چند نمونه از اصطلاحات قرآنى
قرآن
واژه ( قرآن ) كه فراوان در متن قرآن آمده ، خواه اسم مرتجل جامد باشد، كه دلالت بر نام كتاب آسمانى حضرت محمد صلى الله عليه و آله كند و يا عربى مشتق از ( قراء ) به معناى جمع و ضميمه كردن و يا به معناى تلاوت كردن باشد يا مصدر مرادف قرائت به معناى ( خوانده شده ) يا ( خواندنى ) ، در هر صورت ، پس از نزول كتاب آسمانى حضرت محمد صلى الله عليه و آله داراى مفهوم خاص است و نخستين بار به صورت وصف كتاب حضرت محمد صلى الله عليه و آله به كار رفته ، سپس نام عَلَم براى اين كتاب شده است : شهر رمضان الذى اءنزل فيه القرآن . (610)سوره
سوره از مصطلحات خاص قرآنى است كه بر مجموعه اى از آيات خاص اطلاق مى شود كه با ( بسم الله الرحمن الرحيم ) از يكديگر جدا مى شوند و به اين معنا در ميان عرب شناخته نبود، خواه از نظر مفهوم لغوى آن را از ( ساءر ) بگيريم كه به معناى باقيمانده و بازمانده از چيزى است و خواه از ( سور ) ، به معناى رفعت ، منزلت ، حصار و باروى شهر.و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاءتوا بسورة من مثله . (611)وحى
مفهوم عام واژه وحى تفهيم سريع و نهانى است (612) و در قرآن نيز كاربردهاى لغوى آن وجود دارد، لكن در اصطلاح خاص قرآن اين واژه ، بدون قرينه ، اشارت بر ارتباط پيام رسانى خدا به پيامبران و ارسال شريعت دارد:كذلك يوحى اليك و الى الذين من قبلك الله العزيز الحكيم ، (613)
اين گونه خداى نيرومند حكيم بر تو و كسانى كه پيش از تو بودند وحى مى فرستد.
لوح محفوظ
بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ، (614) لوح ، در لغت ، استخوان پهن را گويند كه مى توان چيزى بر آن نوشت ، اما اصطلاح ( لوح محفوظ ) كه مبداء و مرجع قرآن ناميده مى شود و در مفهوم خاص قرآنى ، اشاره به جايگاه قرآن در پيشگاه خداوند و علم الله دارد كه از هر دگرگونى و نابودى مصون است .شبيه همين اصطلاح ، واژه مركب ( ام الكتاب ) است كه به معناى ( لوح محفوظ ) يا علم الهى است . (615)يمحوا الله ما يشاء ويثبت و عنده ام الكتاب . (616)
قضا و قدر
واژه ( قدر ) به معناى اندازه ، و ( تقدير ) در معناى سنجش و اندازه گيرى و چيزى را با اندازه معينى ساختن است . واژه ( قضا ) به معناى فرجام رساندن و داورى كردن (فيصله دعوا) استعمال مى شود.منظور از تقدير الهى آن است كه خداوند براى هر پديده اى اندازه و حدود كمى و كيفى و زمانى و مكانى و مانند اينها قرار داده است كه تحت تاءثير عوامل و علل تدريجى ، تحقق مى يابد.
منظور از قضاى الهى نيز آن است كه با فراهم شدن مقدمات ، اسباب و شرايط يك پديده ، آن را به مرحله نهايى و حتمى مى رساند. بدين سان تقدير، قبل از مرحله قضاست . براى مثال سير تدريجى جنين از نطفه ، علقه و مضغه تا حد يك جنين كامل ، مراحل تقدير آن است ، كه شامل مشخصات زمانى و مكانى نيز مى شود و سقوط آن در يكى از مراحل ، تغييرى در تقدير آن به شمار مى رود، ولى قضا به معنى فراهم شدن همه اسباب و شرايط و حتمى شدن وقوع يك پديده است : (617) اذا قضى اءمرا فانما يقول له كن فيكون . (618)حاصل اين اصطلاح قرآنى آن است كه پيدايش هر چيزى مستند به تقدير و قضاى الهى است و بدون آن ، هيچ موجودى شكل و حدود ويژه خود را نمى يابد:
فقضاهن سبع سماوات فى يومين و اءوحى فى كل سماء اءمرها و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا ذلك تقدير العزيز العليم . (619)
فقه و تفقه
گفته اند مفهوم ريشه فقه ، شكافتن و بازگشودن است ، (620) آنگاه اين واژه در معناى فهم و علم ، تطور يافته است . اما پس از نزول قرآن كريم اين واژه معناى اصطلاحى نوى پيدا كرد، كه همان آگاهى عميق از معارف و فرمانهاى الهى است . (621)در قرآن اين موضوع چنين آمده است : فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين . (622)
مومن و ايمان
ابن منظور مى نويسد: (623) اهل علم از لغت شناسان اتفاق دارند كه معناى ايمان ، تصديق است .خداوند فرمود: ( اعراب گفتند ما ايمان آورديم ، بگو ايمان نياورده ايد، بلكه بگوييد اسلام آورديم )
اينجا نياز به بحث است كه كجا مومن از مسلم متمايز مى شود و كجا قرين اند؟
اسلام ، اظهار خضوع و قبول دعوت دينى پيامبر صلى الله عليه و آله است كه بدان وسيله خون محترم داشته مى شود. اگر با اظهار اسلام ، اعتقاد و تصديق قلبى نيز همراه بود. اينجا، هماهنگى ميان ايمان و اسلام برقرار شده است .همچنين قاضى ابوبكر باقلانى در التمهيد (624) مى گويد: ايمان ، عبارت است از تصديق به خداوند...، او مى افزايد: ايمان از خصال اسلام است ، و هر ايمانى اسلام است ، اما هر اسلامى ايمان نيست . (625)