يعقوب ليث مردي فقير و محتاج بود و خانواده او شغل مسگري داشت. او بخاطر رشادت و دانايي كه داشت به شهرياري رسيد.
روزي يعقوب كه به سلطنت رسيده بود بر يكي از ثروتمندان سيستان خشم نمود و تمام اموالش را ضبط كرد.
توانگر بيچاره، پريشان و دلتنگ زندگي ميكرد. روزي نزد يعقوب آمد. يعقوب از روي طعن از او پرسيد: امروز حالت چطور است؟
گفت: آن چنان كه ديروز حال تو بود!
يعقوب گفت: ديروز حال من چگونه بود؟
گفت: همچنان كه امروز حال من است![1]
[1] . بزم ايران.