تحليل زبان قرآن و روش شناسى فهم آن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تحليل زبان قرآن و روش شناسى فهم آن - نسخه متنی

نویسنده: محمد باقر سعيدى روشن

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بنابر آنچه به اختصار اشارات رفت ، معلوم شد كه راءى حكيمان مسلمان در توجيه قضايا و گزاره ها، مبناگروى (Foundationalism) است كه قديمى ترين و پايدارترين نگرش در اين زمينه است . (184) آنان بديهيات ، به ويژه بديهيات اوليه مانند: اصل استحاله اجتماع و ارتفاع نقيضين ، و قضاياى تحليلى ، مثل : هر معلولى احتياج به علت دارد و علم حضورى ، و وجدانيات را كه بخشى از علم حضورى اند به جهت آنكه از نظر مطابقت با واقع خود كفايت هستند، پايه و مبناى قضاياى نظرى مى دانند. (185) آنان معتقدند اگر گزاره هاى نظرى با مراعات كامل قواعد ماده و صورت منطق به بديهيات منتهى شود، صادق خواهد بود. آنان در ضرورت ارجاع علوم نظرى به علوم بديهى مى گويند: (186)

اگر تمام تصورات و تصديقات آدمى اكتسابى به شمار آيند و به هيچ آگاهى بديهى منتهى نگردند، از نظر منطقى مستلزم دور يا تسلسل است و چون پيدايش دور و تسلسل باطل است (تالى ) پس عدم انتهاى علوم به بديهيات (مقدم ) نيز باطل است ، در نتيجه بداهت برخى علوم اثبات مى شود بدين معنا كه اگر انسان با گزاره اى مجهول مواجه شود، مقدماتى مى چيند تا به كشف مجهول بپردازد. اگر آن مقدمات خود مجهول و يا نيازمند دليل باشند، ناگزير بايد مقدمات ديگرى براى اثبات اين مقدمات بچيند، حال ، يا بايد اين سلسله تا بى نهايت ادامه يابد (تسلسل ) و يا به همان نقطه شروع برگردد (دور)؛ و اين هر دو باطل است و هيچ يك منشاء علم نمى شود؛ ناگزير بايد پذيرفت كه برخى معرفتهاى انسان ، اعتبار ذاتى دارند و متكاى حركتهاى علمى انسان و رفع مجهولات ديگرند.

بنابراين ، با پذيرش اصول عقلى همگانى (Axioms) كه با شخصيت ، محيط، فرهنگ و موقعيتهاى تاريخى نامتغير است ؛ مجالى براى شكاكيت و نسبى گرى باقى نمى ماند.

ارسطو نيز در كتاب چهارم متافيزيك ، با تكيه بر مهم ترين اصل پايه ؛ يعنى اصل عدم تناقض ، راءى سوفيستها را به نقد كشيد و گفت كه اگر گفته اى حقيقت دارد نمى تواند در همان حال كذب باشد. او مشكل سوفيستها را منحصر داشتن ادراك در حس دانست كه در دگرگونى است . (187)

بدين لحاظ اساسى ترين نقد كه نسبى گرايى از آن مفرى ندارد، تهافت درونى است . چه آنه به اقتضاى مفاد نسبى گرايى ، هيچ نظريه اى در آزمون كفايت معرفتى (adequancy epistemic) ناموجه و قابل نفى نيست . در اين صورت اگر وجود معيارهاى بى طرفانه اى براى ارزيابى نظريه ها نفى شود، خود نسبى گروى نيز يك نظريه ، قابل دفاع نخواهد بود.

ذكر اين نكته خالى از فايده نيست كه در دوران جديد با گسترش ارتباطات و پيدايش استعمار فرهنگى و هجمه فرهنگ هاى استعمارى بر ديگر فرهنگها، ارزشها، باورها و بالاخره تاءثير عوامل مختلف غير معرفتى چون عوامل سياسى ، اجتماعى ، تاريخى و فرهنگى بر معرفت و تاءثيرات ژرف آن ، كه گاه ذهن مخاطبان را در مواجهه با حقايق قطعى با ترديد مواجه مى ساخت و يا امور موهوم را حقيقت جلوه مى داد؛ كم كم اين ذهنيت را براى برخى پديد آورد كه اساسا حقيقتى وراى اين مدلهاى معين وجود ندارد و اذعان به نوعى نسبى گروى ظهور يافت .

در اينجا بايد توجه كرد كه با فرض پذيرش نقش فوق العاده چارچوبهاى اجتماعى ، يا سرمشقهاى علمى در جغرافياى انديشه آدمى ، اين موضوع هرگز اثبات نمى كند كه حقيقت ، مورد انكار قرار گيرد و چون نيچه حقيقت را زاده قدرت بدانيم يا مانند فوكو تسليم تاريخيت شويم و يا چون كوآين پارادايمها را تعيين كننده واقعيت به شمار آوريم ؛ بلكه انسان با هشيارى از آلودگى به مواد و مصالح و نيز صورت و مهندسى فكر، مى تواند با تكيه بر اصول و آكسيومهاى منطقى ، حقيقت را از سراب متمايز و از هرج و مرج انديشه بپرهيزد.

/ 192