند. آيات مربوط به مطلوب بودن شكر فراوان است ما نمونه هايى را از چند گروه درباره ى شكر مى آوريم:1- شكر به مقام ربوبى يكى از انواع انجام وظيفه ى مطلوب است و اين نوع شكر در برابر نعمت قرار نمى گيرد، مانند: انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا (ما انسان را به راه راست هدايت كرديم، يا آن راه را در پيش مى گيرد و وظايف عبوديت را انجام مى دهد و يا كفر مى ورزد). اعلموا آل داود شكرا و قليل من عبادى الشكور. (عمل سپاسگزارانه كنيد اى آل داود و بندگان سپاسگزار من اند كند). عاليترين و باارزشترين انواع شكر همين نوع است كه آدمى عبادت و انجام وظيفه ى خود را بالاتر از معامله گرى قرار بدهد. چنانچه اميرالمومنين عرض مى كرد: خداوندا، من تو را نه براى طمع بهشت و نه به جهت ترس از جهنم مى پرستم بلكه تو را شايسته ى پرستش ديده و عبادت مى كنم. اگر در اين نوع سپاسگزارى كه وظيفه ى آدمى است نعمتها و امتيازاتى كه خدا به انسان بخشيده اس ت، منظور شود، يعنى هدف اين باشد كه بايستى من در برابر بهره مند شدن از نعمتها قيمتى بپردازم، زيرا خداوند خواسته هاى مرا برآورده است، اين هدف گيرى نوعى از سوداگرى پست است كه با تحريكات خود طبيعى انجام مى شود.