وقتي امام حسين ـ عليه السلام ـ در يك محل تاريكي قرار ميگرفت بخاطر نوري كه از پيشاني و گلوي حضرت ساطع بود مردم بسوي او هدايت ميشدند. و پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ همواره پيشاني و گلوي آن حضرت را ميبوسيد.[1]
وقتي لشكر اين زياد سرهاي بريده امام حسين ـ عليه السلام ـ و يارانش را حمل ميكردند تا به يزيد برسانند. در بين راه كنار دير راهب فرود آمدند و سر امام حسين ـ عليه السلام ـ را در صندوق گذاردند.
نيمههاي شب بود كه راهب بانگي شنيد. چون گوش فرا داد شنيد كه همه ذكر خدا و تسبيح و تقديس الهي بود. برخاست و سر از دير بيرون آورد مشاهده كرد از صندوقي كه در كنار ديوار گذاردهاند نوري بزرگ بسوي آسمان بلند است و فرشتگان دسته دسته از آسمان فرود ميآيند و ميگويند: السلام عليك يابن رسولالله، السلام عليك يا ابا عبدالله، صلوات الله و سلامه عليك.
راهب مسيحي از مشاهده اين امور در تعجب شد و ناله و بيتابي بر او مستولي گرديد. وقتي سفيده صبح دميد از محل عبادت خود بيرون شد و به ميان لشكر آمد و پرسيد: بزرگ لشكر كيست؟
جواب دادند: خولي است. نزد خولي آمد و سؤال كرد در اين صندوق چيست؟
جواب داد: سر حسين بن علي بن ابيطالب است.[2]
[1] . بحارالانوار، ج 44، ص 188. [2] . منتهي الامال، ص 423.