از آنچه سخن رفت ، روشن شد كه قرآن البته پيام خويش را در ظرف واژگان عربى و در هنجارهاى محاوره اى اين زبان ارائه نموده ، اما مفاد اين گفته آن نيست كه اين فرايند بدون هيچ گونه تحولى در معانى واژگانى زبان عرب صورت پذيرفته است . معانى و حقايق نوى كه در پرتو سياقهاى قرآنى و قرائن مضمونى بر واژگان عربى اشراب شد به سادگى قابل چشم پوشى نيست ، هر چند ممكن است چگونگى اين جريان تفسيرهاى گوناگون داشته باشد.ممكن است يك تحليل بر اين پايه استوار باشد كه كاربرد واژگان عربى در معانى جديد قرآنى ، نخست به صورت مجاز و همراه با قرينه صورت گرفته باشد و سپس با كثرت استعمال و انس ذهنى مخاطبان مسلمان و حتى غير مسلمان و تبادر ذهنى اين معانى ، حقيقت شرعى و عرف ويژه پديد آمده باشد. چنانكه توسعه هاى مجازى و استعارى همراه با قرينه در تمام علوم ، امرى متداول است و با كثرت استعمال و حصول تبادر و استقرار معناى جديد، آن معنا تبديل به معناى حقيقى و اصطلاح خاص يك علم مى شود.لازم نيست اشاره شو كه آنچه گفته شد همسو با اصول عقلائى حاكم بر محاوره است . توضيح آنكه اقتضاى اصل عقلائى سخن هر متكلم در دلالت تصورى و مفاد استعمالى تابع وضع است ، نه اراده متكلم ، از اين رو به اقتضاى قاعده مذكور، الفاظ مورد كاربرد هر متكلم تابع قراردادهاى نوعى و وضع تعيينى ، تعينى و يا كثرت استعمال است كه جنبه عمومى دارد، نه خواست شخصى . اما دلالت تصديقى كلام و تعيين مفاد جدى و واقعى متكلم ، گو اينكه در اين مقام نيز اصل اولى تبعيت از معانى وضعى كلام است ، ولى با توجه به جواز نقل ، مجاز، تخصيص و... ناگزير بايد تفحص كامل صورت گيرد تا معلوم شود كه نقل از معناى لغوى وضعى تحقق يافته يا نه و همچنين از قرائن جستجو شود تا روشن گردد كه گوينده ، واژه را با كمك قرينه در معناى استعارى و مجازى در كار گرفته است يا نه .ما مدعى نيستيم كه تمامى مفردات قرآن در معانى جديد به كار گرفته شده و به اصطلاح خاص شرعى بدل شده باشند، اما بعيد نمى دانيم كه تعداد قابل توجهى از كلمات قرآن مصداق اصطلاح خاص است و اين مطلب هيچ گونه منافاتى با روشنگر بودن قرآن ندارد؛ (658) زيرا همان گونه كه اشارت رفت ، تحول و تطور در زبان و تكلم كه يك پديده اجتماعى و وسيله انتقال معانى و برقرارى ارتباط و تفهيم و تفاهم است ، امرى طبيعى است ، و به تعبير دانشمند متقدم ، راغب اصفهانى ، اين امر از لوازم محدوديت الفاظ و نامحدود بودن معانى است . (659)
جهان بينى قرآن
علامه طباطبايى در تفسير آيه 124 سوره طاها در مفهوم عذاب از نگاه قرآن مى نويسد: قرآن زندگى همراه با فراموشى خدا را تنگ مى نامد، هرچند در نگاه ما در نهايت فراخى باشد: و من اءعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا؛ (660) و هر كس از ياد پروردگار خويش روى گرداند، پس او را زندگى دشوارى خواهد بود.همچنين قرآن اموال و فرزندان را عذاب مى نامد، هرچند ما آنها را نعمت گوارا مى شماريم : ولا تعجبك اءموالهم و اءولادهم انما يريد الله اءن يعذبهم بها فى الدنيا و تزهق اءنفسهم و هم كافرون ؛ (661) ثروتها و فرزندانشان تو را به شگفتى واندارد، همانا خداوند مى خواهد بدان وسيله آنان را در دنيا عذاب كند و جانشان را در حال كفر باز ستاند ) .علامه توضيح مى دهد: همان گونه كه در تفسير آيه 35 سوره بقره ديديم ، غم و شادى ، حزن و سرور در پرتو نگاه و جهان بينى انسان است ؛ انسانى كه ميثاق ربوبيت پروردگار عالم را پاس مى دارد و همه چيز را از منظر نگاه خدايى مى بيند، همه امور عالم در چشم او نيك و زيباست و اين همان حيات طيب است كه با نور همراه است و آن كس كه خوش را بريده از پروردگار عالم ساخته ، هماره خود را در دايره دشواريها و حسرت و اندوه مى بيند و در عذاب و تنگناست . (662)از سوى ديگر نعمت و عذاب ، به اقتضاى متعلق هر يك متفاوت است . اگر تفسير ما از انسان تنها در جسم وى خلاصه شود، نعمت و عذاب نيز در مقايسه با آنها مفهوم دارد، اما اگر انسان را مركب از جسم زوال پذير و روح جاودان ديديم ، كه نگاه قرآن است ، آنچه منشاء سعادت روح است ، مثل علم ، يا سعادت روح و جسم هر دو، مثل مال و فرزندى كه بازدارنده از ياد خدا نباشند، اينها به واقع سعادت انسان اند، آنچه كه نقصان جسم ، اما سعادت روح است مانند شهادت و انفاق در راه خدا، آن نيز از سعادتهاى انسان در شمار است .اما آنچه كه سعادت جسم ، اما منشاء شقاوت روح است ، از منظر قرآن به واقع براى انسان عذاب است : لا يغرنك تقلب الذين كفروا فى البلاد * متاع قليل ثم ماءواهم جهنم و بئس المهاد؛ (663) آمد و شد كافران در شهرها تو را نفريبد، كالايى است اندك ، سپس جايگاهشان جهنم است كه بد جايگاهى است .به همين سان آنچه منشاء شقاوت جسم و روح انسان ، همانند عذابهاى دنيوى اقوام فاسد. (664)بدين روى روشن مى شود كه سعادت و شقاوت ، نعمت و عذاب در دو نگاه مادى و قرآنى متفاوت است . قرآن به انسانها مى آموزد همه چيز را در پرتو خدا ببينند و به غير خدا دل نبندند.از آنچه گفته آمد، روشن مى شود كه بينش قرآنيان (در نگاه به حقايق ) متفاوت از بينش ديگران است . (665)