معارفى از قرآن

مولف: سید عبدالحسین دستغیب

نسخه متنی -صفحه : 173/ 163
نمايش فراداده

راهب به دست على (عليه السلام) مسلمان شد

در اين اثناء يك نفر راهب، ديرنشين كه در اين صحرا صومعه‏اى درست كرده بود به سرعت در برگشتن اميرالمؤمنين خودش را رسانيد شايد سر اينكه على برگشت بهانه جاى آب بود حقيقتش مى‏خواست آن راهب را دستگيرى كند.

بالاخره على برگشت راهب هم خودش را رساند به على (عليه السلام) تا رسيد گفت: كدامتان بوديد اين سنگ را برداشتيد، كدامتان بوديد آب از اينجا برداشتيد؟ گفتند آقاى ما على (عليه السلام) بود گفت اين آقا كيست گفتند وصى پيغمبر آخرالزمان محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) اجمالاً روى دست و پاى اميرالمؤمنين (عليه السلام) افتاد گفت آقا من در اين قسمت از صحرا كه هستم صومعه از من نيست از عالم و راهب قبل از من است و آن عالم هم از چند صد سال قبل است. همينطور به ما رسيده كه در اين قسمت از صحرا چشمه آبى است كه اين چشمه آب را هيچكس نتواند كشف كند مگر وصى پيغمبر صد سال است ديرنشينها اينجا مانده‏اند و به آرزو نرسيده‏اند مردند، من هم سالها اينجا ماندم شبانه روز چشم به راه بودم كجاست آن آقائى كه بيايد و اين نشانه را از او بگيرم و چشمه را به دست او روان ببينم، حالا به مراد رسيدم، الحمدلله، بيعت كرد و گفت: آقا ممكن است مرا هم، همراه ببريد؟

فرمود ما مى‏خواهيم برويم جنگ گفت آقا من هم آرزو دارم جانم را بدهم جان باشد كه فداى قدم دوست كنم بالاخره آمد همراه آقا در غزوه صفين شهادت نصيبش شد خود حضرت اميرالمؤمنين هم را كفن و دفن كرد.

راهبى هم، در راه شام است، در يكى از منازل راه شام وقتى كه سر عزيز زهرا حسين مظلوم را مى‏آوردند راهب از دور تا چشمش به سر بريده افتاد ديد عجب نورى از اين سر متصاعد است اين بشر عادى نيست، اين الهى است از همانجا سراسيمه از صومعه بيرون آمد پرسيد رئيس اين قوم كيست؟ يا شمر يا خولى هر كدام از اشقياء بودند پرسيد شما امشب اينجا هستيد؟ گفتند بله، گفت ممكن است سر بريده را بدهيد به من مهمان من باشد؟ گفتند ما چنين كارى نمى‏كنيم اين سر، عزيز است، ما مى‏خواهيم به واسطه اين سر جايزه‏ها بگيريم، گفت من متعهد مى‏شوم تمام دارائيم كه دوازده هزار درهم است بدهم يك شب سر حسين مهمان من باشد بالاخره دوازده هزار درهم را نقد داد و سر مقدس را آورد، الله از اين شب و از اين سر و از اين راهب كه چه راز و نيازهائى كه داشتند مى‏گفت كه مى‏دانم تو بزرگى آقا، آقاى من تو مظلومى، گريه‏ها و ناله‏ها داشت.

42

بسم الله الرحمن الرحيم

يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يوتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نوراً تمشون به و يغفر لكم و الله غفور رحيم. لئلا يعلم اهل الكتاب الا يقدرون على شى‏ء من فضل الله و ان الفضل بيد الله يوتيه من يشاء والله ذوالفضل العظيم‏(462) .

شما كه باور كرده‏ايد بپرهيزيد

يا ايها الذين آمنوا تقوالله اى كسانى كه ايمان آورديد، قبول كرديد، گفتيد ما را خدائى است، بر خلاف ماديين كه منكر خدا هستند و بشر را مانند علف خودرو خيال كرده‏اند، عالم هستى را بدون صاحب پنداشتند، گويند همينطور خودش مى‏چرخد بدون اينكه چرخاننده داشته باشد، بدون اينكه علم مطلقى فوق اين دستگاه باشد و حال آنكه اثر الاقدام تدل على المسير جاى پا دلالت مى‏كند كسى از اينجا رد شده است، يا مثال ديگرى كه پيره زالى مى‏ريسيد مروى است رسول خدا رد شد ايستاد فرمود تو را چه دليلى است بر صانع عالم؟ گويند پيره زال تا شنيد دستش را از ريسيدن برداشت يعنى يا رسول الله چرخ به اين كوچكى تا دست من با آن نباشد حركت نمى‏كند، اين چرخ عالم وجود، آن منظومه شمسى تا قدرتى نباشد چطور مى‏چرخد آن هم با چه نظم و ترتيبى، واقعاً هر كس منكر خداى عالم گردد از هر حيوانى پست‏تر است، نمى‏خواهد بفهمد والا وجدانش گواه بر آن است مكرر بنده اين معنى را مثال زده‏ام.

مثلاً شما زحمت بكشيد كوزه‏اى درست بكنيد آن وقت كسى بگويد چه كوزه خوبى شده است! سيل آمده شلها به هم خورده بعد آفتاب خورده خودش شده كاسه يا كوزه آيا دوستى توى سرش مى‏زنى يا نه؟

مى‏گوئى بيمروت كاسه را مى‏بينى كاسه ساز را منكر مى‏شوى ساعت را مى‏بينى ساعت ساز را منكر مى‏شوى، آدم را مى‏بينى آدم ساز را منكر مى‏شوى، حيوان و گياه و آفتاب را مى‏بينى و سازنده‏شان را منكر مى‏شوى؟ اجمالاً مطلب آشكار است.