زبان و تمدن عربی در پاریس نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زبان و تمدن عربی در پاریس - نسخه متنی

مصاحبه شونده:عبدالله عروی؛ ترجمه: مصطفی مطبعه چی اصفهانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در اين جا نكته آشكاري وجود دارد كه شايد بجهت وضوح آن، قبلاً آنگونه كه بايد به آن توجه ننموده ام و آن اين است كه فرهنگ يك شخص عرب خيلي از فرهنگ عربي گسترده تر است. برعكس اين، ما اگر به عنوان مثال يك فرد آمريكايي را در نظر بگيريم كه به طبقه متوسط، وابسته است و بر فرهنگ فردي و خاص او حكم نماييم، ملاحظه خواهيم نمود كه درست بر عكس جهان عرب، فرهنگ آمريكايي در مجموع از فرهنگ فرد آمريكايي گسترده تر است.

البته بديهي است كه بين موجوديّت فرهنگي يك استاد دانشگاه و يك كارگر ساده تفاوت هايي وجود دارد، يعني هر يك از آنها فرهنگ خاص خود را دارند و با وجود اين اگر ما پايين ترين فرد از لحاظ فرهنگي را با بالاترين فرد از لحاظ فرهنگي (يك استاد آمريكايي و يك فرد عامي آمريكايي كه زياد مطالعه نمي كند و يا در خواندن دچار اشتباه مي شود) در نظر بگيريم، به راحتي مي توانيم بين آن دو مقايسه كرده و حكم صادر كنيم. به اضافه اين كه اين استاد دانشگاه، اگر چه استاد بزرگترين دانشگاه آمريكا هم باشد، نمي تواند حامل كليّت فرهنگ آمريكايي باشد. ولي هنگامي كه با روشنفكر عرب مواجه مي شويم ممكن است او در سطح بالاتري از استاد و روشنفكر آمريكايي باشد و اين امر در حقيقت بر مي گردد به اين كه جزيي از فرهنگ
او از طريق كانالهاي خارجي و از طريق زبانهاي بيگانه وارد شده است و درونمايه ذهني او در دانشگاههاي غرب از طريق زبان بيگانه اي كه با آن فكر مي كند و مي نويسد به دست آمده است و اين همان زبان فرهنگ برتر در ذهن اوست.

بخشي كه به تنهايي نمايانگر فرهنگ عربي در ذهن روشنفكر عرب معاصر باشد خيلي كم است. به گونه اي كه حتي زماني كه او به عربي صحبت مي كند، در حقيقت نوعي فرهنگ عمومي معاصر را ترجمه مي كند كه خاستگاه آن، فرهنگ بومي وي نيست. در حالي كه روشنفكر آمريكايي فرهنگ معاصر را از منابع انگليسي برداشت مي كند و همچنين روشنفكر فرانسوي كه از منابع فرانسوي يا منابع بيگانه ترجمه شده به فرانسه برداشت مي نمايد.

به همين دليل اگر بخواهيم در مورد فرهنگ موجود عربي قضاوت كنيم، سزاوار نيست و ممكن هم نيست كه بين روشنفكر عرب استاد در هاروارد و مثلاً استاد آمريكايي همكار وي به يكسان حكم كنيم، چون استاد عرب موجود در هاروارد نمايانگر فرهنگ كنوني عربي نيست و فرهنگ او بر فرهنگ عربي وسعت و برتري دارد، درحالي كه همكار آمريكايي او نمايانگر فرهنگ معاصر آمريكا است و علاوه بر آن فرهنگ او نسبت به فرهنگ آمريكايي معاصر محدود است.

در نتيجه ما اگر به فرهنگ عربي كه از طريق زبان به ما رسيده است اكتفا كنيم در مي يابيم كه آن بخش از فرهنگ عربي كه نمايانگر جهان معاصر، يعني بخشي كه ناظر به انقلاب علمي، صنعتي و سياسي و انقلاب و تحولات افكار و عقايد است، تماما به واسطه منابع غير عربي وارد فرهنگ اعراب معاصر شده است و جز از اين طريق نمي توانسته است وارد ذهنيت اعراب گردد. معنايش اين است كه اين جا فرق است بين روشنفكر معاصر بيگانه، كه فرقي نمي كند ژاپني باشد يا آمريكايي و بين آنچه ما آن را روشنفكر معاصر عرب مي ناميم. پس روشنفكر عرب معاصر با روشنفكر غربي معاصر در بسياري از آموخته هايشان مشتركند و شايد روشنفكر عرب از جهاتي برتر باشد. ولي فرق بين آنها اين است كه آن يكي فرهنگش را مستقيما از زبان فرهنگش دريافت مي كند. در حالي كه روشنفكر عربي كه فرهنگ عربي را به واسطه زبان عربي دريافته است و زبانهاي ديگر نمي داند، هيچ گاه نخواهد توانست مهمترين دستاوردهاي فرهنگ معاصر جهاني را درك و دريافت نمايد.

