8- مشقت كار و ذلت خدمت
دو برادر كه يكي به خدمت شاه مشغول گرديد و ديگري به كار آزاد پرداخت و با زور بازو و سعي و تلاش زندگي خود را اداره ميكرد.روزي برادر توانكر كه به خدمت سلطان اشغال داشت به برادر تنگدست خود گفت:
چرا تو هم مثل من به خدمت سلطان نميپردازي تا از مشقت كار كردن راحت شوي.در پاسخ گفت: تو چرا همانند من زندگي را به زور بازو اداره نميكني تا از ذلت خدمت رهائي يابي؟
كه حكما گفتهاند: نان خود خوردن و نشستن به از كمر زرين به خدمت بستن.به دست آهن تفته كردن خمير به از دست بر سينه پيش امير[1]
[1] . گلستان سعدي، باب اول، با تغيير در عبارات.