تمدن عربي در پاريس
ترجمه: مصطفي مطبعه چي اصفهاني مؤسسه زبان و تمدن عربي در پاريس از جمله مراكز مهمي است كه در صدد است تا فرهنگ و تمدن و زبان عربي را به طور شايسته اي به اروپائيان بشناساند. اين مركز عهده دار معرفي تمامي آثار فرهنگ و تمدن عرب در گستره تاريخي و جغرافيايي جهان عرب است كه توسط اكثر كشورهاي عربي حمايت مي گردد و تاكنون توانسته است چهره مخدوش و تحريف شده اعراب نزد مغرب زمينيان را بهبود بسيار بخشد. اين مركز كانوني است براي بحث و بررسي، نشر آثار فكري - فرهنگي و گفتگوهاي چند جانبه ميان اعراب و حاملان ديگر فرهنگ ها.از جمله برنامه هاي اين مركز ميزگردهاي ماهانه اي است كه با دعوت از يك دانشور برجسته مباحث جدّي و حياتي مورد بحث و گفتگو قرار مي گيرد. مشروح يكي از اين ميزگزدها كه ملاحظه خواهيد فرمود گفتگو با عبداللّه عروي انديشمند بلند آوازه مغربي است كه آثار گرانسنگي در حوزه تفكر و انديشه معاصر عرب و جهان اسلام پديد آورده است. حضار عبارتند از:اسامه خليل، مدير مؤسسه زبان و فرهنگ عربي در پاريس.قيس جواد العزاوي، مدير مسؤول مجله دراسات شرقيه.جورج طرابيشي، پژوهشگر سوري تبار.رشيد صباغي، نويسنده مغربي.جليل العطيه، نويسنده پركار عراقي.فيصل جلول، پژوهشگر لبناني.محمود القيعي پژوهشگر مصري و مسؤول بخش ترجمه در يونسكو.هاشم صالح، نويسنده و مترجم سوري تبار.محمد حافظ يعقوب، نويسنده پركار فلسطيني.1موضوع بحث و گفتگوي امروز با استاد عبداللّه عروي عبارتست از «فرهنگ عرب، وضعيت كنوني و چشم انداز آن» و استاد پيرامون فرهنگ عربي معاصر در چهار مفهوم پيشرفت و عقب ماندگي صحبت خواهند نمود.عبداللّه عروي: بنده مفتخرم كه در پژوهشگاه زبان و تمدن عربي در پاريس در محضر دوستان هستم. حقيقت اين است كه مشكلات فرهنگ عربي بيشمار است و بنده نمي توانم در تفاصيل آن وارد شوم، ولي بعد از تمام اين سالهاي پژوهش و انديشه به برخي نتايج در خصوص آنچه آن را عقب ماندگي فرهنگي عربي مي ناميم و يا به عبارت ديگر دشواريهاي عقب ماندگي و پيشرفت از منظر معيارهاي معاصر بناميم، رسيده ام.شايد بسياري از دوستاني كه معتقدند جهان عرب از عقب ماندگي اقتصادي، اجتماعي و نظامي رنج مي برد، با من هم عقيده باشند. ولي آنها به راحتي عقب ماندگي فرهنگي را نمي پذيرند. بنده بسياري از ملاحظات و انتقاداتي كه در مورد نوشته هاي من مطرح شده را مي پذيرم ولي با اين وجود هنوز هم به اين نظر پاي مي فشارم كه فرهنگ عربي از نوعي عقب ماندگي تاريخي بشدّت رنج مي برد.طبيعتا مسأله عقب ماندگي فرهنگي، تنها اختصاص به اعراب و فرهنگ عربي ندارد، به اين بيان كه در تاريخ فرهنگ ها فراز و نشيب هايي اتفاق مي افتد و حوادثي رخ مي دهد كه هنگام مقايسه با فرهنگ هاي ديگر آن را عقب مانده يا پيشرفته محسوب مي كنيم.همان گونه كه گفتم عقب ماندگي تنها ويژگي فرهنگ اعراب نيست، حتي در فرهنگ غرب ـ اگر فرهنگ غربي واحدي وجود داشته باشد كه محل ترديد است ـ فرهنگ هاي ملي وجود دارند كه حاميان آن فرهنگ بر اين باورند كه آن فرهنگ در مقطع زماني خاصي عقب مانده بوده و يا در پاره اي مناسبات، نمودها و مظاهر خودش در قياس با ساير فرهنگ ها، دچار سستي و فتور شده است؛ مثل فرانسوي ها نسبت به انگليسيهاا، يا آلمانها نسبت به انگليسيهاا، يا روسها نسبت به آلمانها، يا
