البته در اينكه راز اعتبار خود بديهيات چيست و حقيقت صدق آنها بر چه پشتوانه اى استوار است ، تحليل هاى گوناگون دارد. در اينجا بسيارى از رئاليستها بر خود بداهت استناد مى كنند و معتقدند كه در بديهيات رابطه موضوع و محمول به گونه اى است كه هر كس موضوع ، محمول و رابطه ميان آنها را درست تصور كند، ضرورتا آن را تصديق خواهد كرد.
پس براى اعتبار و مطابقت آنها با واقع تصور صحيح موضوع ، محمول و نسبت كافى است . اگر اجتماع نقيضين - وجود و عدم - به درستى تصور شود، محال بودن آن نيز تصديق مى گردد. به ديگر سخن ، مى توان گفت اين سنخ قضايا، تحليلى اند، يعنى در قضيه ( هر معلولى نيازمند علت است ) ، نيازمندى به علت ، از تحليل خود ( معلول ) به دست مى آيد.
ديدگاه ديگرى نيز وجود دارد كه منشاء اعتبار بديهيات را نيز به علم حضورى (بى واسطه ) مى داند. اين هر دو ديدگاه نگرش حكماى اسلامى است كه در هر صورت منشاء علوم حسى و تجربى و مبناى صحت آنها را به بديهيات عقلى يا علوم حضورى بى واسطه مى داند و بدون پذيرش اين مبنا كاخ علوم حسى نيز بى پايه خواهد بود. (176)
استاد مطهرى مى گويد: ( حقيقت اين است كه انكار بديهيه اوليه (اصل امتناع تناقض ) مستلزم شك در همه چيز است ، حتى شك در خود شك و حد فاصل فلسفه با سوفسطايى گرى همين است ) . (177)
بنابراين ، بدون اعتقاد به اصل امتناع تناقض هيچگونه شناختى اعم از بديهى يا نظرى در هيچ زمينه اى فراهم نمى شود؛ چه اينكه در مورد هر چيز خاص ، يا نفى صادق است يا ايجاب و اجتماع نفى و اثبات ، نامعقول و ناممكن است .
همچنين در مورد اصل عليت مى گويد: ( قانون عليت از پايه هايى است كه اگر متزلزل شود، فلسفه زير و رو مى شود و به عقيده فلاسفه ، قانون عليت يكى از اركان عمومى است كه اگر آن را متزلزل فرض كنيم ، ديگر علم به طور كلى بى معناست ، و اگر بنا شود رابطه علت و معلول را نپذيريم بايد ارتباط و وابستگى واقعيتها را با يكديگر يك باره منكر شويم . (178) به تعبير پوپر، انكار كردن اصل عليت ، بدان مى ماند كه كسى سازنده نظريه را از پژوهش و جستجويى كه مى كند باز دارد. (179)
استاد مصباح در نقد روش پوزيتيويستى از علم مى نويسد: ( براساس گرايش پوزيتيويستى جايى براى هيچ قانون علمى به عنوان يك قضيه كلى و قطعى و ضرورى ، باقى نمى ماند؛ زيرا اين ويژگيها به هيچ وجه قابل اثبات حسى نيست و در هر موردى كه تجربه حسى انجام گرفت ، تنها مى توان همان مورد را پذيرفت (صرفنظر از اشكالى كه در خطاپذيرى اداركات حسى وجود دارد و به همه موارد، سرايت مى كند) در جايى كه تجربه حسى انجام نگيرد بايد سكوت كرد و مطلقا از نفى و اثبات خوددارى نمود. مهم ترين بن بستى كه پوزيتيويستها در آن گرفتار مى شوند مسائل رياضى است كه به وسيله مفاهيم عقلى حل و تبيين مى گردد... ) . (180)
ايشان در زمينه بديهيات اوليه مى نويسد: ( تصديق آنها احتياج به چيزى جز تصور دقيق موضوع و محمول ندارد... همه اين قضايا از قبيل قضاياى تحليلى هستند كه مفهوم محمول آنها، از تحليل مفهوم موضوعشان به دست مى آيد... راز خطا ناپذيرى بديهيات اوليه ، اتكاى آنها به علوم حضورى است ) . (181)
از سوى ديگر در تحليل حكيمان مسلمان ، علم حصولى ، حضور ماهيت معلوم نزد عالم است . وجود ذهنى ، چون تصور انسان ، حيوان ، درخت و... مرآت و منعكس كننده همان وجودات خارجى و نشان دهنده حدود آنهاست . وجود ذهنى دو حيثيت دارد: يك حيثيت مرآتى ، كه نشان دهنده معلوم بالعرض و خارج است و طريق ارتباط انسان با عالم خارج ، و يك حيثيت وجودى ، كه خود نوعى از هستى و وجود است .
همان طور كه ملاحظه مى شود، پيشفرض اساسى نظريه مطابقت ، از سويى واقع گروى (realism) است ؛ يعنى پذيرش واقعيتى مستقل از باورها و ذهن ما. (182) به اين نوع واقع گروى ، واقع گروى متافيزيكى (metaphisical realism) مى گويند. از ديگر سو انسان را در كشف واقعيت توانمند دانسته ، معتقد باشيم كه انسان با تكيه بر يك رشته معيارهاى قطعى و مسلم توان دستيابى به حقيقت و رسيدن به واقع را داراست . اين نوع واقع گروى ، واقع گروى معرفت شناختى ناميده مى شود. و بالاخره التزام به اينكه زبان انسانى توان حكايت از واقع را دارد و حقايق ساخته و پرداخته زبان ما نيست بلكه حقايق در زبان انعكاس مى يابد. به اين ديدگاه ، واقع گروى زبانى يا معنا دارى (semantic realism) گفته و گاه از آن به واقع گروى معرفت شناختى ياد مى شود. (183)