شهودگرايان[6] بر اين باورند كه وجود خدا و حقايق ماوراء طبيعي براي بشر شناخت پذير است. ولي نه با ابزار عقل و روش تفكر و تعقل، بلكه با ابزار دل و روش اشراق و شهود دروني. برخي ديگر از شهودگرايان عقل را در شناخت خداوند به كلي ناتوان دانستهاند، اما برخي ديگر آن را كافي ندانستهاند؛ هر چند بر لزوم آن تأكيد ورزيدهاند، و توانايي آن را نيز تا حدودي پذيرفتهاند. عرفاي اسلامي و غيراسلامي در خداشناسي، طرفدار روش شهود عرفانياند. بسيار از فلاسفه جديد غرب و روانشناسان و روانكاوان دين ورز نيز همين روش را برگزيدهاند.
اين روش، اگر چه در زمينه خداشناسي پذيرفته است، و جايگاه ويژهاي دارد، ولي از روش عقلي بينياز نيست.
اولاً: در يافتههاي شهودي احتمال تدليس و تلبيس شيطاني وجود دارد، و براي تشخيص آنها اصول و قواعد عقلي راهگشا خواهد بود، ثانياً روش شهودي در خداشناسي جنبه فردي دارد و قابل احتجاج بر ديگران نيست، مگر آن كه از روش عقلي و اصول فلسفي بهرهگيري شود. بدين جهت بزرگان عرفان و حكمت بر نيازمندي روش عرفاني به روش عقلي و فلسفي تأكيد نمودهاند كه داراي سطحي بالاتر و كاملتر است. حكيم لاهيجي درباره نيازمندي عرفان به تعقل و استدلال گفته است:
«آدمي را به خداي تعالي دو راه است: يكي راه ظاهر و ديگري راه باطن. راه ظاهر، راه استدلال است، و راه باطن، راه سلوك. راه استدلال مقدم است بر راه سلوك، چه، تا كسي نداند كه منزل هست، طلب راهي كه به منزل برد نتوان كرد[7]»
در جاي ديگر گفته است:
«پيش از استحكام علم حكمت و كلام، ادعاي تصوف عام فريبي و صيادي باشد[8]»
تجربه گرايان[9] كسانياند كه راه شناخت حقايق را منحصر در مشاهده و تجربه حسي ميدانند تجربه گرايي[10] در تاريخ انديشه بشر سابقهاي ديرينه دارد. شكاكان يونان باستان به اصالت تجربه، گرايش داشتند و با فلسفه عقلي مخالفت ميورزيدند. شكل نوين تجربه گرايي به قرن هفدهم ميلادي باز ميگردد، دانشمندان و فيلسوفاني چون فرانسيس بيكن (1561ـ1626) جان لاك (1632ـ1704) و ديويد هيوم (1711ـ1776) از طرفداران بنام تجربه گرايياند. اين برداشت كه ادراك حسي سرچشمه و واپسين معيار شناخت است، حاصل نهايي فعاليت فكري آنان بوده است.[11]
از آن جا كه حس و تجربه جز در محسوسات راه ندارد، بر مبناي تجربه گرايي نميتوان وجود و صفات خدا را نه اثبات كرد و نه انكار. براين اساس آنان هم با الهيون مخالفت ميكنند، و هم با ماديون، زيرا به زعم آنان راه اثبات و نفي عالم ماوراء طبيعت بر بشر مسدود است.
تجربهگرايي به معناي ياد شده (نه اهتمام به استقراء و تجربه در شناخت عالم طبيعت) مردود است؛ زيرا يك سلسله مفاهيم و اصول معرفتي وجود دارد كه هرگز قابل ادراك حسي و تجربي نيستند، و در عين حال از قبول آنها گريزي نيست، يعني بدون آنها تجربه گرايي نيز معناي درستي نخواهد داشت، در ميان مفاهيمي كه در هر گفتگوي علمي و غير علمي به كار ميرود، مفاهيمي چون ضرورت، امتناع و احتمال نقش مهمي دارند، و هيچ يك از آنها قابل درك حسي نيستند.
اصل عليت، يكي از اصولي است كه تجربه گرايان نيز آن را مسلم دانستهاند. در حالي كه رابطه عليت ـ چنان كه هيوم نيز اذعان نموده است ـ محسوس نيست. رابطه عليت عبارت است از وابستگي موجودي به موجود ديگر، نه توالي يا تقارن حوادث.