بنابراين در اين جا مسأله اصلي عبارتست از اين كه ما هنگامي كه از فرهنگ فرد عربي صحبت مي كنيم ضرورتا از فرهنگ عربي صحبت نمي كنيم و اغلب هنگامي كه اين دو مفهوم را يكسان مي انگاريم بين آن دو خلط مي كنيم. مي پنداريم كه طه حسين نمايانگر فرهنگ عربي است، در حالي كه طه حسين در روزگار خود بسياري از آثار گوستاولوبن، دوركهايم، رنان و كامو را با زبان اصلي شان خوانده است؛ نويسندگاني كه آثارشان در دسترس خواننده عادي عرب زبان آن دوران نبود. طه حسين همچنين نمي تواند با دانش آموخته عرب كه منشاء آموخته هايش صرفا زبان و فرهنگ عربي است بحث و گفتگوي صحيحي داشته باشد، چون آن دو بايد از مقولاتي صحبت كنند كه درك و دريافت مشتركي از آنها ندارند.

مطلبي به نظر من رسيده است كه براي بحث و گفتگو طرح مي كنم. شايد سبب اين تفاوتي كه ذكر كردم اين است كه روشنفكران عرب، با سهولت زبانهاي غربي را مي آموزند (برخلاف يك ژاپني كه به سختي زبان بيگانه را مي آموزد) و به صورت مستقيم فرهنگ غرب را مطالعه مي كنند، مي خوانند و مي نويسند. چنين قابليت و توانايي، روشنفكر عرب را به سطح روشنفكر معاصر و جهاني ارتقاء داده است بدون اين كه بتواند فرهنگ عربي موجود را متحول و نوكند و بدان رنگ و صبغه عصري ببخشد.

فيصل جلول: آيا مشكل در توانايي روشنفكر عرب براي دريافت مفاهيم موجود در ذهن روشنفكر معاصر و جديد است، يا اين كه مشكل در عدم توانايي روشنفكر معاصر عرب بر تلفيق فرهنگ معاصر با مقتضيات و مناسباتي است كه بر فرهنگ و جامعه عربي حكمفرماست؟
عبد اللّه عروي: به نظر مي رسد كه اين امر دلايل مكانيكي و ابزاري داشته باشد. به دليل اين كه روشنفكر عربي كه فرهنگ معاصر را از طريق زبانهاي بيگانه و نه از طريق زبان عربي خودش دريافت مي كند، نمي تواند آنچه را در ذهنش مي گذرد به خواننده عادي انتقال دهد. چون بين فرهنگ معاصري كه روشنفكر عرب از طريق رجوع به منابع اصلي غربي آن، حامل آن است از يك سو و فرهنگ عربي موجود از سوي ديگر، كانال ارتباطي وجود ندارد، چون چنين ارتباط و انتقالي نيازمند زمينه اي قبلي از مفاهيم و وسائل ارتباطي است كه در حال حاضر ما فاقد آن هستيم. و عدم
وجود اين سابقه و زمينه، از قبل موجب ايجاد سدي در راه ارتباط بين روشنفكر تحصيل كرده و روشنفكر عادي در كشورهاي عربي مي شود.

تصور كنيد استادي فرانسوي در سوربن با دانشجويي فرانسوي صحبت مي كند، درست است كه فرق زيادي بين استاد و دانشجو وجود دارد ولي چيزهاي مشتركي مثل زبان هم بين آنها وجود دارد و شايد اين دانشجوي سال اول، زبان فرانسوي را بهتر از استاد بداند. اين مشتركات موجب مي شود كه دانشجو تمام آنچه را كه استاد به او انتقال مي دهد دريابد و درباره آنها هم بحث و جدل نمي كند مگر آن كه اطلاعات و نظرياتي بر عليه آنها داشته باشد. در امور ثانوي و فرعي نيز با استاد بحث و جدل نمي كند، چون اين امور، مشترك بين آنهاست و لذا گفتگو و ارتباط مستقيم بين استاد و دانشجو بر قرار مي شود و دانشجو سؤال مي كند و استاد تفسيرهاي مختلفي ارائه مي دهد.

/ 10