ابعاد فقهى علامه محمدتقى جعفرى - ابعاد فقهی علامه محمدتقی جعفری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ابعاد فقهی علامه محمدتقی جعفری - نسخه متنی

غفور خوئینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابعاد فقهى علامه محمدتقى جعفرى

دكتر غفور خوئينى

علامه جعفرى را همگان به فلسفه، عرفان، مهارت در معارفاسلامى و شناخت فلسفه غرب و مقايسه آن با فلسفه اسلامى مى شناسند. جز اندكى از خواص ابعاد فقهى او را نشناخته و خود او نيز مگر در ضرورت به مباحث فقهى و اجتهادى نپرداخته است. نوشته حاضر همراه با كاوشى در معناى فقه و حقيقتاجتهاد گوشه هايى از تواناييهاى علمى و چيره دستى او را در استنباط احكام آن همه مسائل نوپيدا مى نماياند. سخن از مقام والاى فقيهى از فقيهان شيعى است كه بسان همه فرزانگان فقه، عمرى را براى فهم و درك دقيق و صحيح احكام الهى سپرى كرد. و در به دست آوردن احكام نورانى آن زحمات طاقت فرسايى متحمل شد يعنى حضرت علامه آية الله محمد تقى جعفرى( قده). آرى حكايت فقيهان وارسته، حكايت سلوك عاشقانه اى استكه عالمان متعهد، لحظه لحظه عمر خويش را در احياى اسلام ناب محمدى(ص) سپرى كرده اند. و در طول تاريخ و در سخت ترين شرايط، همواره با دلى پراز اميد و قلبى سرشار از عشق و محبت، به تعليم و تربيت و هدايت مردم پرداخته اند. ايشان بدين ترتيب باب اجتهاد را مفتوح نگه داشته و با پيروى از سلف صالح در اين راه سترگ، راست قامتانه به پيش رفته و شهداى گرانقدرى را چون شهيد اول و شهيد ثانى(قده) تقديم اين راه خير والهى نموده اند. به قول امام راحل(قده) ترديدى نيست كه حوزه هاى علميهو علماى متعهد در طول تاريخ اسلام و تشيع، مهم ترين پايگاه اسلام در برابر حملات و انحرافات و كجروى ها بوده اند. علماى بزرگ اسلام در همه عمر خود كوشيده اند تا مسايل حلال و حرام الهى را بدون دخل و تصرف ترويج كنند.«1» در اين ميان سخن از شاگردى از شاگردان حوزه علميهنجف است. حوزه اى كه با سابقه اى بيش از ده قرن سهم بسزايى در پيشرفت فقه اماميه داشته است. حوزه اى كه يكى از محققان طى تحقيقى كه در سال 1957 ميلادى پيرامون آن انجام داده است، درباره آن مى گويد: درس خواندن در نجف همپاى قناعت و زهد است و طلبه با رفاه پيوندى ندارد. با وجود اين، همه كسانى را كه ديدم سخاوتمند بودند... هر كس به قصد اقامت به نجف مى رود، در پى اهداف مادى نيست. تنها مقصود از تعلم و خواندن درس، صلاح دينى، تقوا و خدمت در جهت اهداف الهى است نه چيز ديگر. لذا طلاب نجف، ميان علم و تقوا جمع كرده اند.«2» استاد(قده) بارها در اثناى خاطرات خود مى فرمودند:تحمل درجه حرارت بالاى پنجاه درجه تابستان نجف و تحمل گرسنگى براى ما در آن جا به سوداى تحصيل علم و كسب معرفت از مشايخ بزرگ يك امر عادى و پيش پاافتاده بود. آرى وصول به فقاهت و اجتهاد در دين توام است با تحملهمه اين مرارتها. و كسب علوم مقدماتى همچون: ادبيات عرب، منطق، كلام، رجال، اصول فقه، شناخت عرف (عام و خاص) و آراء و فتاواى فقها، و شناخت عناصرى چون زمان و مكان و قواعد فقه و داشتن ملكه قدسيه تقوى از لوازم چنين راه دشوارى است. قبل از ورود به اين مباحث جا دارد مرورى داشته باشيم به فقه شيعى و خاستگاه و تاريخ تطور آن. مفهوم فقه و هدف آنفقه در لغت به معناى فهم است، و علم فقه، علمى است كهدر مورد احكام و تكاليف شرعى عملى مردم گفت وگو مى كند. به عبارت ديگر فقه عبارت است از: علم به احكام شرعى فرعى از روى دليلهاى تفصيلى آنها.«3» بنابراين، فقه مطلق دانستن احكام نيست، بلكه دانستن استدلالى احكام است; يعنى دانستن از روى ادله و وسائط در اثبات آن ها نه وسائط در ثبوت.«4»از آنجا كه هدف از قانونگذارى خداوند متعال، سامانبخشيدن به زندگى مادى و معنوى انسانها مى باشد، فقيه تلاش مى كند مدلول و معناى واقعى خطابات را كه كاشف و حاكى از احكام الهى هستند، به درستى دريابد و بتواند در مقام عمل، عينيت بخش دريافت و ارائه احكامى گردد كه آن احكام دائرمدار مصالح و مفاسد واقعى و نفس الامرى هستند. فقيه با بهره جستن از ملكه اجتهاد، به دنبال آن است كهحكم فعل مكلف را از ادله تفصيلى استنباط كند; تا پاسخگوى همه نيازمنديهاى تكليفى انسان در زمينه هاى زندگى فردى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى و فرهنگى در دنيا و زمينه ساز سعادت او در آخرت باشد. تامين عدالت اجتماعى كه فلسفه بعثت انبياء الهى و ارسالكتب آسمانى است،«5» و پيوند دادن آن با اصلاح، تربيت و تزكيه فرد و اجتماع، هدف فقه است كه فقيه عمر خويش را در پى تحقق آن مى گذارد. و صد البته در اين راه مصلحتهاى اجتماعى و فردى همواره مدنظر فقيهان بوده و به قول امام محمد غزالى مصالح پنج گانه:

