پس از اين جريان بار ديگر زيد (عليه السلام ) آهنگ شام كرد مى خواست با هشام خليفه اموى ملاقات كند، هشام از ورود زيد به پايتخت نگران شد، و به زيد اجازه ملاقات نداد و جاسوسى گماشت تا مراقب زيد باشد و كلمات و حركات او را گزارش دهد.
زيد به ناچار به وسيله نامه مطالب خود را براى هشام شرح داد، هشام ذيل نامه نوشت (ارجح الى منزلتك ) به خانه خود برگرد، زيد از اين جواب ناراحت شد و تصميم گرفت در شام توقف كند.
بالاخره هشام ، اجازه داد كه زيد به بارگاه او بيايد با او مذاكره كند، زيد موقعى از پله هاى كاخ بالا مى رفت كه به اطاق مخصوص هشام برود با خود اين جمله را زمزمه مى كرد:
به خدا سوگند، زندگانى تواءم با مذلت و خوارى را دوست ندارم .
جاسوس خليفه كه سايه وار زيد را تعقيب مى كرد اين جمله را شنيد و قبل از ورود زيد به غرفه مخصوص هشام جريان را گزارش داد... هشام ، با آشنايى به روحيان زيد و قرائن ديگرى كه مى دانست ، فهميد، زيد، آرام نمى گيرد و بالاخره روزى قيام خواهد كرد، به همين جهت موقعى چشمش به زيد افتاد.
گفت : ( انت زيد المؤ مل للخلافة ). تو همان زيدى كه آرزوى خلافت را در سر مى پرورانى و به او پرخاش كرد و زيد همان جواب هاى تند و دندان شكنى به خليفه سفاك داد.(337)
زيد از مجلس هشام برخاست و اين اشعار را به زبان جارى كرد:
ترس او را آواره كرد و مورد طعن و خوارى قرار گرفت آرى كسى كه تيزى شمشير را خوش ندارد چنين خواهد شد.
كسى كه كفش او پاره شده از رنج پياده روى مى نالد، چون كه پايش را سنگهاى خارا مجروح كرده است .
براستى كه راحتى او در مرگ است ، و مردن بر همه بندگان حتم و مسلم است .
اگر خداوند آنان را دولتى محيط و حكمروا سازد، آثار دشمن همانند خاكستر نابود شود.(338)