نمود ديگرى از گرايش ضابطه گريز در برخورد با زبان قرآن و فهم آن ، كه در دو سه قرن اخير به تاءثير از فرهنگ پس از رنسانس غرب در ميان برخى از متجددان مسلمان پديد آمد، رهيافت علم زدگانى است كه با يك نوع تاءويل گرايى التقاطى ، ملاك رد و قبول همه حقايق و از جمله مفاهيم دينى را ارزيابى به روش علوم تجربى و انسانى جديد مى داند.
منتحلان روشهاى جديد، نه به صاحبنظرى در علوم جديد شناخته مى شوند و نه به ژرفكاوى در دين شناسى . اينها كه مرعوب رهاوردهاى علوم آزمايشگاهى جديد غرب اند و اطلاعات ناقصى از دين دارند، اصالت را به علوم جديد و روشهاى آن داده اند؛ از اين رو با پيروى كوركورانه از غربيان مى كوشند فرايندهاى فكرى آنان را در ارتباط با دين دنبال كنند. اين تاءويل گران ، با توجه به مبناى پوزيتيويستى خود بر سر دوراهى ميان روش تجربى جديد و مفاهيم غيبى دين چون : وحى ، اعجاز، فرشته ، جن ، شيطان ، برزخ ، قيامت ، حشر، نشر، حساب ، كتاب ، پاداش و كيفر الهى و مانند آن ، ناگزير هرجا نتوانند مفاهيم دينى را در چارچوب مبناى تجربى اثبات كنند، دست به تاءويل گشوده ، آن موضوعات را تفسير مادى مى كنند و يا آنها را در مضامين نمادين ، اسطوره اى و به اقتضاى فرهنگ و باورهاى معاصران نزول قرآن و مماشات با ذهنيات آنان تحويل مى برند.
از جمله شخصيتهايى كه به تاءثير از فرهنگ و تمدن غربى گرايش بسيار شديدى به علوم جديد و روش تجربى آن نشان مى دهد و دستى گشاده در تاءويل قرآن و غالب مفاهيم آن دارد، سر سيد احمد خان هندى است . با مطالعه تفسير وى به وضوح روشن مى شود كه نگرش پوزيتيويستى او در جاى جاى تفسيرش انعكاس يافته و رويكرد اصلى او را رويگردانى از قوانين وضع و دلالت زبان شناسى ساخته است . هندى در باب گفتگوى خداوند با فرشتگان و آفرينش آدم و آيه : و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة قالوا اءتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال انى اءعلم ما لا تعلمون ، (801) مى نويسد: علماى ظاهر ما تماما آن را واقعى دانسته اند، تعالى شاءنه عما يقولون ...؛ سپس مى افزايد:
بعد از غور در اين مطالب دقيق و رقيق و بعد از پى بردن به اين نكته كه خداوند عظمت و جلال و آثار و اطوار قدرت خود را عموما به فرشتگان منسوب مى دارد، بلاشك فرشتگانى كه ذكر آنها در قرآن مجيد آمده است ، نمى توان كسوت وجود شخصى واقعى به آنها پوشانيد، بلكه خداوند آثار قدرت بى پايان خود و انواع و اقسام قوايى را كه در تمام كائنات ايجاد كرده همانها را تعبير به ملاك يا ملائكه فرموده است ، كه از ميان آنها يكى هم شيطان يا ابليس مى باشد. صلابت كوه ها، رقت آبها، قوه رشد و نمو روييدنيها، قوه جذب و دفع ، برق و بالاخره تمام قوايى كه كائنات از آنها پديد آمده اند و نيز هزاران قوه اى كه در خود كائنات وجود دارند، همانها ملك و ملائكه اى هستند كه ذكر آنها در قرآن مجيد آمده است . انسان مجموعه اى است از قواى ملكوتى و قواى بهيمى و براى هر دوى اينها هم ذرياتى بى حد و حصر وجود دارد كه در هر قسم از اقسام نيكى و بدى ظاهر و هويدا مى شوند، كه همان فرشته هاى انسان و ذريات آن يا شيطان انسان و ذريات آن مى باشند.
او سپس عقيده خويش را با سخن برخى متصوفه (802) تاءييد مى كند و نتيجه مى گيرد كه داستان آدم و فرشته و شيطان ، زبان حال فطرت آدميان است . (803) همچنان كه مراد از ( آدم ) را در آيه : ( و علم ءادم الاءسماء ) ، نوع انسان مى داند، نه ذات خاص يا شخص واقعى ، كه عموم آن را آدم مى گويند. (804)