فرهنگ شاعران پارسی گوی

جلد 2 -صفحه : 1473/ 88
نمايش فراداده

از اشعار اوست :


  • سيل سرشك بى‏تو، ز اندازه درگذشت‏ روشن نمى‏شود فلك از دود آه من‏ جانم به لب رسيد، نگاهى نمى‏كنى‏ دل كز بلاى عشق تو انديشه‏ناك بود آن‏دم كه از لبت به نوايى رسيد نى‏ بيمارم از غم تو مرا پرس پيش از آن‏ «سقّا»! گذشت يار و نگشتيم باخبر گره زدى به خم ابروان و هيچ نگفتى‏ به دُرد درد غمت آن‏كه تشنه نيست چه داند به بزم خاص تو شب ناله‏ها رسيد به گوشم‏ سوسن و نسرين و سنبل، ياسمين و ياسمن‏ مى‏رود دم به دم آن مه، مه من، دل دل دل‏ شده در ره و ره او سر سر ما خاك كه هست‏ ابر فيض يض زحمت مست او گريان شد به زمين مين چو فرو شد ز سحابش نم نم‏ به كريمى مى او كيست كه اين اين همه فيض‏ تا به كى كى به تخيّل يل نفس تو اسير؟ مى‏شود دم دم از اين دهر ز غايب يب يب‏ هرچند كه در آتش عشق تو بجوشيم‏ هر روز در اين دير خرابات به رندان‏ اى نور دل و ديده! بيا تا كه رهت را لاله برآمد ز باغ، سرخ و سفيد و سياه‏ با رخ و خال ذقن صبح برآمد چو مهر باز چو طاووس مست چتر كشيده به هم‏ در طلب گل ز كوه آمده كبك درى‏ همدم ساقى شدند ترك و عرب با عجم‏ تا كه بنوشند اياغ، سرخ و سفيد و سياه‏

  • چندان گريست ديده كه آبش ز سر گذشت‏ خورشيد من براى كه وقت سحر گذشت؟ اى نور چشم من! كار ز قطع نظر گذشت‏ تا شد فناى ز وادى خوف و خطر گذشت‏ در حال آن طمع به دل نيشكر گذشت‏ كان خسته از فراق تو گويند درگذشت‏ واحسرتا! كه عمر ز ما بى‏خبر گذشت كه لطف توست همه يا عتاب، از اين دو كدام است؟ لب تو آب خضر يا شراب، از اين دو كدام است؟ دل است ناله‏كنان يا رباب؟ از اين دو كدام است؟ در چمن اين جمله مست و لاله در كوهسار مست كه از او بر دل و جان، جان شده مشكل كل كل‏ خاص خاص حرمش بنده‏ى مقبل بل بل‏ تا زند خنده‏زنان گل گل از اين گل گل گل‏ گشت گشت همه خرم رم حاصل صل صل‏ از تمامى مى عالم شده نازل زل زل‏ آه از اين فكر غلط لط باطل طل طل‏ همچو «سقّا» مشو از دوست تو غافل فل فل چون شمع اگر جمله زبانيم، خموشيم‏ مانند سبو دم به دم و دوش به دوشيم جاروب به مژگان زنم و آب به ديده مرهم دل شد به داغ، سرخ و سفيد و سياه‏ آن مه چشم و چراغ، سرخ و سفيد و سياه‏ طوطى و قمرى و زاغ، سرخ و سفيد و سياه‏ كرده ز بلبل سراغ، سرخ و سفيد و سياه‏ تا كه بنوشند اياغ، سرخ و سفيد و سياه‏ تا كه بنوشند اياغ، سرخ و سفيد و سياه‏