1- مصلحت دين

2- مصلحت نفس

3- مصلحت عقل

4- مصلحت ناموس

5- مصلحت مال در سراسر فقه نمود و بروز داشته و همه احكام و مقررات فقه، ضامن حفظ و بقاى اين مصلحتهاست.«6» اين نكته به روشنى قابل درك است كه علم فقه پس ازمعرفت خدايتعالى شريف ترين و برترين علوم است; زيرا رابطه علم فقه نسبت به اعمال و رفتار مردم، از هر علم ديگرى بيشتر و نيرومندتر است. چه، بوسيله علم فقه است كه اوامر و نواهى خدايتعالى شناخته و امتثال مى شوند. و نيز آنچه بوسيله فقه دانسته مى شود يعنى احكام و قوانينالهى، پس از معرفت خداوند برترين معلومات است. و در عين حال اين فقه است كه امور زندگى مردم را سامان بخشيده و مايه كمال و پيشرفت نوع انسان مى گردد.«7» براى اهل تحقيق روشن است كه فقهاء با تحمل زحمات طاقت فرساى خويش در طول تاريخ توانستند اين ميراث گرانبها را به سلامت به دست ما برسانند. امام خمينى(قده) در اين باره مى فرمايند: اگر فقهاى عزيز نبودند، معلوم نبود امروز چه علومى به عنوان علم قرآن و اسلام و اهل بيت به خورد توده ها داده بودند.«8» وهم ايشان در جاى ديگر مى فرمايد:هر كسى كم وبيش از فقه تنها- كه يكى از علوم اجتهاد است- با خبر باشد مى داند كه مثل يك درياى بى پايانى مى ماند كه احاطه به كليات آن پس از چهل سال زحمت شب و روزى نمى توان پيدا كرد. شما يك كتاب كم حجم كوچك فقط مى بينيد به نام عروة الوثقى يا وسيله مثلا، و ديگر نمى دانيد اين با چه زحمتهاى طاقت فرسا و خون دلها تهيه شده و به دسترس توده گذاشته شده، اين نتيجه شصت، هفتاد سال عمر يك فقيه است.«9» تشريع فقه شيعى در زمان پيامبر اكرم(ص)گروهى گمان كرده اند كه فقه اماميه در سده هاى بعد ازعهد پيامبر عظيم الشان اسلام(ص) تدوين و تكميل شده است اين امرى است كه خاورشناسان به عمد يا جهل آن را در ميان مسلمانان رواج داده اند، اينان مى خواهند اين گونه القا كنند كه شيعه اعتناى چندانى به سنت نداشته و فقه خويش را عمدتا از زمان صادقين ( عليهماالسلام) به بعد تدوين كرده است، و از آنجا كه در نقل سنت نبوى مجعولات زيادى را قايل است، لذا پيوستگى خويش را به صدر اسلام از دست داده است. بويژه آنكه منكر عصمت براى جميع صحابه بوده، و چه بسا طعن را نسبت به بعضى از صحابه نيز جايز مى داند. ايشان در اين راستا به گفتارهايى از بعضى كتب اهل قلم اماميه، خصوصا از دوران صفويه استناد مى جويند، و همين امر را باب جدايى شيعه از ديگر مذاهب اسلامى معرفى مى كنند. در حالى كه قضيه درست بر خلاف اين مطلب است زيرا تفكر شيعى چه در اصول و چه در فروع و چه در اخلاقيات يك رابطه انفكاك ناپذير با سنت نبوى دارد. تاريخ فقه اسلامى داراى دو دوره است:

