امام خميني كه در ايام جواني به آقا روح الله شهرت داشت گاهي براي رفع خستگي با دوستان جوانش به تفريح و بازي ميرفت. يك بار يكي از همبازيهاي جوانش نزد آية الله شيخ عبدالكريم حائري كه استاد امام بود آمد و گفت:
من از آقا روح الله شكايت دارم.
حاج شيخ فرمود: چه شكايتي داري؟
گفت: آقا روح الله هر وقت توپ ميزند سعي دارد به صورت من بزند بطوري كه دو سهبار به دماغم خورده است و خون دماغ شدهام. حاج شيخ در حالي كه تبسم ميكرد گفت:
آقا روح الله! عزيزم! مواظب باش دوستانت اذيت نشوند و شكايت نداشته باشند.
آقا روح الله گفت:
آقا من قصدي ندارم. وقتي توپ را پرت ميكنم از بس دماغ اين آقا بزرگ است توپ به آن ميخورد، تقصير من نيست.
از اين گفته، حاج شيخ و حضار و همبازيش خنديدند.[1]
[1] . امام خميني در آئينه خاطره ها، ص 53.