امروز نمونه هايى از اقبال به اين تفكر در مكتوبات منتحلان به انديشه هاى غربى چنين منعكس است : ( مسئله امروز فيلسوفان دين ، عقلانيت اعتقادات دينى است نه اثبات آنها. نهايت كوشش فيلسوفان جديد مصروف اين مى شود كه بگويند اعتقاد به خدا، وحى ، معجزه ، دعا و... معقول است ؛ چنانكه مى دانيد معقول بودن اعم از صواب و خطا بودن است . انسان ( خطاى معقول ) مرتكب مى شود، ولى اين خطا نشانه خردمندى و خردورزى است . همان طور كه علم يك معرفت خطاپذير ولى محترم و مغتنم است ، معرفت دينى هم كه بر تجربه دينى و وحى مبتنى است ، يك معرفت خطاپذير و در عين حال محترم و مغتنم است . اين است لب آن چيزى كه فيلسوفانى چون پلنتينگا و آلستون و ديگران در عصر ما بدان مى پردازند و الحق نكته بديعى هم عرضه كرده اند. اينان در بحثهاى معرفت شناسى شان بر تصويب (Justification) انديشه هاى دينى تاءكيد مى ورزند. تصويب عمدتا دو شيوه دارد: يكى شيوه استقرائى (تكيه بر، دليل ) ديگرى شيوه تكيه بر مجارى اعتمادپذير معرفت (تكيه بر علت .) البته اعتمادپذير به معنى خطاناپذير نيست ) . (168)
در حكمت اسلامى مسئله علم و اعتبار و واقع نمايى ادراكات بشر مورد توجه قرار گرفته (169) و شكاكيت هرگز به عنوان يك گرايش فلسفى طرح نشده است . از منظر حكيمان مسلمان اساسا معرفت غير كاشف از واقع علم نيست ؛ بلكه جهل به شمار مى آيد. (170)
در منطق و فلسفه اى كه حكيمان مسلمان طرح كرده اند، علم با يك نگاه كلى به حصر عقلى به دو قسم حضورى (بى واسطه ) و حصولى (به واسطه صورت ) تقسيم مى شود. (171) علم حصولى خود داراى تصور و تصديق است و هر يك از اين دو نيز يا بديهى اند يا نظرى و اكتسابى .
تصور بديهى آن است كه نيازمند معرف (172) نباشد، خواه به تعريف حدى يا به تعريف رسمى و تصديق بديهى آن است كه بى نياز از استدلال است و يا استدلال بر نمى دارد.
در علم حضورى كه ميان عالم و معلوم صورت و حكايتگرى و وساطت وجود ندارد، بلكه مدرك بى واسطه مدرك را مى يابد؛ مثل علم نفس به ذات و افعال و حالات خود، چون ترس . از اين رو شاءن واقع نمايى در آن محفوظ است و مجال براى پرسش از انطباق يا واقع وجود ندارد، فلذا صحنه شهود و آگاهى حضورى در فرض تحقق ، همواره قرين صحت بوده و خطاناپذير است ، هر چند ممكن است گزارش آن آميخته به خطا شود.
در علم حصولى ، صرفنظر از تصورات ، كه واجد حكم نبوده ، تنها شاءنيت حكايت از ماوراى خويش را دارند، (173) در تصديقات ملاك صدق و حقيقت داراى اهميت اساسى است . به ديگر سخن ، بحث منشاء ادراكات و معيار ارزيابى ادراكات انسان و اينكه آيا چه مقدار از آنها صادق و كدامشان خطاست ، از مسائل مورد توجه بوده است . در تعريف صدق و حقيقت گفته شده است : حقيقت ، مطابق بودن قضيه با واقع است ؛ (174) الحقيقة عبارة عن المعرفة التى تطابق الواقع . (175)
اما اينكه واقع و نفس الامر چيست ؟ اين بحث در پرتو تقسيم قضايا به معقولات اولى - قضايايى كه عروض و اتصافشان خارج است - معقولات ثانيه فلسفى - قضايايى كه اتصافشان خارج ، عروضشان ذهنى است - و معقولات ثانيه منطقى - قضايايى كه عروض و اتصافشان هر دو ذهنى است - به وضوح تبيين شده است كه واقع و نفس الامر در هر يك از اين اقسام به حسب خود آن است . معرفتهاى حصولى نيز خود بر دو نوع اند: يكى معرفتهاى نظرى ، يعنى معرفتهايى كه نيازمند اثبات و استدلال اند و ديگر معرفت بديهى ، كه نيازمند اثبات نبوده ، بلكه پايه و مبناى معرفتهاى نظرى است .