3- طي الارض - گلچيني از معجزات شگفت انگيز معصوم(ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

گلچيني از معجزات شگفت انگيز معصوم(ع) - نسخه متنی

محمد رضا اکبري

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

3- طي الارض

علي بن خالد گويد: محمد كه مردي زيدي مذهب بود گفت: من در سامرا بودم كه خبردار شدم مردي راكَت بسته از شام به اين جا آورده‌اند و مي‌گويند: ادعاي نبوت كرده است (در حالي كه چنين ادعايي نكرده بود).

علي بن خالد گويد: من پشت درب زندان رفتم و با مأموران آن با مهرباني رفتار كردم تا توانستم خود را به او برسانم. وقتي با وي روبرو شدم او را مردي فهميده يافتم. گفتم اي مرد! ماجراي تو چيست؟

گفت: من در شام در محلي كه موضع رأس الحسين است عبادت مي‌كردم. در حال عبادت بودم كه مردي (امام جواد ـ عليه السّلام ـ ) نزد من آمد و گفت: برخيز برويم. همراه او شدم كه ناگاه خود را در مسجد كوفه ديدم. به من گفت: اين مسجد را مي‌شناسي؟ گفتم: آري. اين مسجد كوفه است. مشغول نماز شد و من هم با او نماز گزاردم و با او بودم كه ناگاه ديدم در مسجد پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ در مدينه مي‌باشم. به پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ سلام داد و من هم سلام دادم و نماز گزارد و من هم نماز گزاردم و صلوات فرستاد. باز در همان هنگام كه با او بودم خود را در مكه ديدم. پيوسته مناسك حج را انجام مي‌داد و من هم به انجام مناسك حج پرداختم كه ناگاه خود را در شام و همان جايي كه اول مشغول عبادت خدا بود، يافتم.

سال بعد آمد و دوباره مثل سال گذشته با من رفتار كرد. وقتي به شام بازگشتم و خواست از من جدا شود به او عرض كردم: به حق كسي كه تو را به آنچه ديدم توانا ساخته است تقاضا دارم خود را معرفي كني؟ فرمود: من محمد بن علي بن موسي هستم.
اين خبر شهرت يافت تا به گوش محمد بن عبدالملك زيات رسيد. كسي را به دنبال من فرستاد و مرا دستگير كرد و به عراق فرستاد.

علي بن خالد گويد: من به او گفتم: گزارش ماجراي خود را به محمد بن عبدالملك برسان. او هم داستان كار خود را به او گزارش كرد. محمد در پاسخ او نوشت: به همان كسي كه تو را در يك شب از شام به كوفه و از كوفه به مدينه و از مدينه به مكه و از مكه به شام برد بگو تو را از زندان آزاد كند.

علي بن خالد گويد: من با شنيدن داستان كار او اندوهگين شدم و به حالش رقت كردم و به او دلداري دادم و توصيه به صبر كردم. صبح نزد او رفتم كه ديدم مأموران زندان و مردم جمع شده‌اند.

گفتم: چه خبر است؟ گفتند: مردي كه ادعاي نبوت كرده بود شب گذشته در زندان گم شده است و معلوم نيست به زمين فرو رفته است يا پرنده‌اي او را ربوده است.

(آنها نمي‌دانستند كه امام جواد ـ عليه السّلام ـ او را آزاد ساخته است).

/ 112