2- نگاه از پشت ديوار
عبدالله بن عطا گويد: من در مكه بودم و شيفته ديدار امام باقر ـ عليه السلام ـ گشتم. رهسپار مدينه شدم تا به محضر امام نائل شوم و رفتنم جز به شوق ديدار او نبود. شبي كه بسوي امام ـ عليه السلام ـ ميرفتم شبي بسيار سرد و باراني بود. نصفههاي شب بود كه به درب منزل امام ـ عليه السلام ـ رسيدم.اما با خود گفتم در چنين وقتي درب نخواهم زد. در پشت درب ميمانم تا صبح شود و سپس به ملاقات او خواهم رفت. در اين فكر بودم كه شنيدم حضرت به خدمتكار خود ميفرمايد: در را براي عبدالله بن عطا باز كن كه در اين شب سرد اذيت شده است. درب را باز كرد و بر امام ـ عليه السلام ـ وارد شدم.[1]
[1] . بصائر الدرجات، ج 5، باب 14، ص 70، بحار، ج 46، ص 235.