سلطان محمد خدابنده يازدهمين پادشاه ايلخانيان بود. روزي بر بانوي حرمسراي خود غضب كرد و او را سه طلاقه كرد اما وقتي خشم او فرو نشست از كار خود پشيمان گشت. علماي اهل سنت را طلب كرد و موضوع كار خود را با آنان در ميان گذاشت. آنها همگي گفتند با توجه به اين كه او را سه طلاقه كردهاي ديگر زن تو نخواهد بود مگر اين كه با فرد ديگري ازدواج كند و با او باشد سپس از او جدا شود و به عقد تو درآيد.
اين نظر علما شاه را ناراحت كرد.
يكي از وزرا براي حل مشكل شاه گفت: فقيهي بلند مرتبه در شهر حله است او را بخواهيد شايد راه حلي داشته باشد.
سلطان با احترام او را طلبيد.
علامه حلّي آمد و در جريان كار سلطان قرار گرفت و گفت: اين طلاق به خاطر نبود شرايط لازم باطل است .
(و در نتيجه بانوي حرمسرا همسر تو است).
اما وقتي علامه حلّي كه از علماي بزرگ عالم تشيع است توسط وزير مطرح شد دانشمندان اهل سنت او را مذمت كردند.
روزي كه علامه حلّي به مجلس آنها وارد شد نعلين خود را بدست گرفت و گفت: السلام عليكم و چون جاي خالي جز در كنار سلطان نبود كنار او نشست.
دانشمندان سني گفتند: ما نگفتيم او از عقل بيبهره است؟
سلام و برخوردش را مشاهده كرديد؟
سلطان گفت: از او بپرسيد چرا اين گونه رفتار كرد؟