لطيفه هاي آموزنده تاريخ

محمد رضا اکبري

نسخه متنی -صفحه : 154/ 131
نمايش فراداده

7- اسكندر و ديوژن

هنگامي كه اسكندر پادشاه مقدوني به عنوان فرمانده و پيشواي كل يونان براي لشكركشي به ايران انتخاب شد، همه طبقات براي عرض تبريك نزد او شتافتند. اما «ديوژن» حكيم يوناني كه در كورينت به سر مي‌برد كمترين توجهي به او نكرد.

اسكندر شخصاً از او ديدن كرد. وقتي به حضور وي رسيد ديوژن در مقابل نور خورشيد دراز كشيده بود هنگامي كه حس كرد جمعيت زيادي به سوي او مي‌آيند كمي برخاست و ديدگان خود را به پادشاه كه با هيأت و قيافه خاصي نزد او مي‌آمد خيره كرد اما هيچ فرقي بين شاه و رهگذر عادي نگذارد و شعار خود را كه همان استغنا و بي‌اعتنايي بود حفظ كرد.

شاه به او سلام كرد و سپس گفت: «اگر از من خواهشي داري مطرح كن».

حكيم گفت: «تنها تقاضاي من اين است كه از جلوي نور خورشيد دور شوي تا من از آفتاب استفاده كنم».

اين سخن در نظر همراهان اسكندر بسيار ضعيف و نابخردانه آمد. با خود مي‌گفتند عجب مرد ناداني است كه از چنين فرصتي استفاده نمي‌كند. اما اسكندر كه خود را در برابر مناعت طبع و استغناي نفس ديوژن حقير ديد، سخت در انديشه فرو رفت. و هنگامي كه به راه افتاد به اطرافيان خود گفت: «به راستي اگر اسكندر نبودم دلم مي‌خواست ديوژن باشم».[1]

[1] . تاريخ علم، ص 525، تأليف جرج سارتن، ترجمه احمد آرام.