اسپانياييهاا نسبت به فرانسوي ها و ... .اين امر در تاريخ فرهنگ ها مسأله اي طبيعي بشمار مي رود. امّا مسأله اين است كه اعراب به عقب ماندگي فرهنگي خود اعتراف نمي كنند و به نظر مي رسد اين نكته اي است شايسته بحث و بررسي؛ اين كه چرا اعراب اساسا نظريه عقب ماندگي فرهنگي خود را قبول نمي كنند.قبلاً نيز نوشته ام كه يكي از اسباب عقب ماندگي، همانا سر باز زدن اعراب از اعتراف به حقيقت اين عقب ماندگي است. چون شخص بيمار مادامي كه باور به بيمار بودن خود نداشته باشد، درمان نخواهد شد. ما اعراب از اعتراف به عقب ماندگي فرهنگي خود طفره مي رويم. ممكن است در يك حالتي آن را بپذيريم ولي به سرعت از اين نظر برمي گرديم و شايد اين مشكل ذهني و نفساني، خود نوعي بيماري باشد.من هنگامي كه اقدام به پژوهش اين مسأله نمودم، اولاً از اموري شروع كردم كه معروف و مورد پذيرش بودند. مانند ارتباط عقب ماندگي فرهنگي با عقب ماندگي اقتصادي. پس از آن ملاحظه كردم كه اعتراف به عقب ماندگي در بعضي از بخشها مثل عقب ماندگي اجتماعي يا اقتصادي يا سياسي وجود دارد و اين اعتراف شامل فرهنگ به معناي سنتي آن يعني هنر و شعر و دستاوردهاي بلند مرتبه فكري ـ فرهنگي نمي شود.آنها به بعضي از مظاهر عقب ماندگي نسبي در بخشهاي معيني اعتراف مي كنند امّا عقب ماندگي را در خصوص آنچه فرهنگ بلند مرتبه و محتشم مي خوانند، انكار مي كنند.در اين جا بعضي مي گويند كه در حقيقت ريشه عقب ماندگي همان سركوب است، چون تجربه عمومي تاريخ نشان داده است كه فرهنگها در سايه سركوب شكوفا نمي شوند. شايد من به اين امر معتقد باشم ولي به صراحت تمام مي گويم كه در حال حاضر اعتقاد ندارم كه اين گونه مباحث در روابط بين آزادي سياسي و آزادي اجتماعي و تحول فرهنگي، اهميت علمي حقيقي داشته باشد، چون تجربه تاريخي به چيزي بر خلاف اين امر دلالت دارد.در بعضي شرايط مي بينيم فرهنگ در سايه آزادي سياسي شكوفا مي شود. در مقابل در بسياري از شرايط از جمله تجربه تاريخي عربي ـ اسلامي، مشاهده
مي كنيم كه فرهنگ در سايه سركوب هم تحوّل يافته است. چنانچه تجربه روسيه تزاري هم در اين زمينه پيش روي ماست. فرهنگ روسيه تنها در سايه حكومت قيصري شكوفا شد. اين موارد بر خلاف انتظار و نافي گفتماني است كه ريشه عقب ماندگي فرهنگي را در سركوب مي داند.من امروز بر اين باورم كه فرهنگ عربي، آنگونه كه قبلاً مي پنداشتم عقب مانده و منحط نيست، ولي اين فرهنگ نتوانسته است با فرهنگ جديد و معاصر همگام شود. معناي اين حرف چيست؟
ما اگر دو شخص عرب و غربي را در نظر بگيريم و شروع كنيم به تحليل آنچه در ذهن و ضمير انسان غربي مي گذرد و آن را با آنچه در ذهن و ضمير شخص عرب جريان دارد، مقايسه كنيم، به سرعت به اختلاف فرهنگي ميان آن دو پي مي بريم. يعني اگر آنچه در نزد شخص ژاپني و يا امريكايي است با فرهنگ معاصر هماهنگ باشد، در فرد عربي به صورت سنتي موجود مي باشد.