6- از غذاي شاه نمي‌خورم - لطيفه هاي آموزنده تاريخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

لطيفه هاي آموزنده تاريخ - نسخه متنی

محمد رضا اکبري

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


6- از غذاي شاه نمي‌خورم

يكي از پادشاهان در ماه مبارك رمضان از علما و قضات براي صرف افطار دعوت كرد يكي از علما دعوت شاه را اجابت نكرد در حالي كه مقصود شاه از اين دعوت همين عالمي بود كه دعوت شاه را رد كرده بود و دعوت ديگران نقش قابل توجهي نداشت. پادشاه اصرار كرد تا سرانجام آن عالم دعوت او را پذيرفت به شرط اين كه از غذاي پادشاه نخورد بلكه افطاري با خود بردارد و سر سفرة سلطان از غذاي خود تناول كرد. افطار فرا رسيد و آن عالم در حالي كه افطاري خود را در دستمالي گذاشته بود آمد. دستمال را باز كرد و مشغول افطار شد.

پادشاه دست خود را دراز كرد و لقمه‌اي از غذاي آن عالم برداشت وخورد. عالم فوري دستمال خود را جمع كرد و حمد خدا به جا آورد و با اين كار خواست به شاه بفهماند كه ديگر سير شده است.

پادشاه گفت: من از غذاي شما خوردم، خواهش مي‌كنم از غذاي من بخوريد.

آن عالم جواب داد: من سير شدم و رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ از غذا خوردن در حال سيري نهي فرمود. بعد از آن كه مجلس به پايان رسيد از آن عالم سؤال شد كه چرا چنين كردي؟

در جواب گفت: دانستم كه مقصود پادشاه اين بود كه من از غذاي او بخورم و لذا در خوردن افطاري خود عجله كردم و چون ديدم شاه از غذاي من خورد دستمال را جمع كردم تا به او بفهمانم سير شده‌ام و لزومي ندارد ازغذاي او بخورم.[1]

پرهيز از غذاي مشتبه و نامشروع يكي از ارزشهاي اسلامي است كه اين عالم ديني بر آن همت گمارده است.


[1] . لطائف الطوايف، نقل از حكايات گزيده از زندگي علما با سلاطين، ص 93.



/ 154