بیشترلیست موضوعات الوهيت، ربوبيت و خالقيت خدا غيب و شهادت فلسفه تقدم غيب بر شهادت آيا موجودات امكاني ميتوانند مظهر صفت فعل باشند؟ توضیحاتافزودن یادداشت جدید
يك ذات است و يك صفت ذات است و يك صفت فعل كه بقيه صفات فعل حق تعالي هستند، ذات اقدس اله كه در دسترس احدي نيست نه حكيم با برهان به آن جا راه دارد و نه عارف با شهود حق ورود دارد، زيرا او نامحدود صرف است و نامحدود صرف به فهم حكيم، به خود حكيمي كه فاهم است به دليلي كه حكيم استدلال ميكند به رابطهاي كه بين دليل و مدلول هست همه را فرو ميگيرد و از بين ميبرد مثل كسي كه بخواهد بساطش را در كنار يك اقيانوس توفندهاي پهن كند، انسان ميتواند كنار يك خيابان بساط خود را پهن كند امّا اگر بخواهد بنشيند در برابر آن توفان خود او و سفره و بساطش، نابود ميشود. آن مرحله كه مرحله نامتناهي است قبل از اين كه اين حكيم و استدلالگر خود را بفهمد آن فيض هم به خود اين استدلال او را دربردارد هم دليل او را كه مقدّمتين است فرو ميبرد هم مدلول او را كه نتيجه است به كام ميكشد و چيزي براي اين استدلال گر نميگذارد، اين است كه فرمود: «لا يدركه بعد الهمم».5 عارف هم اگر بخواهد در درياي دل فرو رود غواصي كند به جاي اين كه غوص كند غرق ميشود، آنها فقط در افعال حق ميتوانند غواصي كنند در مقام ذات هر كه بخواهد شنا كند شنا همان و غرق شدن همان. اين است كه در يك خطبهاي اين دو جمله كنار هم ذكر شده است كه فرمود: لم يطلع العقول علي تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته در نهج البلاغه خطبه 49 هست كه خداي سبحان كنه صفاتش را به كسي اطلاع نداد امّا آن مقدار لازم را هم محجوب نكرد كه انسان بگويد من شناخت خدا مقدورم نيست چرا بحث كنم؟ اين طور نيست، آن مقداري كه بر بشر واجب است راه باز است آن مقداري كه راه بسته است واجب نيست. مقام ذات كه هويّت و «الله» هم از او حكايت ميكند گرچه الله به اندازه هو حكايت نميكند ولي بالاخره از مقام ذات حكايت ميكند آن در دسترس احدي نيست. صفات ذات هم چون عين ذات است فقط تغاير در الفاظ و مفهوم است آن هم كنهاش مقدور احدي نيست. ميماند صفات فعل هم به همان اندازه كه صفات ذات عين ذات اند و از ذات جدا نيستند صفات فعل بيرون از ذات اند و حق ندارند در مقام ذات راه پيدا كنند چون صفات فعل محدودند ممكناند متناهياند اينها حق ندارند همتاي ذات باشند اما مثلاً عليم، قدير حيّ و امثال ذالك اينها چون نامتناهياند ميتوانند همتاي ذات باشند ولي صفات فعل مثل رازق، خالق، شافي، قابض، باسط، حافظ و امثال آن كه صفات فعل اند اينها چون متناهي اند هرگز حق ندارند در آن حرم راه پيدا كنند اينها خارج از ذاتاند وقتي كه خارج از ذات شدند ميشوند ممكن نه واجب ؛ مثلاً رازق در مقابل غير رازق، رازق بما انّه رازق اين ممكن است نه واجب، ذاتي كه قادر بر رزق است واجب است نه رازق، ما آن موطني كه اين اسم رازق را ميفهميم و برآن موطن حمل ميكنيم آن موطن فعل خداست نه ذات خدا، ذات خدا قادر بر رزق است، گاهي رزق ميدهد گاهي كه نباشد نميدهد قهراً اين اسماء ميشود صفت فعل، وقتي صفت فعل شد بيرون از ذات خواهد بود وقتي بيرون از ذات افتاد ميشود ممكن، وقتي ممكن شد مظاهر امكاني ميتوانند صاحب آن نام باشند.