ولایت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ولایت - نسخه متنی

علی خامنه ای

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بندى را كه بگردنش افكنده است دور گلويش قفل مى كنيم . تو كه مسلمان بودى و ديدى كه روى منبر مسجدت آدمى نشسته كه نمى شناسى , چرا بپاى منبر ميروى و آنجا مينشينى ؟ ميبايست ميرفتى و از او سئوال ميكردى كه شما كه هستى ؟ خودتان را معرفى كنيد . و همينطور نفر دوم و نفر سوم الى آخر , اگر همه اين سئوال را ميكردند , وضع طور ديگرى ميشد اما اينها سستى به خرج دادند , حالت بى ارادگى و ضعف نفس بخرج دادند لذا نشستند تا او حرف بزند حجاج بعد كه ديد همه مردم دارند به او نگاه مى كنند , گفت گويا مردم كوفه مرا نمى شناسند مردم نگاهى به هم كردند و معلوم بود كه نمى شناسند , حجاج گفت بنده الان خودم را به شما معرفى مى كنم عمامه را از سرش برداشت آن لثام هم برداشته شد . يك نگاهى به مردم كرد و اين شعر عربى را خواند .




  • انا بن جلا وطلاع الثنايا
    اذا نزع العمامه تعرفونى



  • اذا نزع العمامه تعرفونى
    اذا نزع العمامه تعرفونى



عمامه ام را كه بردارم مرا مى شناسيد , از آنجا كه حجاج يكبار ديگر قبلا به كوفه آمده بود يكى دو نفر گفتند بنظرم حجاج است لذا زمزمه حجاج , حجاج پيچيد و وهم آنها را گرفت و ترسشان برداشت , كه حجاج آمده و روى منبر نشسته است ناگهان حجاج گفت : بله , حجاج , بله , درست فهميديد . مردم ديگر با حال رعب نشسته اند و يكنفر به خودش نمى گويد كه حجاج يك مرد است منهم يك مرد , او بالا نشسته , منهم پائين , هر چه او دارد , منهم دارم . ضعف نفس مردم , آنها را گرفت , حجاج گفت : اى مردم كوفه , من سرهائى را مى بينم كه مانند ميوه رسيده بر گردنها آويخته شده و وقت چيدن آن رسيده است مى بينم لازم است يك مقدار سر , از اين تنها جدا بشود . مردم با شنيدن اين اظهارات پوچ و توخالى بيشتر مرعوب شدند آخر حجاج با بمب اتم كه بكوفه نيامده بود اگر بمب اتم هم داشت كه منفجر نميكرد , چون اگر منفجر ميكرد , كسى نمى ماند تا بر آنها حكومت بكند لازم بود يكعده اى زنده بمانند , همه را كه نمى كشت اگر همه را مى كشت ديگر بر كه حكومت مى كرد ؟ به در و ديوار كه نميشود حكومت كرد اين مطلب را مردم فكر نميكردند . حجاج بعد از گفتن اين جمله كه مى بينم سرها برگردنها آويزان







/ 119