1 -دوره تشريع و قانونگذارى.

2- دوره تفريع و بيان فروع و تطبيق قانون بر موارد; نه آنگونه كه مستشرقين چون پطروشفسكى مى گويد:در آغاز كار، در جماعت اسلامى، فقط قرآن مبنا و منبعتعليمات دينى و در عين حال حقوقى بوده، ولى چيزى نگذشت كه در دوران فتوحات بزرگ اعراب (632 75م) اين منبع كفايت نيازمنديها ر انداد، و سرچشمه ديگرى يعنى سنت نيز به موازات آن محلى را اشغال كرد...اعراب در سرزمينهاى ياد شده با مسايل و نيازمنديهايى رو به رو شدند كه قرآن به آنها پاسخى نمى داد.«10» همانگونه كه تدوين فقه از همان دور اول تشريع يعنى زمانپيامبر(ص) آغاز شد، امهات تشريع اسلامى نيز در همان زمان شكل گرفت. زيرا همانگونه كه على(ع) يار اولين پيامبر و مصاحب هميشگى و رازدار امين او بى انقطاع احكام و معارف اسلامى را از پيامبراكرم(ص) فرا مى گرفت اصحاب او نيز در ثبت و ضبط احكام سعى بليغ و وافرى نمودند. از ميان اصحاب ايشان على بن ابى رافع كه از خواص على(ع) و از فقيهان شيعه درصدر اول بود، به تدوين فقه دست زده. وى كتابى را در ابواب فقه، احكام وضو، نماز و ديگر ابواب نوشت.«11» از طرفى بخش عمده اى از روايات ائمه معصومين (ع) بهاستناد احاديثى است كه از پدران خويش شنيده و در نهايت به رسول اكرم(ص) مى رسد. چنانكه شهيد ثانى در خاتمه كتاب منيه المريد از دو تن از اصحاب امام صادق(ع) يعنى هشام بن سالم و حمادبن عثمان نقل مى كند كه از حضرت صادق(ع) شنيديم كه مى فرمود: حديثى حديث ابى، و حديث ابى حديث جدى، و حديثجدى حديث الحسين، و حديث الحسين حديث الحسن، وحديث الحسن حديث اميرالمومنين و حديث اميرالمومنين حديث رسول الله، و حديث رسول الله قول الله- عزوجل-. سخن من سخن پدرم (امام محمد باقر) است. و سخن پدرمسخن جدم (امام زين العابدين)، و سخن جدم سخن حسين است، و سخن حسين سخن حسن است، و سخن حسن سخن اميرالمومنين است، و سخن اميرالمومنين سخن پيامبر خداست و سخن پيامبر گفته خداى عزوجل است. اين حديث گوياى اين نكته است كه احاديث ائمه(ع)احاديث نبوى بوده، و آن نيز به استناد آيه شريفه « ماينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى » سخن خداوند مى باشد. اين روايت را مى توان بر اين مطلب نيز حمل كرد كه سخنائمه(ع) در راستاى سخن پيامبر(ص) و سخن خداوند مى باشد و لذا داراى همان حجيت قول پيامبر است. در اين صورت بيان امام محمدباقر(ع) بر اين امر صحه مى گذارد، آنجا كه مى فرمايد: عن ابى الجارود عن الباقر(ع): اذا حدثتكم بشئ فاسئلونى من كتاب الله. در اين باره استاد آقاى محمود شهابى مى گويد:محتاج به توضيح نيست كه اصول كلى احكام دين مقدس اسلام به طور كلى، در زمان خود پيغمبر(ص) وضع و ابلاغ شده و هيچ حكمى بعد از رحلت آن حضرت وضع و تشريع نشده است. نهايت آنكه برخى از احكام، در آن زمان به طور اصل كلى، در لفافه اجمال و لف مى بوده و در دوره هاى بعد به مقام تفصيل و نشر درآمده، و فروع آن اصل كلى مشروح گشته است. و بدين جهت در پاره اى از اخبار كه از اهل