10- مؤذن بدصدا - لطيفه هاي آموزنده تاريخ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

لطيفه هاي آموزنده تاريخ - نسخه متنی

محمد رضا اکبري

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


10- مؤذن بدصدا

مؤذني بدصدا در شهري زندگي مي‌كرد، او هر روز با صداي بد و ناهنجاري اذان مي‌گفت.

يك وقت ديد فردي يهودي برايش هديه‌اي آورد و گفت: اين هديه ناقابل را قبول مي‌كني؟

مؤذن: اين هديه براي چيست؟

يهودي: خدمت بزرگي به من كردي.

مؤذن: من خدمتي به شما نكرده‌ام.

يهودي: من دختري دارم كه مدتي بود تمايل به اسلام داشت، از وقتي كه تو اذان مي‌گويي و «الله اكبر» را از تو مي‌شنود از اسلام بيزار شده است. حال اين هديه را آورده‌ام تا در مقابل آن خدمتي باشد كه به من كردي و نگذاشتي اين دختر مسلمان شود.[1]


[1] . حكايتها و هدايتها در آثار شهيد مطهري.



/ 154