سعدي گويد: پارسائي را ديدم بر كنار دريا كه زخم پلنگ داشت و به هيچ دارو بِه نميشد. مدتها در آن رنجور بود و شكر خداي عزوجل، علي الدوام گفتي.
پرسيدندش كه شكر چه ميگويي؟
گفت: شكر آن كه به مصيبتي گرفتارم نه به معصيتي![1]
[1] . گلستان سعدي، باب دوم.