آشنایی با قرآن جلد 7
لطفا منتظر باشید ...
در خلوت از پدرم پرسيدم :تو چرا همه چيز را خوب
بيان مى كنى الا اين يكى را ؟علتش چيست ؟گفت :
آخر اين مردى كه ما داريم لعن مى كنيم از تمام صحابه
پيامبر افضل است و هيچ كس بعد از پيامبر به اندازه او مستحق درود نيست . گفتم :
اگر اين طور است چرا او
را لعن مى كنى ؟گفت :
اگر ما او را اين طور نكوبيم و لعن نكنيم
امروز نمى توانيم بچه هايش را بكوبيم .(سياست را
ببينيد !) گفت :
ما گذشته اينها را بايد اين گونه بكوبيم تا بچه هايشان موقعيت خلافت پيدا نكنند . اگر
بنا باشد كه على را آن طور كه هست بشناسانيم به شر بچه هايش گير مى كنيم
چون مردم خواهند گفت مستحق
خلافت آنها هستند .عمربن عبدالعزيز مى گويد :من اين دو قضيه را كه ديدم با خودم عهد كردم كه اگر روزى قدرت پيدا كردم
سب
ولعن على عليه السلام را قدغن كنم و قدغن هم كرد .كيفيت قدغن كردن را بعضى به اين شكل نوشته اند كه ذهن مردم شام را در همان چيزى كه در دوران كودكى در
ذهن عمربن عبدالعزيز بود راسخ كرده بودند كه على عليه السلام مردى بود كه اصلا مسلمان نبود و كافر
بود و براى مردم شام جز كفر على عليه السلام مساله ديگرى مطرح نبود . عمربن عبدالعزيز با يك مرد يهودى
(يا مسيحى) تبانى مى كند .به او مى گويد :روز جمعه كه من به مسجد مى روم در مجمع عمومى بيا و دختر مرا
خواستگارى كن . تو چنين مى گويى و من چنين مى گويم و همين طور . آن شخص آمد و خواستگارى كرد . عمربن
عبدالعزيز گفت :تو كيستى و مذهبت چيست ؟گفت :
من فلان كس و يهودى هستم . گفت :
مگر نمى دانى كه در اسلام
دختر را به كافر نمى شود داد ؟گفت :
اگر اين طور است
پس
چرا پيامبر شما دخترش را به كافر داد ؟چرا دخترش را به على داد ؟عمربن عبدالعزيز رو به جمعيت كرد و
گفت :يا جواب او را بدهيد و يا اگر جواب ندهيد
اگر بشنوم كسى لعن على را كرده است سرش را از تنش جدا
خواهم كرد .