امام باقر ـ عليه السّلام ـ فرمود: وقتي ابراهيم و اسماعيل ـ عليهما السّلام ـ تسليم امر خدا شدند تا ابراهيم ـ عليه السّلامـ فرزندش اسماعيل را ذبح كند پيرمردي (ابليس) آمد و گفت: اي ابراهيم! از فرزند خود چه ميخواهي؟
ابراهيم ـ عليه السّلام ـ فرمود: ميخواهم او را ذبح كنم.
ابليس كه بصورت يك پيرمردي درآمده بود گفت:
سبحان الله آيا بچهاي را ذبح ميكني كه هيچ گناهي نكرده است؟
ابراهيم ـ عليه السّلام ـ جواب داد: خداوند فرموده است.
پيرمرد: خداوند تو را از اين كار نهي فرموده است و شيطان به تو چنين امر كرده است!
ابراهيم ـ عليه السّلام ـ همان كسي كه مرا به اينجا رسانيده است به من چنين فرمان داده است.
پيرمرد (ابليس): نه والله كسي جز شيطان به تو چنين امر نكرده است.
ابراهيم ـ عليه السّلام ـ: نه والله ديگر با تو سخن نميگويم و تصميم بر ذبح اسماعيل گرفت.
پيرمرد: اي ابراهيم! تو امام و رهبري هستي كه مورد اقتداي مردم قرار ميگيري، اگر تو فرزندت را ذبح كني مردم هم فرزندان خود را ذبح ميكنند.