4- خبرهاي غيبي - گلچيني از معجزات شگفت انگيز معصوم(ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

گلچيني از معجزات شگفت انگيز معصوم(ع) - نسخه متنی

محمد رضا اکبري

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


4- خبرهاي غيبي

ابو سعيد غانم هندي گويد: من در يكي از شهرهاي هندوستان(كشمير) بودم و رفقايي داشتم كه از نزديكان سلطان بودند و تعداد آنها به چهل نفر مي‌رسيد. همگي چهار كتاب معروف: تورات، انجيل، زبور و صحف ابراهيم را مطالعه مي‌كردند

ما در بين مردم قضاوت مي كرديم و معارف ديني را به آنها تعليم مي‌داديم و درباره حلال و حرام آنها فتوا مي‌داديم و سلطان و مردم همه به ما رو مي‌آوردند. روزي دربين خود نام رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ را مطرح كرديم و گفتيم ما از اين پيامبري كه نام او در كتابهاي آسماني است بي اطلاعيم و بايد در اين باره تحقيق و جستجو كنيم. همه نظر دادند كه من اين موضوع را مورد تحقيق قرار دهم . با پول فراوان از كشمير بيرون آمدم. دوازده ماه در راه بودم تا به كابل رسيدم. مردمي ترك زبان سر راه مرا گرفتند و پولهايم را بردند و جراحات سنگيني بر من وارد كردند و سپس به شهر كابل بردند. سلطان كابل كه از ماجراي من آگاه شد مرا به شهر بلخ فرستاد. سلطان بلخ در آن زمان داود بن عباس بن ابي اسود بود. به او گفتند كه من از هندوستان به جستجوي دين بيرون آمده و زبان فارسي را فرا گرفته‌ام و با فقها و متكلمين مباحثه كرده‌ام.

داود بن عباس بدنبالم فرستاد و مرا در مجلس خود احضار كرد و دانشمندان را گرد آورد تا با من مباحثه كنند. به آنها گفتم من از شهر خود خارج شده‌ام و در جستجوي پيامبري هستم كه نامش را در كتابها خوانده‌ام. گفتند او كيست و نامش چيست؟

گفتم: محمد است. گفتند: او پيامبر ماست كه تو در جستجويش هستي. سپس از دين او سوال كردم و آنها مرا آگاه كردند. آنگاه به آنها گفتم: من مي‌دانم كه محمد پيامبر است اما نمي‌دانم كه او همين كسي است كه شما معرفي مي‌كنيد.

شما محل او را به من معرفي كنيد تا به نزد وي بروم و از نشانه‌ها و دليلهايي كه مي‌دانم از او سوال كنم. اگر همان كس است كه بدنبالش مي‌باشم به او ايمان مي‌آورم.

آنها گفتند: پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ وفات كرده است. گفتم جانشين و وصي او كيست؟ گفتند: ابوبكر است. گفتم اين كه كنيه اوست نام وي را بگوئيد. گفتند: عبدالله ابن عثمان و از طايفه قريش است. گفتم: نسب پيامبر خود را برايم بگوئيد. آنها نسبت او را بيان كردند. گفتم اين شخص، آن كس كه من بدنبال او هستم، نيست.

كسي كه من بدنبال اويم جانشينش برادر ديني و پسر عموي نسبي او و شوهر دختر و پدر فرزندان اوست. و آن پيامبر را در روي زمين نسلي جز فرزندان خليفه او نمي ‌باشد. ناگهان همه بر عليه من بر‌آشفتند و گفتند: اي امير! اين مرد از شرك بيرون آمده و دركفر فرو رفته است و خون او هدر است. من به آنها گفتم: اي مردم! من براي خود ديني دارم كه به آن گرويده‌ام و تا زماني كه بهتر و محكمتر از آن را نيابم از آن دست برنمي‌دارم. من اوصاف اين مرد را در كتابهاي الهي خوانده‌ام و از كشور هندوستان و عزتي كه در آنجا داشتم گذشتم و بدنبال او حركت كردم، و چون پيامبري كه شما معرفي كرديد آن پيامبري نيست كه در كتابها معرفي شده است، از من دست برداريد.

حاكم آنجا نزد مردي فرستاد كه نامش حسين بن اشكيب بود وقتي آمد به او گفت با اين مرد هندي مباحثه كن.

حسين گفت: خداوند تو را به سلامت دارد در اين مجلس فقها و دانشمنداني هستند كه براي مباحثه با او از من داناتر و آگاهترند.

گفت: آنچه مي‌گويم بپذير. با او تنهائي مباحثه كن و با وي به مهرباني رفتار كن.

/ 112