8- طنابهاي شيطان
يكي از علماي بزرگ ميگويد: هنگامي كه در نجف اشرف در محضر استاد بزرگ شيخ مرتضي انصاري بودم شبي شيطان را در خواب ديدم كه چند افسار در دست دارد و ميرود. گفتم: كجا ميروي؟گفت: ميخواهم اين افسارها را به گردن مردم بگذارم. ديروز يكي از آنها را به گردن شيخ مرتضي انصاري گذاشتم و از اتاقش تا بيرون كوچه كشيدم ولي در ميان كوچه افسار را انداخت و خود را رها كرد.وقتي كه از خواب بيدار شدم خدمت شيخ مشرف شدم و خواب خود را به ايشان عرض كردم. شيخ فرمود: راست گفته است چون آن ملعون ديروز ميخواست مرا گول بزند زيرا من پولي نداشتم و از طرفي در منزل چيزي مورد نياز بود. با خود گفتم: يك قران از مال امام نزد من ميباشد آن را به عنوان قرض برميدارم و خرج ميكنم تا بعد ادا نمايم. آن يك قران را برداشته و از منزل خارج شدم تا ميان كوچه هم آمدم ولي آنجا پشيمان شدم به خانه مراجعت كرده و پول را در جاي خود گذاردم.[1][1] . زندگي شيخ مرتضي انصاري، ص 89.