7- اعجاز خاك قبر امام حسين ـ عليه السلام ـ - گلچيني از معجزات شگفت انگيز معصوم(ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

گلچيني از معجزات شگفت انگيز معصوم(ع) - نسخه متنی

محمد رضا اکبري

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


7- اعجاز خاك قبر امام حسين ـ عليه السلام ـ

وقتي همسر حضرت آيه‌الله العظمي اراكي فوت كرده بود عده‌اي از اهل علم كه نويسنده نيز با آنها بود به همراه حضرت آيه‌الله بهاءالديني(ره) براي عرض تسليت به خدمت معظم‌له رسيديم. اگر چه اين عالم گرانمايه مصيبت زده بود اما در شور معنوي خاصي بود و مسائلي را با حال گريه از ابا عبدالله ـ عليه السلام ـ بيان مي‌‌كرد كه از جمله آنها اين بود كه يك مرتبه پدرم به زيارت قبر امام حسين ـ عليه السلام ـ مشرف شد كه حضور او با تعمير و ترميم قبر امام ـ عليه السلام ـ مصادف شده بود. پدرم از فرصت استفاده كرد و به اندازه يك تخم مرغ از خاك كناره‌هاي قبر امام ـ عليه السلام ـ را با خود برداشته بود چرا كه در روايات مختلفي وارد شده است كه اين خاك براي هر دردي شفابخش است. پدرم اين خاك را نگهداري مي‌كرد و هر كس هر بيماري داشت و به او مراجعه مي‌كرد به اندازه يك عدس به او داد و پس از مصرف شفا مي‌يافتند.

1- ماموريت شيرها

در يكي از سفرهاي حج كه امام سجاد ـ عليه السلام ـ براي انجام اعمال حج از مدينه بسوي مكه حركت مي‌كرد در راه به بياباني در بين مكه و مدينه رسيد كه در آنجا دزدي سر راه مردم را مي‌گرفت. وقتي امام ـ عليه السلام ـ را ديد گفت: پايين بيا!

امام ـ عليه السلام ـ فرمود: از من چه مي‌خواهي؟

مي‌خواهم تو را بكشم و آنچه داري را به غارت برم.

امام ـ عليه السلام ـ : من آنچه دارم را بين خود و تو تقسيم مي‌كنم و آنچه به تو مي‌دهم براي تو حلال باشد.

دزد سر راه گفت: من به اين تقسيم راضي نيستم.

امام ـ عليه السلام ـ : آنچه ميخواهي بردار و به اندازه نياز براي من بگذار. اما دزد اين پيشنهاد را نيز رد كرد.

امام ـ عليه السلام ـ به او فرمود: پرودگار تو كجاست؟

پروردگار من در خواب است.

در اين هنگام دو شير از بيابان آمدند و او را دريدند و به هلاكت رساندند.

امام ـ عليه السلام ـ به او فرمود: گمان كردي پرودگارت از تو در خواب و غفلت است؟[1]


[1] . بحارالانوار، ج 46، ص 41.



/ 112