صرفنظر از درستى يا نادرستى برداشت نويسنده از سخنان غزالى ، شاطبى و هلوى ، سخنان آنان به هيچ روى در سمت و سوى اين افق نيست كه ضروريات دين را عرضى معرفى نمايند؟ غزالى همان است كه در نفى عصرى بودن معارف قرآن مى نويسد: ( دليل استمرار و بقاى مفهوم عام ، آن است كه اعتبار و حجيت از آن لفظ شارع است ، نه پرسش سوال كنندگان و سبب نزول لفظ ) . (1112) به نظر مى رسد نويسنده محترم بسط تجربه نبوى گرفتار يك رشته مفروضات تخيلى شده كه از يك سو امورى را ضرورى مى نامد، سپس آنها را عرضى معرفى مى كند كه به گفته خود او بود و نبود آنها تاثيرى در اصل دين ندارد.
گمان مى رود وى در اينجا نگرش خود را در مورد ( مفهوم دين ) بيان مى كند، كه مساوى دانستن آن با ( تجربه دينى ) است . همچنين او در اينجا مانند كسانى مى انديشد كه مى گويند ايمان همان است كه در دل باشد، و عمل نقشى در آن ندارد. علماى فريقين به پيروى از قرآن ، ايمان ، يعنى باور به خدا، معاد، نبوت و غيب را همراه بعمل صالح ، منشاء رستگارى انسان و صدق نام ايمان مى دانند.
نكته مفيد يادآورى آن است ، كه تناسب احكام فقهى با طاقت متوسط آدميان ، افزون بر آنكه كشف تازه اى نيست ، چه نسبتى با عرضى بودن دارد؟ مگر هرچه مطابق طاقت متوسط آدميان بود عرضى به شمار مى آيد؟ اگر اين گونه باشد، ميزان علم و اعتقاد به خدا نيز در انسانها متفاوت است و بالضرورة نمى توان علم و اعتقاد حداكثرى را از همگان خواست ، آيا نتيجه اين معادله آن مى شود كه وجود خدا هم يك امر عرضى است ؟!
البته بر مبناى نظر نويسنده محترم چندان هم بعيد نمى نمايد، اما در اينجا اين نكته بايد براى خوانندگان روشن شود كه آيا يك رشته مباحث ملحدانه فلسفه دين مواجه اند، يا با يك رشته مباحث كلامى از يك نويسنده مسلمان ؟ ضرورت وضوح اين موضوع از آن روى است كه ابهام آن مستلزم يك نوع نفاق بزرگ است كه نويسنده اى با توجه به اعتقاد راسخ آحاد جامع اسلامى ، جسارت اظهار مكنونات درونى خويش در انكار تمام محتويات دين ، اعم از اصول اعتقادى و فروع انسان ساز دين را ندارد، از اين رو با گفتارهاى شاعرانه و جعل اصطلاحات ، به فريب و نفاق روى مى آورد.
8. افزون بر اين ، وى در بخش ديگرى از نوشته خود حوادث تاريخ اسلام ... انتخاب ابوبكر... على (عليه السلام ) و دوازده نفر بودن امامان را عرضى و همه را اجزاى اسلام تاريخى دانسته ، نه اجزاى اسلام عقيدتى و گفته است : ايمان به اسلام عقيدتى تعلق مى گيرد، نه اسلام تاريخى .
در اينجا نيز نويسنده محترم خواسته يا ناخواسته به انكار امامت ، كه به اتفاق شيعه يك باور اعتقادى است ، تن داده و آن را در رديف انتخاب ديگران و يك اسلام تاريخى معرفى كرده است . اين در حالى است كه ده ها آيه و روايت و نقل تاريخى و شاءن نزولهاى فراوان شيعه و سنى مسئله ولايت و جانشينى على (عليه السلام ) را يك دستور و انتصاب الهى و يك باور اعتقادى مطرح نموده و مجالى براى انكار در اين موضوع باقى نگذاشته اند. (1112)