2- جوان شدن ابو راجح - گلچيني از معجزات شگفت انگيز معصوم(ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

گلچيني از معجزات شگفت انگيز معصوم(ع) - نسخه متنی

محمد رضا اکبري

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


2- جوان شدن ابو راجح

يكي از وقايعي كه علما و افراد مورد اعتماد بيان كرده‌اند و به عنوان يك امر واقعي در زمان خود مشهور شد قصه ابو راجح حمامي است.
ابو راجح از شيعيان واقعي و سرپرست يكي از حمامهاي عمومي شهر حله بود كه بسياري از مردم او را مي‌شناختند. در آن زمان حاكم شهر حله شخصي بنام«مرجان صغير» بود. به او اطلاع دادند كه ابو راجح نسبت به بعضي از صحابه بدگويي مي‌كند. حاكم او را احضار كرد و دستور داد او را مورد ضرب قرار دهند. ماموران آن قدر او را زدند كه جان دهد. ضربه‌هاي فراواني به صورت او زدند كه دندانهايش كنده شد و زبانش را از دهان بيرون آوردند و با جوالدوز سوراخ كردند و بيني‌اش را بريدند و با وضع بدي او را بستند و در خيابانهاي حله گرداندند و به اندازه‌اي كتك خورد كه به زمين افتاد و مرگ را مشاهده كرد. سرانجام حاكم را در جريان برخوردي كه با او كردند قرار دادند و او دستور داد ابو راجح را بكشند. اطرافيان گفتند: او پيرمردي است كه سن زيادي از وي گذشته است و به اندازه كافي با او برخورد شده است او را رها كن خود خواهد مرد و در خون او شريك نباش.

با اصرار فراوان آنها، حاكم از قتل او گذشت. اما چهره و زبان او باد كرده بود و كسي شك نداشت كه او خواهد مرد.

فرداي آن روز مردم ديدند دندانهايش سر جا و كمترين اثري از جراحات در بدن او ديده نمي‌شود و با سلامت كامل به نماز ايستاده است. با شگفتي از او پرسيدند: چگونه سلامت خود را باز يافته‌اي؟

ابو راجح گفت: وقتي مرگ را مشاهده كردم و زباني نداشتم كه خدا را بخوانم با قلب خود از خداوند درخواست كردم و از سيد و مولاي خود صاحب‌الزمان ـ عليه السلام ـ خواستم به فريادم رسد. وقتي شب فرا رسيد ناگهان ديدم خانه‌ام پر از نور شد و صاحب‌الزمان ـ عليه السلام ـ را نزد خود حاضر ديدم. حضرت جلو آمد و دست شريفش را بر چهره‌ام كشيد و فرمود: برو و براي تامين زندگي خانواده‌ات تلاش كن. كه خداوند تو را شفا داد.

من شب را صبح كردم و همان گونه كه مي‌بينيد در سلامتم.

يكي از نيكان زمان ابو راجح شيخ شمس‌الدين محمد بن قارون است. او مي‌گويد: به خدا قسم ابو راجح مردي ضعيف، زرد چهره، بد قيافه و كم ريش بود.

من همواره به حمام او مي‌رفتم و هميشه او را اينگونه مي‌ديدم اما بعد از اين واقعه او را ديدم در حالي كه مردي جوان، قوي، سرخ چهره، و داراي قامتي افراشته بود. كه گويي بيست سال دارد و همواره اينگونه بود تا وفات كرد.

وقتي خبر شگفت‌آور ابو راجح منتشر شد حاكم او را احضار كرد در حاليكه روز گذشته او را در آن وضعيت دلخراش و سن بالا ديده بود و امروز به صورت جواني سالم او را مشاهده كرد كه جراحتي ندارد، رعب و وحشتي بزرگ بر قلب او افتاد و آنچنان تحت تاثير قرار گرفت كه در برخورد خود با مردم تجديد نظر كرد و به آنها احترام مي‌كرد.

لغرش‌هاي آنها را مي‌بخشيد و به نيكوكاران آنها احسان مي‌كرد اگر چه اين برخوردها به حال او سودي نداد و پس از مدتي كوتاه مرد [1]


[1] . بحارالانوار، ج 52، ص 70 و 71.



/ 112