بيت(ع) روايت شده، ديده مى شود كه به اصحاب خود دستور مى داده اند كه هرگاه حكم چيزى را از ايشان مى شنوند، اصل و دليل آن را از قرآن بخواهند. چنانكه روايت پيشين از حضرت باقر(ع) گواه اين مطلباست روايت مشهور پيامبر اكرم(ص) در خطبه حجة الوداع، خود گوياى اين حقيقت روشن است; آنجا كه مى فرمايد: معاشر الناس ما من شئ يقربكم الى الجنة ويباعدكم عن النار الا امرتكم به، وما من شئ يقربكم الى النار و يباعدكم عن الجنة الا وقد نهيتكم عنه. اى مردم هر چيز كه شما را به بهشت نزديك و از جهنم دوركند، شما را به آن امر كردم، و هر چيزى كه شما را به آتش نزديك و از بهشت دور نمايد، شما را از آن بازداشتم.«12» گواه روشن ديگرى بر ادعاى ما قول اميرالمومنين(ع) در نهج البلاغه است، كه مى فرمايد: ترد على احدهم القضية فى حكم من الاحكام فيحكم فيهابرايه، ثم ترد تلك القضية بعينها على غيره فيحكم فيها بخلاف قوله، ثم يجتمع القضاة بذلك عند الامام الذى استقضاهم، فيصوب آرائهم جميعا والههم واحد و نبيهم واحد و كتابهم واحد. افامرهم الله سبحانه بالاختلاف فاطاعوه؟ ام نهاهم عنه فعصوه؟ ام انزل الله سبحانه دينا ناقصا فاستعان بهم على اتمامه؟ ام كانوا شركاء له فلهم ان يقولوا و عليه ان يرضى؟ ام انزل الله سبحانه دينا تاما فقصر الرسول(ص) من تبليغه وارائه؟ والله سبحانه يقول:« ما فرطنا فى الكتاب من شئ » و فيه بيان لكل شئ و ذكر ان الكتاب يصدق بعضه بعضا و انه لااختلاف فيه فقال سبحانه:« ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا» وان القرآن ظاهره انيق وباطنه عميق لاتفنى عجائبه ولاتنقضى غرائبه ولاتكشف الظلمات الا به. به يكى از آنها (قضات) قضيه (مشكلى) در مورد حكمى ازاحكام مى رسد و او به راى خويش درباره آن داورى مى كند، سپس درست همان قضيه به ديگرى مى رسد و درباره آن، خلاف گفته قاضى نخست حكم مى كند. آنگاه داوران به اين حكم نزد پيشوايى كه از آنها داورى خواسته جمع مى شوند و او هم آراى همه آنها را صواب مى شمارد، با آنكه خداى آنها يكى، پيامبرشان يكى و كتابشان هم يكى است. آيا خداوند سبحان به آنها دستور داده است و آنها هم اطاعتش كرده اند، يا آنها را از اختلاف نهى كرده و نافرمانيش نموده اند؟ يا خداوند دين ناقصى فرو فرستاده و از آنها در كامل كردن آن يارى جسته است؟ يا اينها شريك وى بوده اند و حق دارند كه بگويند و او هم ناگزير است[ به حرف آنها] راضى باشد؟ و يا خداوند دين كاملى فرو فرستاده و رسول( ص) در تبليغ و رسانيدن آن كوتاهى كرده است؟ با آنكه خداوند سبحان مى فرمايد: ما در كتاب (قرآن) چيزى را فروگذار نكرديم و در قرآن بيان هر چيز هست و ذكر فرموده كه بخشى از قرآن بخش ديگر را تصديق مى كند و هيچ اختلافى در آن نيست و نيز فرمود:« اگر قرآن از نزد غير خدا مى بود، اختلاف فراوان در آن مى يافتند.» و قرآن ظاهرش زيبا و باطنش عميق (وبى پايان) است. عجايب آن تمام نمى شود و غرايبش به پايان نمى رسد و تاريكيها جز با آن زدوده نمى شود.«13» در روايت

/ 9