لطيفه هاي آموزنده تاريخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

لطيفه هاي آموزنده تاريخ - نسخه متنی

محمد رضا اکبري

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابراهيم ديگر با او سخن نگفت و بر فرزند خود رو آورد و دربارة ذبح او به مشورت پرداخت.

ابليس به نزد مادر اسماعيل رفت در حالي كه او به كعبه چشم دوخته بود با اشاره به ابراهيم ـ عليه السّلام ـ گفت: او چه كسي است:
مادر اسماعيل ـ عليه السّلام ـ پاسخ داد: او همسر من است.

پيرمرد: بچه‌اي كه با اوست چه كسي است؟ گفت: فرزند من است.

ابليس كه بصورت پيرمرد نزد مادر اسماعيل ظاهر شده بود گفت:

من ديدم كه او را به پهلو خوابانيده بود و چاقو بدست گرفته بود تا او را ذبح كند.

همسر ابراهيم ـ عليه السّلام ـ: دروغ مي‌گوئي، ابراهيم مهربانترين انسانهاست. چگونه فرزندش را ذبح مي‌كند؟

پيرمرد: به پروردگار زمين و آسمان و پروردگار اين خانه (كعبه) ديدم كه او را خوابانيده بود و چاقو بدست گرفته بود.

مادر اسماعيل: چرا چنين مي‌كرد؟

ابليس: گمان كرده است كه پروردگارش به او فرمان داده است.

مادر اسماعيل: حق است كه خدايش را اطاعت كند.[1]


[1] . بحارالانوار، ج 63، ص 209.



/ 154